شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۱۳:۱۲
کد خبر: ۱۰۱۲۵۲
|
تاریخ انتشار: ۱۴ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۹:۱۹
عبدالحمید ضیایی در نشست حافظ خوانی «سخن عشق» در فرهنگ‌سرای گلستان گفت: حافظ لبه تیغ خود را در ابیات پایانی شعر به سمت صوفیانی برده است که با پوشیدن یک لباس، ادعای عرفان می‌کنند.
به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، نشست ادبی «سخن عشق» تفسیر اشعار حافظ در فرهنگ‌سرای گلستان برگزار شپ 

بخش اول از این جلسه غزل شماره ۲۱ از دیوان حافظ شیرازی خوانده شد. 
1) دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست / گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
2) که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست / که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
3) شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد / پیش عشاق تو شب ها به غرامت برخاست
4) در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو / به هواداری آن عارض و قامت برخاست
5) مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت / به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
6) پیش رفتار تو پا بر نگرفت از خجلت / سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
7) حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری / کآتش از خرقۀ سالوس و کرامت برخاست

عبدالحمید ضیایی به شرح و تفسیر این غزل پرداخت و گفت: این غزل، یکی از بهترین اشعار حافظ است که در نقد خانقاه و صوفیان سروده شده است. در این غزل، کسانی نقد شده‌اند که بدون این که بویی از شناخت و عرفان برده باشند، با لباس‌شان که همان خرقه است، به نام عارف خوانده می‌شوند. بر همین اساس، حافظ، لبه تیغ خود را در ابیات پایانی شعر به سمت صوفیانی برده است که با پوشیدن یک لباس، ادعای عرفان می‌کنند. البته بخش ابتدایی این غزل عاشقانه است و حافظ در بیت اول می‌گوید: «دل و دینم از دست رفت و دلبر شروع به غر‌غر کردن کرد. معشوق در سخنان اعتراضی خود می‌گوید که تو بدون دل و دین هستی و سزاوار همنشینی با ما نیستی چرا که سلامتی‌ات را از دست داده‌ای». حافظ در بیت بعدی، خطاب به دل خود می‌گوید: «راه عشق همین‌گونه است. چه کسی وجود دارد که لحظاتی شیرینی را با معشوق تجربه کرده باشد اما پشیمان نشده باشد؟» منظور حافظ از این بیت این است که خوشی‌های عشق لحظه و ناپایدار است. قبلا گفتیم که در عرفان، لغت «وقت» به معنای لحظات خوشی است که معشوق به عاشق نظر دارد اما لغت «زمان» به معنای ساعاتی است که حال عارف ناخوش است.  

وی ادامه داد: در بیت سوم، شمع به عنوان معشوق شکست خورده در عشق توصیف می‌شود. حافظ می‌گوید: «شمع، خنده معشوق را دیده است و تلاش کرد تا با شعله کشیدن، همانند او بخندد. او ادعای گزافی انجام داد چرا که نمی‌توانست همانند معشوق شیرین باشد». به زعم حافظ، زیبایی معشوق همه را دیوانه کرده است. او در بیت چهارم به این موضوع اشاره می‌کند و می‌گوید: «باد بهار از کنار گل و سرو عبور کرد و هوادار معشوق شد». در همین بیت، او از صنعت لف و نشر مرتب استفاده کرده است. در این آرایه ادبی، دو لغت در یک مصرع و دو لغت در مصرع بعدی آورده می‌شود به گونه‌ای که با یکدیگر ارتباط داشته باشند. برای مثال، در بیت چهارم، گل و سرو با عارض و قامت ارتباط معنایی دارند. معنای بیت پنجم چنین است: «وقتی که معشوق به صورت مست از جاده بگذشت، فرشته‌ها نیز سراسیمه او شدند». بیت ششم نیز چنین معنایی دارد. حافظ می‌گوید که «وقتی معشوق از کنار سرو عبور کرد، سرو سرکش و مغرور با آن قد و قامت بلند خود خجالت کشید و جلوی پای او خم شد». 

ضیایی افزود: بیت هفتم از این غزل، اشاره مستقیم به عارفان خرقه‌پوش دارد. قبلا گفته‌ایم که سه نوع خرقه داریم. اولی خرقه ارادت بود، دیگری خرقه تبرک بود و آخری خرقه ولایت بود. این سه خرقه، توسط مرشدان و بنا به دلایلی نظیر بالاتر رفتن سالک به او داده می‌شده است. با این حال، حافظ نظر دیگری دارد و معتقد است که هر سه نوع این خرقه‌ها از جنس آتش است و تمام اتفاقات بد از دل همین لباس‌های صوفیان بلند شده است. در حقیقت، به اعتقاد حافظ، این لباس باعث ایجاد تمایز بیهوده بین عارفان و مردم عادی می‌شده است و امتیازاتی را برای آنان به همراه داشته است. اگر دقت کنید می‌بینید که در آموزه‌های پیامبر اسلام، این موضوع اهمیت داشته است. برای مثال، در روایات متعدد می‌بینید که اگر کسی وارد جمعی می‌شد، نمی‌توانست پیامبر را تشخیص بدهد چرا که ایشان همانند مردم عادی لباس می‌پوشیده است و از این جهت، تمایزی بین لباس پیامبر با دیگران وجود نداشته است. دقت کنید که بسیاری از کراماتی که در وصف بعضی از عرفا بیان می‌شده است، خیلی حقیقت ندارد و بیش‌تر زاییده تخیل ذهن مریدان است. 

وی در ادامه بیان کرد: به صورت کلی، اگر کسی سه تجربه را داشته باشد، عارف است. اولا، تجربه امر واحد. بدین معنی که بداند تمام هستی، یک خالق یگانه دارد و یک مجموعه واحد و درهم تنیده است. دومی، تجربه وحدت امور و اشیا است. بدین معنی که بداند هر جز از این هستی با جز دیگر آن در ارتباط است و با شبکه پیچیده‌ای روبه‌رو هستیم که به صورت پیوسته در همدیگر فرو رفته است. سومی نیز تجربه وحدت با امور است. اگر کسی یکی از این تجربه‌ها را نیز داشته باشد، عارف است و در غیر این صورت هیچ نیست. معنی بیت هفتم چنین است: «حافظ، خرقه را از تن بیرون بیاور تا بتوانی جان سالم به در ببری چرا که این قدر ریاکاری‌ها و ... تحت این پوشش صورت گرفته است که آتش جهنم از همین لباس برمی‌خیزد. 

سپس، غزل ۲۲ از دیوان حافظ خوانده شد. 
1) چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای جان من خطا اینجاست
2) سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید / تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست
3) در اندرون من خسته دل ندانم کیست / که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
4) دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب / بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
5) مرا به کار جهان هرگز التفات نَبوَد / رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
6) نخفته ام ز خیالی که می پَزد دل من / خمار صد شبه دارم شرابخانه کجاست
7) چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم / گرم به باده بشویید حق به دست شماست
8) از آن به دیر مغانم عزیز می دارند / که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
9) چه ساز بود که در پرده می زد آن مطرب / که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
10) ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند / فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

نظر شما