به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، جلسه نقد و بررسی فیلم «نفوذی» به مناسبت هفته دفاع مقدس در فرهنگسرای سرو برگزار شد.
در ابتدا و پس از نمایش فیلم، افلاکی به عنوان اولین منتقد گفت: ضربآهنگ متناسب یعنی دادن اطلاعات موردنیاز به مخاطب با کمترین کلمات. چگونگی دستیابی به این ضربآهنگ عبارتند از: استفاده از صحنههای کوتاه اتصالدهند تکمنظوره، نقش شخصیت، دیالوگ، استفاد مناسب از نام، شخصیتپردازی از طریق قیافه ظاهری و محیط، نقش روایت منقول، نقش عمل داستانی در آغاز داستان، فضاسازی و ایجاد اتمسفر داستانی، و... . در این فیلم شاهد بودیم که ماجرا با استفاده بهجا از روایت منقول آغاز شد و اطلاعات در مورد نقش اول (فریکافر) داده شد. نام فیلم و اسامی شخصیتها نیز به ما اطلاعات خاصی میدهد؛ از ابتدای فیلم حد حواس مخاطب دنبال یک نفوذی است و در آخر فیلم با غافلگیری، مواجه میشود با نفوذیهای مثبت و نفوذیهای منفی.
وی افزود: صحنههای اتصالدهندۀ زیادی در فیلم وجود داشت مثل یادآوریهای ذهنی و رفت و برگشتهای ذهنی. این صحنههای اتصالدهنده به ما اطلاعات جدیدی میدهد که صحنۀ قبل و بعد را به هم متصل میکند و احساس برانگیزی بیشتری را ایجاد میکند. صحنهای که فری کافر خیلی خونسرد در مقابل اسلحه نشسته و اسلحه شلیک میکند، یک صحنۀ اتصالدهنده است، چرا که ما نمیدانستیم اسلحه خالی است، ولی او که میدانست خالی است، هول و ولایی نداشت و...
دومین منتقد جلسه، دنیا تفرشی بود که در مورد ایجاد ضرب آهنگ داستانی در فیلمنامه گفت: فیلم با یک عدم تعادل شروع شد. آزادهها را نشان داد و بعد یکی از بین جمعیت میآید سمت فریکافر و میگوید: «من قاسمم؛ همونکه فروختیش» و یک سیلی میزند تو صورتش. برخی از صحنههای تکمنظورۀ فیلم عبارت بودند از: عروسی پسر فریکافر و جملۀ عموی عروس که گفت: «شما توقع دارید دختر یک شهید رو بدن به پسر قاتلش؟» و بعد عروسی به هم خورد. یا قسمتی که پلیسها میروند تحقیق بین آزادهها، و بعد فلاشبک خورد، صحبتی که آزادۀ دومی داشت، جملۀ فریکافر که میگوید:«من یه نقشه کشیدم که مو لا درزش نمیره.» اینها همه باعث کنجکاوی و هول و ولای خواننده میشود که حالا جریان چیست؟ باز در قسمتی دیگر، فریکافر از ابتدا حرف نمیزد؛ اما بعد قلم و کاغذ خواست و شروع کرد به حرفزدن، از دو نفر نام برد و برای پیبردن به سرنوشت آنها ما را دنبال خودش کشاند و.... در نهایت، صحنههای این فیلم از اسرا مستند و باورپذیر بود و مهمترین مضمونی که میشد از این فیلم دریافت این بود که اگرچه فریدون اول در دست عراقیها و بعد هم در دست ایرانیها اسیر بود؛ اما در معنا یک آزادۀ واقعی بود.
سومین منتقد جلسه، مرجان بخشی بود که با تمرکز روی مبحث درونمایه، گفت: فیلم نفوذی با داشتن فیلمنامهای قوی و جذاب و تا حدودی معمایی توانست مخاطب را تا لحظۀ آخر روی صندلیاش حفظ کند. اما بهدلیل رفت و برگشتی که در سکانسهای فیلم وجود دارد، انسجام این دو بخش از بین رفته است و فیلم وارد بازی غریبی شده است. در فلاشبکها ما سینمای دفاع مقدسی را میبینیم. اسرا در اردوگاههای عراقی دیده میشوند که بسیار خوب پرداخته شده است و کاملاً رئال است. در این بخشها، بهخوبی قسمتی از شخصیت فریدون پرداخت میشود و ما در فلاشبکها فریدونی را داریم که اسیر است. اما در قسمتی که فیلم در زمان حال پیش میرود، متأسفانه حضور فریدون به ظهور نمیرسد و این در شخصیت فریدون دیده نمیشود. در قسمت حال و ملودرام فیلم، تمام داستان حولوحوش فریدون میچرخد؛ ولی فریدون در لابهلای شخصیتهایی که به فیلمنامه اضافه میشوند، گم میشود. در صحنهای که کلاه با پرچم آمریکا زیر پای اسرا قرار میگیرد، بهخوبی تصویر را در جهت مضمون پیش میبرد. اما در صحنههای زمان حال، قدری تصنعی و غیرقابلباور جلوه میکند. در نهایت، مهمترین مضمونی که در فیلم بهخوبی پرورش داده شده است، این است که فریدون چه در کشور خودش و چه در عراق اسیر بوده؛ ولی در هر دو به غایت آزاده بوده، چراکه آزاده کسی است که به فکر دیگران باشد و بتواند در مقابل ظلم و ناعدالتی بایستد. در مقابل حرف زور قد علم کند و...
چهارمین منتقد این برنامه، مجید رستمخانی بود که به بررسی نکات مربوط به پیرنگ و تکنیک فلاشبک در فیلم پرداخت و گفت: این فیلم تصویر تازهتری از سینمای دفاع مقدس و قهرمانهای جنگ ارائه میدهد. در واقع نفوذی فرآیند تبدیل یک ضدقهرمان به قهرمان است. ضمن اینکه فضای جنگی فیلم هم بهواسطۀ توجهبه موقعیت اسارت و هم بهدلیل شخصیتپردازی از آدمهای جنگ بهگونهای است که با تصاویر و روایتهای متعارف در این ژانر فرق میکند. اما در مبحث پیرنگ، ظاهر ساختار این فیلم به سبک ژانر معمایی و جاسوسبازی درست شده است؛ ولی در عمل تأکید نویسنده بر کلمۀ آزادهبودن شخصیت تمرکز داشته است که این مورد تقریباً کل فیلم را دربرگرفته است و به داستانهای فرعی صدمۀ زیادی وارد کرده است. اولین سؤال این است که چرا تصمیم میگیرد خودش این موضوع را کشف کند و این بهای سنگین را به جان بخرد؟ دومین سؤال این است که چرا هوش و ذکاوت فریکافر فقط در حرف نشان داده میشود ولی در رفتار نمودی از آن نداریم؟ مهمترین موضوع نشاندادن سیستم اطلاعاتی کشور است که بهنظر باید از هر سیستم پلیسی دیگر نظم بهتری داشته باشند. ولی در عمل بازرسی که مأمور رسیدگی به پروندۀ فریکافر است، هیچ همکاری خاصی از بازرسی که مأمور رسیدگی به پروندۀ جورابچی است، دریافت نمیکند و برعکس بهصورت احساسی با یکدیگر برخورد میکنند و حتی در آخر فیلم اینکه چطور به همکاری باهم نزدیک میشوند هم نشان داده نمیشود. در مورد تفنگ: تفنگ استفادهشده، دراگانوف است؛ اما در فیلم اسم تفنگ گفتهشد، ارمالاد ar15 معروف به m16. تا زمان انتقال مجرم، فریکافر آدم بد داستان است که بیننده طی تصویرهایی متوجه میشود موضوع برعکس است؛ ولی نشان داده نمیشود که بازرسها چطور به او اعتماد کردهاند درحالیکه تم اصلی فیلم خیانت و اعتمادکردن است. چون اگر قرار بود با حرف به فریکافر اعتماد بشود، از همان اول بهجای اینکه خودش اقدام کند، به سیستم اطلاعاتی اعلام میکرد چنین موردی را کشف کرده و یک تیم اطلاعاتی این مورد را پیگیری کنند.
وی افزود:درمورد موضوع فراری که باعث تغییر رویۀ فریکافر شده است، بازرس خیلی موشکافانه برخورد نمیکند که چرا همه از فرار به این مهمی خبر داشتند یا چه کسانی اطلاع داشتند تا سیستم اطلاعاتی به مظنونهای خودش برسد. در صحنهای که فریکافر متوجه میشود بهجز خودش جورابچی هم از این موضوع اطلاع دارد، بعد از حادثه شک به یقین تبدیل میشود که نفوذی جورابچی است؛ اما چرا به بقیه اعلام نمیکند یا دلیل تغییر رویهاش چه بوده است؟ یعنی از همان لحظه مطمئن شده است که به این پایان داستانی در ایران میرسد؟ شخصیت اصلی فیلم با نگاه آزادهبودن از همهچیز خودش گذشته است؛ ولی در صحنۀ آخر این نگاه بزرگ به دغدغهای کوچک تبدیل میشود که فقط به پسرش بفهماند که من به این خاطر این کارها را انجام دادهام. در مبحث فلاشبک و انتقال در داستان، هر تغییری در زمان یا مکان باید تابع پیرنگ داستان باشد. این تکنیک در این فیلم در زمانهای درستی انجام شده است. ترتیب فلاشبکها هم میتواند بهترتیب زمان اتفاقها انجام شود و هم بدون ترتیب انجام شود که در اینجا به روش دوم عمل شده و باعث جذابترشدن فیلم شده است. نکتۀ قابلتأمل این است که وقتی بیننده به گذشته میرود، حس و حال گذشته بسیار جذاب و گیرا است و وقتی به زمان حال برمیگردد، بسیار سرد و بیروح و بینظم است. در داستان گذشته از شخصیتی باهوش و ذکاوت بالا گفته میشود، درحالیکه در زمان حال نه خبری از آن هوش در همان شخصیت نه در هیچکدام از شخصیتهای دیگر دیده نمیشود.
در بخش پایانی جلسه، مریم ذاکری به عنوان آخرین منتقد گفت: لحن داستانی این فیلم تا حدودی جدی و خشن است و در صحنههای شکنجه بیشتر هم میشود. سبک رئال است و در طول داستان، کشمکش آدمی با آدمی را بهوضوح میبینیم. صحنهپردازی، زمان و مکان بهصورت مستقیم ارائه میشود. سال۱۳۸۲، نقطۀ صفر مرزی. ورود مأمورین به داخل جمعیت و دستگیری فریکافر با صحنهپردازی انجام میشود. عمل داستانی و شناسایی چهرۀ کیانفر صحنۀ کینه و نفرت را نشان میدهد. برای نمایش صحنههای شکنجه از یادآوری استفاده شده است. صحنههای کشمکش آمادگیهای ذهنی ایجاد میکند برای مخاطب که کشش و جذابیتی در داستان دیده میشود که تا آخر فیلم هم این جذابیت از بین نمیرود و این مزیت محسوب میشود. صحنهپردازی با روایت منقول هم انجام شده بود و صحنههای اتصالدهندۀ تکمنظوره. ظاهر شخصیتها متناسب بود با چینش کلمات و شخصیتپردازیهای انجامشده که این کمک میکند به ایجاد لحن داستانی. از ابزارهای صحنه و امکانات صحنه در تمام سکانسها بهخوبی استفاده شده بود. حتی بیربطگویی فریدون هم ایجاد صحنه میکند که برای شوخی به حرفهای سرباز عراقی را برای اسرای دیگر بازگو میکرد. ما شاهد کشمکش جامعه با جامعه هم هستیم: جامعۀ انقلابی با ضداتقلابی. از دیالوگهای حاجقاسم یک پیام سیاسی هم دریافت کردیم و کشمکش آدمی با جامعه هم شکل گرفت.»
در پایان، ابوالفضل درخشنده گفت: آقای داوود امیریان بر اساس کتاب حکایت زمستان آقای عاکف یک فیلمنامۀ کاملاً مستند را نوشته است. بیایید فضا را بازتر کنیم و برویم در عمق مسئله تا ببینیم کارگردان موفق عمل کرده یا خیر. اسرا وقتیکه آزاد شدند، تحویل خانوادهشان شدند. آنها اسرایی هستند که ته سلولهای عراقیها جا مانده بودند. شخصیتهایی مثل لشگری که خلبان اِف۱۴ بود که سقوط کرده بود و جزو آمار صلیب سرخ هم نیاورده بودند اما فریدون کیانفر جزو اسرایی است که طبق اطلاعاتی که در فیلم دریافت میکنیم، مجاهدین هرازگاهی میرفتند در اردوگاه اسرا و میگفتند اگر به ما بپیوندید یا در عملیات ما شرکت کنید، شما آزادید هر گوشۀ دنیا که میخواهید، بروید. فریکافر از آنجاییکه تصمیم میگیرد کار نفوذ را با نفوذ انجام دهد، آنها نفوذ میکنند و شبیه ما میشوند. اگر ما هم بخواهیم نفوذ کنیم، باید شبیه آنها شویم. کار جاسوس با نفوذی خیلی فرق میکند. الان کافی است که دست بگذارند روی یکی از شخصیتهایی که ما میشناسیم، خیلی شبیه ما هستند، کاتولیکتر از پاپ هم هستند، هرچقدر بیشتر نفوذی باشند، بیشتر تظاهر میکنند. کیانفر هم دقیقاً همین کار را میکند. در نهایت بعد از اینکه قضیه برملا میشود و متوجه عامل نفوذی میشود، حالا باید بزند بیرون. امکان خروج ندارد. مجبور میشود آن شلیکها را انجام دهد. تمام این صحنهها واقعیتهایی است که در اردوگاه اشرف اتفاق افتاد. افرادی که مسئلهدار میشدند، میفرستادند اردوگاهی به نام دَبِس. آنجا تحت سختترین شکنجهها قرار میگرفتند. او را آماده کرده بودند برای کشتن اما چون جزو آمار صلیب سرخ بود، باید صدایش را میبریدند. او را در یکی از این اردوگاهها انداختند و بعد هم گفتند چون به مجاهدین پیوسته است، به یکی از کشورهای اروپایی رفته است ولی چون جزو آمار بود، باید جنازهاش وجود میداشت تا به مرگ طبیعی بمیرد.
وی ادامه داد: بعد از سقوط رژیم صدام که اردوگاهها باز شدند و زندانهای مخفی صدام آشکار شد، امثال فریدون کیانفر زیاد بود که آزاد شدند و برگشتند. در صحنۀ اول فیلم، در بهترین قسمت فیلم زمان و مکان و اتمسفر را به ما میدهد. زمان تقویمی را داده، اما مخاطب خاص میداند اسرایی که مسئلهدار بودند و به اردوگاه مجاهدین پیوسته بودند، سالهای سال بعد از آتشبس و تبادل اسرا آمدند. درست بعد از جنگ خلیج فارس بود که صدام در شرایط بغرنج قرار گرفته بود و تمام شرایط ما را داشت قبول میکرد. بعد از سقوط صدام، تمام اسرای به این شکل هم آزاد شدند و آمدند. وقتی این اسرا آمدند، همانطور که در اول فیلم مشاهده میکنیم، به ما اتمسفر میدهد. یعنی اطلاعات ذهنی میدهد. اولین سیلی را چه کسی به او میزند؟ یکی از آزادههایی که از اتوبوس پیاده شده یا یکی از افرادی که آنجا هستند؟ آنطور که من از دوستان شنیدهام، تمام اینهایی را که آمدند، آوردند ورزشگاه چمران تهران. یکسری هم رفتند پایگاه هوایی مهرآباد. آنهایی که زودتر تکلیفشان مشخص میشد و خیانت آشکاری انجام نداده بودند، لباس اسارت را درمیآوردند، یک کتشلوار میگرفتند و میرفتند پیش خانوادههایشان. آنهایی که مثل کیانفر بودند، در اختیار پرسنل وزارت اطلاعات قرار میگرفتند. کلیات فیلم، بهجز دو صحنه، یکی یکثانیهای و یکی دیگر دوثانیهای، نقض پیرنگ نداشت. ثانیۀ اول آنجایی است که وقتی سیلی را میخورد، یاد آن رگباربستنش میافتند. درحالیکه وقتی زاویهدید نمایشی است، ما حق نداشتیم وارد ذهن بشویم. به نقش پرویز پرستویی در نقش حاجکاظم نگاه کنید. حاتمیکیا زمانی که میخواهد وارد ذهن شخصیت حاجکاظم بشود در آژانس شیشهای، نامهنگاری را تلفیق میکند. در ادامۀ فیلم، اعترافاتش همان کار نامهنگاری را انجام میدهد. یعنی یادداشت و خاطره تبدیل میشود به درونگراییهای ذهنی کیانفر. صحنۀ دوم هم به همین شکل است. یک سکانس دوثانیهای اردوگاه اسرا را در ذهن کیانفر ما مشاهده میکنیم. بهغیر از این دو صحنه، زاویهدید نمایشی بدون نقص انجام شده است. اما استفاده از تکنیکهای داستاننویسی کاملاً درست انجام شده بود. روایت منقول برای ایجاد ضربآهنگ متناسب داستانی در ابتدای هر فصل میآید.
درخشنده در بخش دیگری از صحبتهای خود گفت: طبق مستندات، اکثر عملیاتهای ما لو میرفت. بااینکه لو میرفت، این اقدامات را میتوانستیم تقریباً موفقیتآمیز با ایثار و ازخودگذشتگی رزمندهها به سرانجام برسانیم. اما توسط چه کسانی لو میرفت؟ امثال همین جورابچیهایی که عامل نفوذی بودند. پس تنها یک عملیاتمان لو نرفت، بلکه در هشت سال دفاع مقدس، تمام عملیاتهای ما بهنوعی لو میرفت. یعنی عوامل نفوذی بهحدی زیاد بود که بهشکل خود ما نماز شب هم میخواندند. اگر اینگونه نبود، ما جنگمان هشت سال طول نمیکشید. از یک گردان دو نفر زنده میمانند. کیانفر اولین شکش را برده است. دومین شکش همان کلههای تراشیده است که فقط جورابچی میدانست و کیانفر که در لحظات آخر متوجه شد. برایاینکه بتواند عامل نفوذی را شناسایی کند، باید مثل خودشان شود. باید انقدر در کالبد شخصیت جدید فروبرود که بتواند به اطلاعات سری آنها هم دسترسی پیدا کند. اما عامل گرهگشایی داستان کجا بود؟ در قسمت اوج داستان. زمانیکه کیانفر متوجه میشود آن تسبیحی که دست جورابچی است، پیش افسر عراقی است. پس شکش دیگر تبدیل به یقین میشود. پس خودکشیاش را از همان جا شروع میکند. برسیم به پیرنگ داستان. پیرنگ داستان، تا زمانیکه آن لانجانسیلور در تیمارستان به دیدان کیانفر میرود، پیرنگ باز است. از آنجا به بعد، پیرنگ فنی اتخاذ میشود. یعنی زمان رخداد صحنههایی را تغییر میدهد. در کل، فیلم قویای دیدم برای اولین کار کارگردان.»
ابوالفضل درخشنده با استناد به کتاب «ترویج فرهنگ ایثار و شهادت»، گفت: این فیلم سال۸۹ ساخته شده است و در سال۸۴ توسط وزارت ارشاد، دبیرخانۀ ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، این کتاب را منتشر کرده است. مقالۀ بنده هم در این کتاب چاپ شده است که به تفاوت شهادت و مرگ پرداخته شده است.
او سپس مواردی از مقاله را که در کتاب «فرهنگ ایثار و شهادت» به چاپ رسیده است و بهعنوان هشداری که در سال ۸۴ رسماً درخصوص نفوذ و نقش عوامل نفوذی مطرح شده است، بازخوانی نمودند.