به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، نشست «سخن عشق» با حضور عبدالحمید ضیایی برگزار شد و در آن ابعاد فکری حافظ مورد بررسی قرار گرفت.
در ابتدای جلسه، ضیایی به مفهوم عشق در دیوان حافظ اشاره کرد و گفت: در این جلسه میخواهم راجع به یکی از مهمترین مفاهیمی که در دیوان حافظ وجود دارد و بسیار نیز به کار رفته است، صحبت کنم و آن هم مفهوم عشق است. اگر در دیوان حافظ تعمق و تامل جدی داشته باشید، متوجه خواهید شد که آخرین منزلی که حافظ در آن قرار گرفت و دیگر از آنجا به جای دیگری نرفت، منزل رندی و عشق بود. از آنجا که ممکن است خود حافظ برای فهم مساله عشق کفایت نکند، به سراغ تعدادی دیگر از عارفان نیز خواهیم رفت تا با کمک گرفتن از آنان بفهمیم که منظور از تاکید زیاد حافظ بر عشق چیست و چه سری در آن نهفته است که تا این اندازه، حافظ را بیقرار کرده است.
وی به مفهوم راز و سر غیب که در دیوان حافظ به کار رفته است، اشاره کرد و گفت: باید بگویم که حافظ در باب عشق، حرفهای زیادی زده است. با این حال، هر جا که به عشق رسیده است، گویا از نوعی خاموشی و دم نزدن نیز حرف زده است. در حقیقت، هر جا که حافظ سخن از عشق به میان میآورد، گویا به سیر غیب اشاره میکند و از آن حرف میزند. سیر غیب مفهوم بسیار پیچیدهای است اما در تعریف آن میتوان گفت که سیر غیب، همان چیزهایی هستند که ما از آن باخبر نیستیم اما به صورت روزانه برای ما اتفاق میافتد. در حقیقت، سر غیب بدین معنی است که ما از عواقب امور هیچ اطلاعی نداریم و نمیدانیم که چه اتفاقاتی در سر راه ما قرار گرفته است. کدام یک از شما اطلاع دارید که کاری را که شروع کردهاید به پایان میرسانید؟ علاوه بر این، سیر غیب به مبادی امور نیز اشاره دارد این که کارها از چه مبادی شروع میشوند و به کجا ختم میشوند. باید بگویم که تقریبا ما هیچ چیز از این عالم نمیدانیم و آن چیزهایی که میدانیم نیز بسیار بیارزش است. به این موارد، عشق را نیز میتوانید اضافه کنید. عشق نیز از جنس همین رازهاست که از نظر عرفا یک ظاهری دارد و مهمتر از آن، یک باطنی دارد. راز به چیزی گفته میشود که در تاریخ و حیات آدمی نقش دارد، یک پای راز در واقعیت است و یک پای دیگر آن در عالم وجودی انسان است. از همین منظر، راز داری به معنای این است که چشمی پیدا کنیم که به همین اشیای عالم نگاه کند و از ظاهر آنان به باطنش نفوذ پیدا کند. در حقیقت، آن نگاه راسخ و نافذ که عرفا از آن حرف میزنند، بدین معنی است که به چیزی نگاه کنیم و معنای دیگری از آن درک و دریافت کنیم. در جمعبندی باید بگویم که راز به معنای عبور از ظاهر همین عالم و رسیدن به باطن همین عالم است. همین تعریف از راز در عرفان گفته میشود و منظور حافظ نیز همین تعریف است.
این کارشناس ادبی در بخش دیگری از صحبتهای خود به ویژگی مهم راز اشاره کرد و گفت: ما فکر میکنیم که راز آن چیزی است که ما آن را نمیدانیم اما این تعریف غلط است و راز به چیزی گفته میشود که ما نمیتوانیم آن را بدانیم. بنابراین ویژگی مهم رازها این است که تا ابد پوشیده و پنهان هستند. در واقع استمرار هستی بر این است که این رازها پوشیده باشند. حال این سوال پیش میآید که چرا هستی رازآلود است؟ پاسخ این است که هر چیزی دو رکن دارد. برای مثال، طبیعت دو لایه دارد؛ یکی لایه طبیعت و دیگری لایه ماورا الطبیعت است. انسان نیز همین است و دو لایه دارد؛ جسم و روح. گفتیم که مولانا عشق را جز رازها به حساب آورده است اما دلیل این موضوع چیست؟ به اعتقاد مولانا، عشق به ما چیزهایی یاد میدهد که عقل اصلا نمیتواند آن مسائل را به ما یاد بدهد. در حقیقت، هزار درس از عشق یاد میگیریم که در هیچ مکتبخانهای نمیتوان آن را یافت. شاید به همین دلیل باشد که بسیاری از عارفان میگویند که انسان جانوری است که عشق دارد و در مقابل فرشته هیچ چیز از عشق نمیداند. عارفان میگویند که عشق کارهای بسیار زیادی را برای ما انجام میدهد. یکی از مهمترین لطفهای عشق به ما این است که روحیه تاجر صفتی را از ما میگیرد و بعد از عاشق شدن دیگر اهل چرتکهانداختن و سود و زیان نیستیم. علاوه بر این، عشق به ما تهور، شجاعت، امید و ... یاد میدهد. جالب است بدانید که عشق همیشه ما را ناامید میکند اما عقل راه ناامیدی را میبندد. علاوه بر این، عشق به ما تهور و سرکشی را یاد میدهد. اگر در تاریخ نگاه کنید میبینید که بزرگترین کارهای تاریخ را عاشقان انجام دادند و دانشمندان بزرگ کسانی بودند که نا عاقلانه بلکه عاشقانه به کارهای خود نگاه میکردند. البته درست است که اساس و قوام عالم بر عقل است اما یک نکته مهم وجود دارد و آن هم این است که اگر جوانمردیها و کرمها را از عالم بگیرید، عقل و عدل نیز دیگر سر جای خود نخواهد نشست و اگر عاشقی و دیوانگی را از عالم بگیرید، جهان خالی از درخششهای عظیم میشود.
ضیایی، به ویژگی مهمی که عشق را تبدیل به راز کرده است، اشاره کرد و گفت: از این جا به بعد است که بحث اصلی ما شروع میشود. تمام مواردی که تاکنون گفتیم به بحث تحریکآمیز عشق برمیگردد. بدین معنی که اگر به عشق به عنوان یک پدیده انگیزشی نگاه کنیم، این موارد به دست میآید اما منظور ما اینها نیست و چیز دیگری برایمان مهم است. یک خصلت بسیار مهم در عشق وجود دارد که آن را تبدیل به راز کرده است. اگر از عارفان بپرسید که آیا شما به رازهای هستی نزدیک شدید یا خیر، پاسخ میدهند که بله نزدیک شدیم. حال، اگر از آنان بپرسید که چگونه به این مقام رسیدید، میگویند که ما دام عقل را رها کردیم و سوار بر مرکب عشق شدیم و به دریای رازهای جهان رسیدیم. به همین دلیل است که حافظ خطاب به کسی که میخواهد از طریق عاقلی راه عشق بپیماید میگوید که این کار را انجام نده چرا که میترسم نتوانید به اصل موضوع برسید و متوجه نشوید که قصه از چه قرار است. مولانا به ما میگوید که راز از مجاورت طبیعت و ماورالطبیعت به وجود میآید. در حقیقت، هر جا که به مرز طبیعت و ماورالطبیعت میرسیم، آنجا است که دچار راز میشویم. او همچنین میگوید که در متن طبیعت و ماورالطبیعت یک پارادوکسی رخ میدهد و آن هم این است که فهمیدن یک راز و در مقابل، به زبان آوردن آن، در تناقض است. این تناقض باعث میشود که هیچ عارفی راز را بیان نکند و آن را پوشیده نگه دارد.
او در بخش پایانی صحبتهای خود گفت: حال سوال این است که راز عشق که باید پنهان بماند چیست؟ راز عشق را نباید با راز عاشق اشتباه گرفت و این دو موضوع با هم فرق دارند. عشق دو راز دارد که یکی توسط مولانا و دیگری توسط حافظ بیان شده است. یکی از رازهای عشق که توسط مولانا فاش شده است این است که عشق از ابتدا سرکش و خونی بوده است و ظاهرش ترش و عبوث است. از همین جهت است که عشق و ایمان در مثنوی با یکدیگر هم ردیف هستند. مولانا در اکثر مواردی که میگوید ایمان، منظورش عشق است و برعکس. راز دوم هم که توسط حافظ بیان شده است این است که فقط و فقط با رابطه عاشقانه میتوان رابطه بین خداوند و انسان را فهمید.
پرسش و پاسخ حاضران، بخش انتهایی این جلسه بود.