جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳
ساعت : ۱۵:۳۶
کد خبر: ۱۰۰۶۴۰
|
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۷ - ۱۳:۴۱
مراسم نکوداشت هنرمند خود آموخته گشتاسب شهیدی آملی، جمعه ۲۱ دی در فرهنگ‌سرای سرو برگزار شد.
به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، آیین بزرگداشت هنرمند خودآموخته؛ گشتاسب شهیدی آملی با حضور شهرام بابایی رییس موزه هنرهای دینی امام علی(ع)، بهنام خادم مدیر فرهنگی هنری منطقه ۶ و رییس فرهنگ‌سرای سرو، محمدحسن حامدی مدیر نشریه تندیس و خانواده این هنرمند، جمعه ۲۱ دی در فرهنگ‌سرای سرو برگزار شد.

این مراسم با افتتاح نمایشگاه آثار متنوع این هنرمند که شامل تابلوهای نقاشی، مجسمه، صنایع دستی و تکنیک‌های مختلف هنری است، آغاز شد.

بزرگداشت هنرمند خودآموخته در فرهنگ سرای سرو برگزار شد

پس از بازدید از نمایشگاه، مراسم هشتادمین سال تولد این هنرمند برگزار شد. محمدحسن حامدی مدیر نشریه تندیس و از برگزار کنندگان این مراسم ضمن خوش آمدگویی به حاضران در مراسم، ضمن تشکر از مسئولان فرهنگ‌سرای سرو و موزه امام علی(ع) گفت: هنرهای تجسمی ما شامل موارد مختلفی است که نمی‌توان بخشی را جدی گرفت و بخشی را به فراموشی سپرد. مثلاً نمی‌شود هنر آکادمیک را جدی فرض کرد و هنرهای دیگر و هنرمندان خود آموخته را فراموش کرد و چه خوب که امروز سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران به این مهم که بزرگداشت یک هنرمند خودآموخته است، هنرمندی که بیشتر متعلق به شهر تهران تا گالری‌های پایتخت، اهتمام کرده است.
 
در ادامه این مراسم، فرزند استاد شهیدی به ارائه مقاله‌ای پرداخت و گفت: این جمله پر معنا نصحیت پدرانه استاد بود که همیشه به خاطرم می‌ماند، هنر در زندگی او، فقط در آثارش خلاصه نمی‌شود، او با هنر زندگی می‌کند و به آن عشق می‌ورزد. عشق در آثارش، احساسات او را به زبان می‌آورد.
 
در ادامه حاضران در جلسه نیز خاطرات و احساسات خود را نسبت به این اتفاق فرهنگی ارائه دادند و مجلس با دکلمه و شعر همراه شد.

گشتاسب شهیدی آملی نیز بخشی از کتاب خود را برای جمع خواند : «هرگز مقابل درب هیچ کارگاهی به انتظار ننشسته‌ام که کی استاد می‌آید، در نقاشی چند معلم داشتم چیزها به من آموختند، کوه، جنگل دریا، این آبادی، آن آبادی، این آبشار، آن آبشار همه و همه استاد خوب و بی زبان من بودند، هرگز قلم نزده‌ام برای نان و استاد خط من، سر تیتر و آگهی مجلات آن زمان بودند. سال ۴۵ راهی تهران می‌شوم در سازمانی که ۲۱ سال از پنجره‌اش باد خشک می‌وزید. اسیر می‌شوم و سال ۶۶ رها، سال ۵۴ زیرزمین پیدا می‌شود که در روی زمین نیست و هنوز رهایش نکرده‌ام. هرگز شمایلم را دست کاری نمی‌کنم. کت و شلوار یکدست را فراموش نمی‌کنم و هنوز شانه نخریدم. گاهی سهراب مرا در وسعت فکرش زندانی می‌کند و حافظ قلندریست که من را درس قلندری نمی‌دهد و حرکت قلم وانگوگ دیوانه‌ام کرده است.»



نظر شما