شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۰۴:۰۵
کد خبر: ۱۰۲۰۳۸
|
تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۴:۴۵
ضیایی در نشست ادبی «سخن عشق» گفت: از نگاه حافظ و مولانا، اطاعت کردن بی‌چون و چرا مطلق است و هیچ جایی برای اراده و فهم و تفکر انسان نمی‌گذارد و معتقدند راه را فقط پیر می‌شناسد که از مرکز محوری آنها نشات می‌گیرد.
به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران؛ هفتمین نشست بهاری «سخن عشق»، حافظ‌خوانی، عصر روز یکشنبه ۱۹ خرداد با حضور عبدالحمید ضیایی در فرهنگ‌سرای گلستان برگزار شد.

 در ابتدای جلسه عبدالحمید ضیایی گفت: در یک تقسیم بندی کلی نسبت به حقیقت یا قدرت می‌توان گفت که شاعران ما دو دسته‌اند (به عبارتی کلیت تاریخ ادبیات ما به دو دسته تقسیم می‌شود): یکی شاعران تمرکزگرا و دیگری شاعران تکثرگرا. خیام از گروه شاعران تکثرگرا و حافظ و مولانا تمرکزگرا هستند. برای رسیدن به فهم دموکراتیک، تفکر حافظ و مولانا مناسب نیستند، آنها مرکز باور هستند و استبداد معرفتی دارند. از این حیث این تقسیم‌بندی مهم است که در واقع ما امروز می‌توانیم علاوه بر همه محاسنی که در باب حافظ گفته شد، نگاه او به قدرت را نقد کنیم. نگاه حافظ به حقیقت و قدرت، نگاهی شکننده است و به تعبیر خود او، عیب هر چیز بگفتنی هنرش نیز بگوی. یعنی هرچه در خوبی‌های حافظ گفتیم، حال از آفات تفکر او هم نباید غفلت ورزیم و در واقع هیچ کس را نباید معصوم و قدیس و ورای انتفاد بدانیم. 

ضیایی افزود: مولانا نسبت به شمس حالت تعبد بی چون و چرا دارد و اعتقادش بر این است که شمس تبریزی مدار و مرکز حقیقت است و کسی که شمس را نشناسد جز گمراهان است و هیچ بهره‌ای از حقیقت نبرده است. حافظ هم بر پیرمغان تاکید می‌ورزد و معتقد است تا بندگی پیرمغان را نکنید به رهایی و رستگاری نخواهید رسید. اما پیر مغان برای حافظ فرد نیست و معنای گسترده تری دارد. مهم این است که در تفکر حافظ لزوم تمرکز به مرکزیتی به نام پیر مغان است و ذهنیت او بر وجود مرکزی است که ما نسبت به او تعبد بورزیم.  این مرکز باوری، چه فرد باشد(شمس) چه شایسته ترین فکر (پیرمغان)، در هر حال در آثار مولانا و حافظ وجود دارد.

وی افزود: از نظر حافظ فقط پیرمغان است که حقیقت نزد اوست و کاری که ما می‌کنیم از نظر او زیباست. پیر مغان به کمال رسیده است و از راه و رسم منزل‌ها آگاه است . حالا که به کمال رسیده، مایی که سالک بی خبر هستیم و به کمال نرسیده ایم باید هر کاری گفت بی چون و چرا انجام دهیم. در شعر حافظ در عین اینکه لطافت شاعرانه وجود دارد ، خشونتی استبدادی دیده می‌شود که حافظ را بنده پیر مغان می کند.     
 بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند/ پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد.

ضیایی در ادامه پیرامون تفکر خیام اشاره کرد و گفت: هرچه در تفکر خیام نگاه کنیم هیچ اثری از حقیقت مطلق زندگی و مرکزیت وجود ندارد. نگاه او به هستی عرفانی نیست به همین خاطر حقیقت مطلق برای او شکل عرفانی و غیرقابل انتقاد ندارد.
هرگز دل من ز علم محروم نشد /  کم ماند ز اسرار که معلوم نشد(من همه علوم را به دست آوردم ولی هر چه در احوال خودم نگاه می کردم معلوم شد که هیچ چیز معلوم نیست.) هیچ فرد یا آیینی در اندیشه خیام وجود ندارد که خیر یا فهم مطلق باشد. یکی از این دو ویژگی(فهم یا خیر مطلق) باید در کسی باشد تا بتواند دلربایی کند. در شعر او هیچ فرد یا آیینی وجود ندارد که شامل و حامل حقیقت باشد. در حالی که مولانا از ازل تا ابد را برای ما توضیح می دهد. خیام می گوید من هیچ حقیقت مطلقی را کشف یا کسب نکردم تنها چیزی که برای او اهمیت دارد و بر آن پافشاری می کند خوش بودن است و این عقیده را از هیچ کسی نگرفته و نیازمند هیچ متابعت مطلقی هم نیست.یعنی لازم نیست بنده و سرسپرده کسی یا فکر و آیینی شوی و بعد بخواهی به دم غنیمت شمری برسی.او می گوید: حالا که کسی خبری از جایی ندارد پس بهتر است که به خوشی بگذرانیم.( خوش بودن از نظر خیام شادزیستن است اما نه به معنای دارابودن زیاد بلکه به قناعت)

وی نوع نگاه مولانا و حافظ را اینطور تشریح کرد : مولانا و حافظ ابتدا حقیقت را پیچیده جلوه می‌دهند و معتقدند این لایه لایه بودن حقیقت چنان است که فهم‌های عادی هرگز قادر به دستیابی به عمق آن نخواهد بود، بعد از بنای این پیش فرض می‌پرسند حال چه کسی حقیقت را فهمیده است؟ جواب این سوال از نظر حافظ پیرمغان و از نظر مولانا شمس است. یعنی تنها اینان هستند که به عمق حقیقت دست پیدا کرده اند و ما باید بندگی آنها را بکنیم تا به حقیقت دست پیدا کنیم. برعکس خیام معتقد است که ما در جهانی هستیم و مشغول خواندن کتابی هستیم که اول و آخر آن افتاده است و مستغرق کتابی هستیم که هیچ دانشی از اول و آخر آن نداریم و خوش بودن حقیقتی است که درک آن نیاز به هیچ فلسفه  و بندگی دیگری ندارد.( پیچیدگی های مولانا و حافظ در این دیدگاه نیست) از نگاه خیام خوش بودن، دسترس پذیر برای همه(عوام و خواص) است و بقیه هم هرچه از پیچیدگی ها و سختی‌های این مسیر گفتند مثل داستان بوده است.

از نگاه حافظ و مولانا، اطاعت کردن بی چون و چرا و مطلق است و هیچ جایی برای اراده و فهم و تفکر ما نمی‌گذارد و راه را فقط پیر می‌شناسد که از مرکز محوری آنها نشات می‌گیرد. حافظ دوستانش را عین خوبی و عنایت دشمنانش را عین رذالت و شرارت می‌داند، به عبارتی او نگاه قطبی به مخالفان و موافقان خود دارد. پیر مغان از نظر وی فوق اخلاق و قانون است و قابل نقد نیست.
ما مریدان روی سوی کعبه چون آریم/ چون روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

سپس غزل شماره ۳۶ از دیوان حافظ شیرازی توسط یکی از حاضران خوانده شد وکارشناس برنامه  به شرح و تفسیر آنها پرداخت:

1)- تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست/دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
سر زلف به دست نسیم افتادن یعنی گیسویی که همه آن را می بینند. این زلف شوخ و شهرآشوب تو از وقتی در کانون توجه همه قرار گرفته ، دل سودازده(دلی که در عشق به جنون رسیده است) ما از رشک و حرص به دو نیم شده است.

2) - چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است/  لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
این بیت جزء ابیات پیچیده حافظ است. سواد سحر یعنی علوم غریبه(نوشته و سیاهه هایی که جادوگران می نوشتند). چشم جادوگر تو جادو نمی کند بلکه خود جادوست ولی این نسخه برای درمان اشتیاق ما کافی نیست، چرا که شوق ما از جادوی تو بسیار ستبرتر و عظیم تر است.

3) - در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست/ نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست
4) - زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار/ چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست
زلف سیاه تو چیست که هم مشک آلود است و هم سیاه، مثل طاووسی که وارد باغ بهشت شده است.( اشاره دارد به زیبایی طاووس و زشتی پاهای او)

5) - دل من در هوس روی تو ای مونس جان / خاک راهیست که در دست نسیم افتادست
6) - همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست/ از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست
7) - سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم/ عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست
8) - آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت/ بر در میکده دیدم که مقیم افتادست
9) - حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز/ اتحادیست که در عهد قدیم افتادست

پرسش وپاسخ مخاطبان از کارشناس برنامه بخش پایانی این نشست بود.

نظر شما