پنجشنبه ۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۰۹:۵۰
کد خبر: ۱۰۴۹۱۷
|
تاریخ انتشار: ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۵:۱۰
یادداشتی بر فیلم داستان ازدواج
یکنواخت بودن روزگار و وجود روزمرگی های همیشگی در زندگی آدمیان قابلیت تبدیل شدن به موضوع و داستان نمایشی را دارد. همچون فیلم «داستان ازدواج» ساخته ی نوا بامباک و با بازی اسکارلت جوهانسون و آدام درایور.
یکنواخت بودن روزگار و وجود روزمرگی های همیشگی در زندگی آدمیان قابلیت تبدیل شدن به موضوع و داستان نمایشی را دارد. این قانون طبیعت است که انسان بعد از ایجاد تغییر در زندگی اش و پس از مدت زمان کوتاهی، این تغییر تبدیل به عادت می شود و دیگر هیچ اتفاق خوشایندی بر روح و روان آدمی تاثیر ندارد بلکه بالعکس انسان سعی دارد از هر لحظه و تلنگری، فاجعه ی را بسازد تا فقط ثابت کند دچار روزمرگی شده است و دیگر نه خود توان دیدن و توجه کردن به خود را دارد و نه دیگران به وجود و نیازهای او وقعی می نهند.

همین مسیر، آبستن قصه های زیادی است که اگر فرصت دیدن و شنیده شدن به آنها داده شود می توانند تبدیل شوند به بهترین و در عین حال ملموس ترین قصه ها. همچون فیلم (داستان ازدواج ساخته ی نوا بامباک) و با بازی اسکارلت جوهانسون در نقش نیکول و آدام درایور در نقش چارلی. زن و شوهری هنرمند همراه با فرزند خردسال خود در نیویورک روزها را سپری می کنند اما ما وقتی با زندگی آنها آشنا می شویم که تصمیم گرفته اند از همدیگر جدا شوند چرا که هیچ کدام به خواسته های همدیگر توجه نمی کنند و برای همدیگر عادی شده اند و تا آخر داستان شاهد کشمکش ها، بحث ها، درگیری ها و حتی همدردی های این زوج هستیم که در نهایت از همدیگر جدا می شوند اما نکته ی که در داستان می تواند جای بحث داشته باشد زندگی فرزند خردسال این دو نفر است که انگار این فرزند برای آنها عادی شده و در واقع او را نمی بینند بلکه بر اساس نقش پدر و مادری صرفا می خواهند وظیفه ی خود را انجام دهند، بدون اینکه متوجه شوند خودخواهی ها و شاید لجبازی های آنان چه تاثیر مخربی می تواند بر روی روح و روان و خلقیات کودک بگذارد.

نگاه به جزئیات، برگ برنده ی اثر
شاید در نگاه اول و با خواندن خط سیر داستانی این فیلم با خود بگوییم خب با قصه ی معمولی و تکراری روبرو هستیم اما چیزی که این فیلم را ممتاز کرده و باعث دیده شدن اثر شده است عواملی همچون توجه کارگردانی به جزییات و در عین حال بازی های دیدنی و تحسین برانگیز و بدون اغراق و غلو شده از طرف بازیگران اصلی و فرعی فیلم است. سکانس ها و صحنه هایی که بازیگر نقش نیکول(اسکارلت جوهانسون) ایفا می کند خود به تنهایی می تواند عامل دیده شدن اثر باشد. اشاره میکنم به صحنه ی همچون صحبت کردن اولیه نیکول با وکیل خود نورا که هم گریه می کند، هم راه می رود، همزمان از بیسکوییت و چایی تعریف می کند و حالاتی که با صورت خود به وجود می آورد بدون هیچ گونه ادا و اطواری و حتی وجود یک صحنه ی تصنعی این سکانس و سکانس هایی را به بهترین لحظات تبدیل کرده است. و یا بازیگر نقش چارلی وقتی ارزیاب خانواده به منزلشان می آید و معذب بودن و در عین حال هول شدنش در برابر آن خانم تنها یکی از سکانس هایی است که می تواند آن را نه فقط خوب بلکه دیدنی و تحسین برانگیز تعریف کرد.

همذات پنداری مخاطب با قصه ی شبیه خودش
در این فیلم می توان به این نکته اشاره کرد که کارگردان به دلیل روایت کردن یک زندگی معمولی و چه بسا یک داستان معمولی و همیشگی در زندگی آدمیان، به طرف زرق و برق های همیشگی فیلم های هالیوودی نرفته است بلکه همه چیزی را خیلی عادی به تصویر کشانده است. طراحی صحنه، لباس بازیگران، انتخاب لوکیشن ها، دیالوگ های رد و بدل شده مابین بازیگران همه و همه خیلی ساده و به دور از هر گونه تجمل و لحظات فریبنده ی روایت شده است و خود این مسئله می تواند تبدیل به یک همذات پنداری از طرف مخاطب با اثر شود.

بدون شناخت، تصمیم نگیر
فرقی نمی کند مخاطب از کدام نفطه ی کره ی زمین بیننده ی این فیلم باشد، مهم این است که سازندگان این اثر با خلق چنین فیلمی و با روایت کردن یک داستان ساده توانسته اند نقاط مشترکی بین زندگی تمام زوج هایی پیدا کنند که از زندگی کسل کننده ی خود خسته و به دنبال راهکاری جدید می گردند. اگر چارلی و نیکول می توانستند از همان سکانس اول و در کنار مشاور با همدیگر ارتباط کلامی برقرار کنند و هر آنچه که نسبت به همدیگر در ذهنشان داشتند را بر زبان بیاورند، احتمالا داستان گونه ی دیگر تمام می شد. می توان گفت داستان ازدواج به دنبال بیان این هدف بود که در روزگارانی به سر می بریم که کلام و ایجاد دیالوگ در زندگی در حال کمرنگ شدن و چه بسا ناپدید شدن است بنابراین آدمی بدون آگاهی نسبت به تصورات و نظرات اطرافیانش نسبت به خود گاه تصمیماتی می گیرد که قابل جبران نیستند.

نویسنده : شمیم شهلا
نظر شما