جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳
ساعت : ۲۱:۵۶
کد خبر: ۱۰۲۹۳۰
|
تاریخ انتشار: ۱۶ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۸:۵۶
ابوالفضل درخشنده نویسنده و منتقد ادبی در فرهنگ‌سرای سرو گفت: معتقدم نقد داستان بر اساس مکاتب صحیح نیست؛ چرا که این مکاتب، تکنیکی را به هنر داستان‌نویسی اضافه نکرده‌اند. ویژگی‌های یک مکتب باعث می‌شد که برخی تکنیک‌های داستانی در آن بیشتر بروز کند و برخی تکنیک‌ها بدون استفاده بماند.
به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، دومین نشست «بررسی نقش مکاتب ادبی در هنر داستان‌نویسی»، با حضور ابوالفضل درخشنده، نویسندگان و هنرجویان داستان‌نویسی سه‌شنبه ۱۲ شهریور ماه در فرهنگ‌سرای سرو برگزار شد. 

در ابتدای این نشست، نفیسه سعیدبخش به معرفی مکتب «ناتورالیسم» پرداخت و گفت: مکتب ناتورالیسم در پاسخ به مسائل مطرح‌شده در مکتب رئالیسم به وجود آمد. اصولاً تمام مکاتب ادبی در اعتراض به یک یا چند ویژگی در مکتب‌های قبلی به وجود آمده‌اند. مکتب ادبی ناتورالیسم را با سه تعریف پی می‌گیریم؛ اولاً تعریف لغوی این مکتب که به معنای طبیعت‌گرایی و علاقه به طبیعت و گرایش به طبیعت است. همچنین در تعریف دوم، این مکتب به عنوان یک دبستان فکری است که از فلسفه زمینه گرفته است. تفکری که ناتورالیسم از آن ریشه گرفته، معتقد بود آنچه در طبیعت هست، منشأ مادی دارد و همهٔ اجزای حیات با دلایل و ویژگی‌های مادی قابل توضیح و تفسیر هستند و هیچ عامل ماورای طبیعی یا معنوی نمی‌تواند پدیده‌های موجود در طبیعت را توضیح دهد. علاوه بر این، ناتورالیسم در ادبیات، توضیح و تشریح انسان و شخصیت رمان در بستر شرایط و جبر زمانه است. به عبارتی، رمان ناتورالیستی انسان را این منظر تازه نشان می‌دهد که او موجودی متعین از وراثت، محیط و فشارهای لحظه‌ای است و تمام تلاشش را می‌کند که با عینی‌گرایی علمی این خصوصیات را برای انسان نشان دهد. 

وی سپس به تشریح این علل و زمینه‌های این مکتب ادبی پرداخت و علل فروپاشی مکتب ناتورالیسم را این چنین گفت: این مکتب با تعبیر ادبی‌اش، جدا از تعبیر فلسفی آن و ضد خدا بودنش، در زمان مشخصی در همهٔ کشورها پراکنده نبود. پیروان ناتورالیسم معتقد بودند که باید به تأثیر علم در آثار هنری تأکید شود و نیز تأثیر پیشرفت‌های علم در قرن ۱۹ نیز در آنها یادآوری و بیان شود. زولا معتقد بود ایدئالیسم توسط علم به عقب رانده می‌شود و خطاب به جوانان جامعهٔ فرانسه می‌گفت دیگر الفاظ توخالی و عبارت‌های آرمانی و غنابخشی کافی است و باید فقط حقایق بیان شود. معتقد بود رمان‌ها باید مستند و مستدل به زندگی شخصیت‌های داستانی بپردازند. داروین با نظریهٔ تکاملی‌اش، انسان متافیزیکی زمان رمانتیسم را تبدیل به انسان فیزیولوژیک کرد و این باعث شد موجودی علمی ایجاد شود که باید با روش‌های علمی به اهدافی علمی برای او دست یافت. و این مسئله، به رسوخ روش‌های علمی در ادبیات منجر شد. بنابراین پذیرش علم بودن ادبیات و روش‌های علمی بررسی ادبیات به وجود آمد. نکتهٔ جالب توجه در ادبیات ناتورالیستی گرایش به محاوره و صمیمانه صحبت‌کردن در دیالوگ شخصیت‌های داستانی بود.

سپس در ادامهٔ جلسه، مهرداد عادلی صحبت کرد و در تعریف مکتب «اکسپرسیونیسم» گفت: با ریشه‌شناسی لاتینِ نام اکسپرسیونیسم، این مکتب به چیزی که از درون و با فشار بیان می‌شود و می‌جوشد، اشاره می‌کند. منشأ اصلی این مکتب از هنر نقاشی است. اکسپرسیونیسم اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ بروز کرد و علت پیدایش آن، نیاز به رجوع به درون و گذر از صافی آدمی برای بیان دغدغه‌های بشری است. مکتب اکسپرسیونسم با ایجاد تصاویری خیال‌انگیز با رگه‌های نمادین، به وادی شعر نفوذ کرد. شاعر اکسپرسیونیسم درونیات خود را با بهره‌گیری از نمادهای بیرونی می‌سراید و خیال‌انگیزی از ویژگی‌های اصلی این مکتب است. رد پای این مکتب را در نمایشنامه‌ها هم می‌توان یافت و با دکور غیرمتعارف و نورپردازی‌های انتزاعی و زوایای دوربین کج خودش را نشان می‌دهد. و گاه تصویر سایه و تیرگی‌ها بیشتر از روشنایی است که تأکید بر کژنمایی، آدم‌های ماشینی و بی‌رحم و خون‌آشام‌زدگی بشر دارد. اکسپرسیونسیم در ادبیات، در آلمان و در بحبوحهٔ جنگ جهانی اول رخ داد و در واکنش به جامعهٔ راحت‌طلب و بی‌فکر و بی‌قیدی است که روزبه‌روز ماشینی‌تر می‌شود و پیامد موقعیت‌های غریب در آن به‌گونه‌ای رخ می‌دهد که گویی چنان موقعیتی حقیقتاً وجود داشته است. 

وی تاکید کرد: پیروان این مکتب به تجربه‌های درونی و احساسات توجه ویژه می‌کردند. ویژگی اصلی این مکتب انتقال پیام و قدرت تأثیرگذاری آن است که خواننده را به قلب واقعیت هدایت می‌کند. تک‌گویی درونی شخصیت‌ها و محیط رؤیاگونه در آثار اکسپرسیونیسم مشهود است. با توجه به ویژگی‌های این مکتب، زاویه دیدهای دانای محدود و من راوی استفاده می‌شده است به‌همراه تک‌گویی‌های درونی‌ای که به صورت اتفاقی و نه تخصصی در آن اتفاق می‌افتد.

در پایان جلسه و برای جمع‌بندی تکمیلی مباحث، ابوالفضل درخشنده گفت: تحقیقات کارشناسان نشست نشان داد که نقد داستان بر اساس مکاتب صحیح نیست؛ چرا که این مکاتب تکنیکی را به هنر داستان‌نویسی اضافه نکرده‌اند و فقط فکر اولیه داده‌اند. ویژگی‌های یک مکتب باعث می‌شد که برخی تکنیک‌های داستانی در آن مکتب بیشتر بروز کند و برخی تکنیک‌ها بلااستفاده بماند. برخی تاریخ‌شناسان معتقدند رنسانس در غرب دارای سه بخش است: قرن ۱۲ تا ۱۵ پیش‌تولید ذهنی انجام شد. حدود ۱۵ تا ۱۷ دورهٔ گذر متوسطه داشتند و اوج رنسانس از قرن ۱۸ به بعد شروع شده که ما شاهد بروز این مکاتب هستیم. فقط می‌خواهم یک نشانهٔ بیرونی به شما بدهم و آن هم شاهنامه است. اگر اشتباه نکنم، ۳۸۴ هـ. ق. که می‌شود ۱۰۱۰ میلادی نوشته شده. آقایان تازه ۱۲۰۰ یا ۱۳۰۰ شروع کردند به ترجمهٔ آثار ایرانی. از ابن‌سینا گرفته تا خوارزمی و دیگران. اروپاییان در زمانی که برای پیش‌تولید رنسانسشان در نظر دارند، نهضت ترجمه‌شان شکل می‌گیرد و به ترجمهٔ شاهنامه می‌پردازند.

وی ادامه داد: ۳۰۰ سال طول کشید تا به جمع‌آوری خوبی از فرهنگ و اطلاعات ایرانیان یا مسلمان‌ها یا بلوک شرق برسند. و طبق گفتهٔ خودشان، ادبیات از شرق طلوع کرده و در غرب غروب می‌کند. ولی برخی از ما ایرانیان خودمان را به عنوان مهد تمدن جهان قبول نداریم و باز هم در این جلسات مکاتب ادبی غربی می‌گوییم رنسانس شکل گرفته و... واقعیت این است از ۱۲۰۰ تا ۱۳۰۰ که نهضت ترجمه شکل گرفت و در اوج رنسانس که قرن ۱۸ به بعد بود و زاویه دید دانای محدود پا به عرصهٔ ادبیات گذاشت، همهٔ این کارها تقلید از متون ترجمه بود؛ یعنی هر چقدر غرب علم بیشتری پیدا کرد، حرف‌هایش را بهتر بیان کرد. و از آنجا که ما مرعوب فرهنگ غرب می‌شویم و مرغ همسایه را غاز می‌پنداریم، صحنه‌های اتصال‌دهندهٔ تک‌منظورهٔ خودمان را فراموش کرده و می‌رویم سراغ فراداستان که ویلیام گاس در سال ۱۹۶۰ اسم آن را عوض کرد. زادگاه تکنیک‌های داستانی از جمله ابهام هنری ایران است. ولی همچنان بین برخی بحث است که هزار و یک شب ایرانی است یا عربی. فرقی هم نمی‌کند؛ چون برخی مثل بهرام بیضایی ثابت می‌کنند که هزار و یک شب ایرانی است و برخی معتقدند اول عربی بوده و بعد به پهلوی ترجمه شده. اینها مهم نیست. مهم این است که همین هزار و یک شب قاب‌بندی را در ادبیات غرب شکل داد و توانستند مبحث صحنه‌های اتصال‌دهندهٔ تک‌منظوره را به مخاطبان خودشان معرفی کنند. واقعیت این است که مکاتب ادبی هیچ تکنیکی به هنر داستان‌نویسی اضافه نکرده است؛ فقط فکر اولیه داده و نوع نگرش ما را نسبت به موضوعات تغییر داده است. 

نظر شما