به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، نشست مثنویخوانی «بشنو از نی» با حضور علاقهمندان به مولانا در فرهنگسرای گلستان برگزار شد. سپیده موسوی کارشناس این نشست، ضمن خواندن اشعار مثنوی مولانا، به شرح و تفسیر آن پرداخت.
سپیده موسوی در ابتدای صحبتهای خود گفت: در این جلسه میخواهیم حکایتی را که در جلسه قبل آغاز کرده بودیم ادامه بدهیم و سومین نوع رابطهای که میتواند بین انسان و محیط اطراف آن شکل بگیرد را بیان کنیم. تا کنون از روابط «من و آن» و «من و تو» صحبت کردیم و گفتیم که بهترین نوع رابطه «من و تو» است که هر کدام از افراد، علیرغم این که هویت مستقلی دارند، سنخیت خوبی با یکدیگر پیدا میکنند. با این حال، نوع سومی از رابطه نیز در عرفان اسلامی و ایرانی وجود دارد که بسیاری از عارفان از آن صحبت کردهاند. مولانا نیز در یکی از داستانهای خود با بیان یک تمثیل زیبا، این موضوع را به تصویر میکشد. امروز این حکایت را خوانده و بررسی خواهیم کرد.
او سپس ابیات حکایت «آنکه در یاری بکوفت، از درون گفت کیست؟ گفت: منم» را از دفتر اول مثنوی خواند.
وی به تفسیر این ابیات پرداخت و گفت: این داستان راجع به عاشقی است که میخواهد به دیدار معشوق خود برود. وقتی به در منزل او میرسد، معشوق میپرسد چه کسی هستی؟ او میگوید «منم». معشوق به او میگوید که تو عاشق واقعی نیستی. باید بروی و هر وقت توانستی به معنای واقعی عاشق بشوی، برگردی. عاشق یک سالی را در هجران معشوق میسوزد و وقتی دوباره به منزل معشوق میرود، دیگر نمیگوید من هستم چرا که یک عاشق واقعی شده بود و به همین دلیل میتوانست وارد حریم امن معشوق شود.
این کارشناس ادبیات در ادامه گفت: مولانا در این ابیات بحث جدیدی را آغاز میکند و آن هم مقوله عنایت است. مولانا در بیت ۳۰۶۷ میگوید برای آنکه طبیعت نفسانی لاغر و ناچیز شود، باید دستِ مدد حق همراهی کند، زیرا قدرت حقتعالی بر هر امرِ محالی تعلّق میگیرد. در حقیقت، اگر چه هر کس باید برای رسیدن به مقصود خود تلاش کند اما در نگاه عرفانی، رسیدن به کمال فقط به تلاش انسان بستگی ندارد، بلکه باید عنایت و توجهی از سمت خداوند وجود داشته باشد تا او بتواند به مطلوب برسد. بنابراین در کنار تلاش انسان، عنایت پروردگار نیز باید باشد تا فرد بتواند به مقصود دل خود برسد. عارفان راجع به بحث عنایت بسیار صحبت کردهاند؛ برای مثال حافظ یکی از شاعرانی است که به این موضوع توجه دارد و در ابیات خود به آن اشاره کرده است. او اعتقاد دارد کسی خوشبخت میشود که عنایت الهی شامل حال او شود. برای مثال، عموهای حضرت ابراهیم بتتراش و بتپرست بودند اما عنایت الهی شامل حال ابراهیم شد و او با بتپرستی جنگید. حافظ اعتقاد دارد که مشیت الهی و عنایت او شامل حال هر کسی که خداوند بخواهد، میشود. عنایت خداوند در اینجا اینگونه معنا پیدا میکند که بنده تلاش خود را انجام میدهد اما از آن طرف هم خداوند باید او را شایسته درگاه خود بداند. در حقیقت کشش از سمت پروردگار و کوشش از سمت بنده باعث میشود که اتفاقاتی خوب برای بنده رخ دهد.
سپیده موسوی به هفت شهر عشق حافظ اشاره کرد و گفت: در نگاه حافظ، برای رسیدن به خداوند و درگاه او، بنده باید تلاش کند و به اصطلاح حافظ، هفت شهر عشق را طی کند. این هفت مرحله اینگونه است که بنده باید پیش از هر چیز، طلب عشق کند و پس از آن به دنبال عشق و معرفت برود. در مرحله بعد، بنده به استغنا میرسد که به معنای بینیازی است. او در این مرحله، از هر چیزی به جز خداوند بینیاز است و درک همین موضوع باعث میشود که او به توحید و یگانگی خداوند برسد. او در اینجا به جز خداوند کس دیگری را نمیبیند و همین موضوع باعث میشود که در مرحله بعد به فنا فیالعشق میرسد و در چهره خود، خداوند را مشاهده میکند. در حقیقت، عارف در این مرحله به حدی از بینیازی غیر میرسد که دیگر هیچ چیز از او باقی نمیماند و در راه عشق به فقر و فنا میرسد.
وی اضافه کرد: مولانا در بیتهای بعدی به ویژگیهای خداوند اشاره میکند و میگوید هر امرِ محالی به دست او جامهٔ امکان میپوشد و ممکن میشود و هر نَفسِ سرکشی از قدرت او رام و رهوار میشود. خداوند میتواند حتی نابینایان را نیز شفا بدهد. حتی مُرده نیز با افسون آن شاهِ وجود و به اقتضای اسمِ مبارک «مُحی» زنده میشود. او میتواند یک موجود را از نیستی به هستی بیاورد که بسیار سختتر و دشوارتر از زنده کردن مردگان است. مولانا در ادامه به مخاطبان خود میگوید که اگر به هیچ کدام از این معجزات اعتقاد نداری و فکر میکنی که کار سادهای است، باید توجه داشته باشی که در تمام روزها خداوند مشغول کار است. دلیل این بحث توسط مولانا، اشاره به گروه معتزله است. این گروه اعتقاد دارد که خداوند بعد از خلقت جهان، آن را به حال خود رها کرد و دیگر کاری به آن ندارد. مولانا در این بیت خطاب به همین گروه میگوید که خداوند در تمام لحظات حواسش به کائنات و بندگان است. مولانا میگوید اگر به این موضوع (رها نکردن کائنات توسط خداوند) اعتقاد ندارید، به این سه کار که خداوند هر روز انجام میدهد، دقت کنید. کمترین کار او این است که روزانه سه لشکر را به زمین میفرستد. یکی از این لشکرها، از صلب پدران است که در رحم زنان قرار میگیرد تا پرورش یابد و تبدیل به فرزندی شود. لشکر دوم، مادرانی هستند که فارغ شده و فرزندشان را به دنیا میآورند. سومین لشکر نیز کسانی هستند که از این دنیا به دنیای دیگر منتقل میشوند و میمیرند. به اعتقاد مولانا، این بحثها هیچ پایان و نهایتی ندارد پس به سوی آن دو یار پاکباز برو. باید دقت داشت که بهترین مرحلهای که هر فرد در عالم عاشقی میتواند به آن برسد، مرحله پاکبازی است که در اشعار بسیاری از شاعران ما بدان اشاره شده است.
موسوی در بخش پایانی صحبتهای خود گفت: در این شعر به موضوع معشوق اشاره شد. در مورد معشوق دیدگاههای متفاوتی وجود دارد و بحثهای زیادی مطرح است. برای مثال، گفته میشود که تصویر معشوق در ادبیات پارسی در دورههای مختلف تحت تأثیر پادشاهان مختلف بوده است. از آنجا که پادشاهان خود را صاحب اختیار میدانستند، تصویر و نگاه آنان به مسائل مختلف جامعه، وارد ادبیات شده و در چهره معشوق به عنوان یکی از مهمترین عناصر شعری به نمایش درآمده است. ارتباطی که در اینجا بین انسان و خداوند شکل میگیرد بر پایه حب است. این موضوع دقیقاً همان چیزی است که عرفان توانست به ادبیات اضافه کند. در حقیقت، ارتباط دوستانه بین خداوند و انسان همان چیزی است که عرفان اضافه کرده است. عارفان به این نتیجه رسیدهاند که بنده برای رسیدن به خداوند باید او را دوست داشته باشد. عارف در طی سلوک خود، خداوند را دوست دارد. اولین کسی که از این موضوع حرف زد، رابعه عدویه است. این زن، اولین کسی است که از عشق به خداوند حرف زده است. بعد از او نیز شقی بلخی و جنید بغدادی از این موضوع حرف میزنند و کمکم حب به خداوند تبدیل به یکی از موضوعات اصلی در تصوف و عرفان میشود. اما سؤال اصلی اینجاست که حب چه معنایی دارد و چه فرقی با علاقه دارد؟ ما به یک نفر علاقه داریم و نسبت به او کشش داریم، این تعریف علاقه است. اما حس پسندیدن و علاقه مفرط، تبدیل به دوست داشتن میشود. در مرحله بعد، این قدر در دوست داشتن جلو میرویم که لحظهای نمیتوانیم بدون او زندگی کنیم و این همان عشق است. بنابراین، عشق، از جنس حب و دوست داشتن افراطی است. از همین منظر، وقتی عارف با خداوند روبهرو میشود، از مرحله دوست داشتن فراتر رفته و عاشق او میشود. در مقابل، عدهای نیز هستند که اعتقاد دارند که انسان نمیتواند عاشق خداوند باشد. آنان برای این ادعا دلایل مختلفی دارند. برای مثال میگویند که عشق رابطهای است که بین دو انسان میتواند شکل بگیرد. انسان و خداوند همسنخ هم نیستند و بنابراین چنین رابطهای بین آنان نمیتواند شکل بگیرد.