جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳
ساعت : ۱۵:۵۶
کد خبر: ۱۰۶۰۰۷
|
تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۴
وقتی دیدم یک سری بچه‌های هم‌­سن خودم، مثل طلبه‌ها و بسیجی‌ها برخی فعالیت‌های خودجوش جهادی را آغاز کردند، احساس کردم دارم از این قافله جا می‌مانم. با خودم گفتم آن کسی که برای بیمارها وقت می‌گذارد، شاید هزار تا مشکل داشته باشد؛ اما پای کار می‌ماند و شانه خالی نمی‌کند.
جهاد سلامت یک دهه هشتادی در قلب کرونا
 محسن سعادت تک پسر خانواده و دانش‌آموز سال یازدهم دبیرستان در رشته کامپیوتر است. این جوان دهه هشتادی کاری کرده که شاید بسیاری از افراد، جرات فکر کردن به آن را هم ندارند، چه برسد به انجام دادنش. او در این ایام در کنار سایر جهادی‌ها، شب و روزش را با جهاد سلامت سپری می‌کند و قرنطینه‌ای کاملا متفاوت نسبت به هم سن و سالانش را تجربه کرده است. در ادامه روایتی از حضور این دانش‌آموز دهه هشتادی در یکی از ستادهای مردمی مقابله با کرونا را می‌خوانید که در نهایت منجر به رفتن او به برنامه تغسیل داوطلبانه اموات کرونایی در قم می‌شود.

زلزله کردستان؛ اولین تجربه جهادی
اولین بار پس از وقوع زلزله کردستان، از طرف بسیج برای فعالیت‌های جهادی عازم این منطقه شدم و تجربه کار جهادی را به دست آوردم. راستش از اول شیوع کرونا قصد انجام کار جهادی را نداشتم. بعد از اینکه همه‌گیری کرونا خیلی جدی تر شد و از آن طرف، دیدم یک سری بچه‌های هم‌ سن خودم، مثل طلبه ‌ها و بسیجی‌ها برخی فعالیت‌های خودجوش جهادی را آغاز کردند، احساس کردم دارم از این قافله جا می ‌مانم. با خودم گفتم آن کسی که برای بیمارها وقت می گذارد، هم زن و بچه دارد، هم شاید هزار تا مشکل داشته باشد. اما پای کار می‌ماند و شانه خالی نمی‌کند. آن وقت من که سالم هستم، دلیلی ندارد کنار بنشینم و کاری نکنم.

اولش همه می‌گفتند سن تو به این کارها نمی‌ خورد، برو بزرگ شو بعد بیا! به همین دلیل چند روزی کلا بیخیال شدم. از آن طرف مادرم خیلی مخالفت می کرد. هر چه گفتم می‌­خواهم بروم به جهادگرها کمک کنم، می‌گفت این همه پزشک ها می‌ گویند در خانه بمانید شما کجا می‌خواهی بروی؟

پیک مهربانی
بعد از مدتی که مستندها و اخبار خدمات و زحمات گروه‌های جهادی را در تلویزیون و فضای مجازی دیدم، هوایی شدم. دوباره با مادرم صحبت کردم و گفتم اجازه بدهید من هم بروم کمک. مادرم چند بار برای رفتن من استخاره کرد. هر بار خیلی خوب آمد و بالاخره راضی شد.

حدود نیمه فروردین ماه سال‌جاری، در کانال قم زیبا، یک پوستر فراخوان جذب نیروی جهادی از طرف خانه طلاب قم دیدم. فراخوانی برای انجام یک کار خداپسندانه با عنوان «پیک مهربانی». این طرح خانه طلاب، برنامه‌ریزی برای کمک به سالمندان بود. قرار بود جوان‌ها انجام خریدها و کارهایی مثل این را انجام دهند تا رفت‌وآمدها به حداقل برسد.

البته وقتی به خانه طلاب آمدم، برنامه تمام شده بود. چند روزی آنجا ماندم، چون می‌خواستم به هر نحو شده کاری برعهده بگیرم. آنجا کارهایی مثل نظافت محل، شست‌وشو و ضدعفونی و تامین تدارکات را مقطعی انجام ‌دادم.

رفتن به بخش کرونایی‌ها
یک روز با چند نفر داوطلب دیگر به بیمارستان فرقانی قم رفتیم. لباس تن مان کردند و از ما امتحانی در حوزه‌های پرستاری و روانپزشکی گرفتند. من را احتمالا به خاطر سن کم رد کردند. اما مصرّانه با یک نفر در نیروی انسانی بیمارستان صحبت کردم. توانستم به عنوان دستیار پرستارها وارد بخش شوم. در آن مدت تب‌سنجی می‌کردم و با بیمارها صحبت می‌کردم. رابطه بین پرستاران و بیماران خیلی خوب بود. پرستارها من را که می‌دیدند، از حضورم با این سن در داخل بخش کرونایی‌ها تعجب می‌کردند و توصیه می‌کردند از چنین محیطی دور باشم تا مبتلا نشوم.

جهاد سلامت یک دهه هشتادی در قلب کرونا

اجابت یک دعوت
قبل از شیوع کرونا، احادیثی درباره پاداش شستن اموات شنیده بودم. در خانه طلاب، اطلاعیه جذب نیروی مردمی برای غسل اموات کرونایی را هم دیدم. تماس گرفتم و بعد از گرفتن تایید، رفتم مسجد محل از روحانی مسجدمان درخواست کردم به صورت عملی شستن و غسل دادن میت را به من آموزش دهد. او هم زحمت کشید نحوه غسل دادن را یادم داد. خیلی خوب بود که قبلش شیوه غسل میت را در رساله مرحوم آیت‌الله بهجت خوانده بودم.

باز هم چون سنّم کم بود، خیلی ها می گفتند نرو. اما واقعا می‌خواستم یک متوفّی را شست‌وشو بدهم. بودن در بیمارستان و بخش مراقبت از بیماران کرونایی این مزیت را داشت که ترسم ریخته بود. با این حال به خانواده نگفتم، چون مطمئن بودم اجازه نمی‌دهند. فقط از خدا خواستم که راضی باشند! بعد که برگشتم، به آن‌ها گفتم.

نگرانی برای دین شرعی
تماس گرفتم اعلام آمادگی کنم. آن بنده خدا وقتی فهمید سنم پایین است و طلبه هم نیستم، مخالفت کرد. گفت چند نفر حال‌شان بد شد و برایمان دردسر شد. حق داشت. خیلی چانه زدم تا بالاخره راضی شد. رفتیم بهشت معصومه. اول خوب توجیه‌مان کردند. البته من غسل دادن را قبلش یاد گرفتم و این خیلی کمکم کرد. بسم‌الله گفتیم، چند دست لباس پوشیدیم و با تجهیزات کامل، وارد غسالخانه شدیم.

جهاد سلامت یک دهه هشتادی در قلب کرونا

میتی که به رحمت خدا رفته بود، مسن بود. در ابتدا هیجان زیادی داشتم. حین کار استرس داشتم که خدای نکرده کار غسل به درستی انجام نشود و دِین شرعی به گردنم بماند. به همین دلیل از کسی که ناظر بود، خواستم کنارم بماند و مراقب باشد که اشتباه نکنم. سپس گروه دیگری، میت را کفن‌پیچ کردند. پس از اتمام کار لباس‌ها را عوض کردیم و میت را برای تدفین، تحویل یک گروه دیگر دادیم.

تجربه‌ای برای تحول درونی
پس از آن که میت را بیرون بردند، ما هم بیرون رفتیم. صدای جیغ و فریاد از خانواده آن مرحوم بلند شد و حتی چند نفری هم غش کردند. می خواستند برای آخرین بار عزیزشان را ببینند، اما امکانش وجود نداشت. مشاهده این صحنه، واقعا من را به هم ریخت.

برایش دعا می‌کردم که خدا این بنده‌اش را بیامرزد. البته به این فکر هم بودم که آقای فلانی برایت دعا می­کنم، تو هم از آن دنیا برایم دعا کن شهید شوم. این تنها تجربه من بود. بعدش چند بار زنگ زدم و پیگیری کردم، اما دیگر اجازه ندادند بروم.

جهاد سلامت یک دهه هشتادی در قلب کرونا

بعضی افراد می‌پرسند تو که میت غسل داده‌ای، توصیه ‌ات به بقیه چیست؟ پاسخم این است، برای یک بار هم که شده این کار را امتحان کنید. از روزی که تجربه‌اش کردم، دیدگاهم نسبت به دنیا و مادیات عوض شده و یک تغییر درونی پیدا کردم.


منبع:خبرگزاری دفاع مقدس

نظر شما