پنجشنبه ۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۱۶:۰۵
کد خبر: ۱۰۶۳۰۱
|
تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۰:۲۲
کتاب «آن‌قدر خوب که نمی‌تواند واقعی باشد» در بوته نقد؛
مجموعه داستان «آن‌قدر خوب که نمی‌تواند واقعی باشد» که در برگیرنده آثار نویسندگان برگزیده جایزه ادبی اُ.هنری در سال ۲۰۱۷ میلادی است تلاش می‌کند تا در قامت ۱۷ داستان کوتاه، استحاله انسان مدرن در پس فراموشی هویت حقیقی خود زیر سایه سنگین زندگی صنعتی،‌ ماشینی و دیجیتالی شده امروز را به نقد و چالش بکشد
سال پیش انجمن علوم و هنر ایالات متحده امریکا جایزه ادبی را در حوزه تقدیر از نویسندگان داستان کوتاه با نام یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان داستان کوتاه جهان، ویلیام سیدنی پورتر که با نام مستعار اُ.هنری شناخته می شود، راه‌اندازی کرد.

قدمتی کهن در قاب شیوه مدرن داوری

اتفاقی که برای نخستین بار فارغ از حیطه رمان و نوول - رمان کوتاه - به‌عنوان اصلی‌ترین جریان‌های ادبی قرن بیستم به شیوه‌ای متفاوت برای تقدیر از نویسندگانی پرداخت که این بار قلم‌شان را بر قالب جهان ادبیات داستان کوتاه متمرکز کرده اند.

این جایزه در شکل مدرن و شیوه نوین خود از سال ۲۰۱۲ با انتخاب برترین داستان‌های کوتاه از میان داستان‌هایی که طی یک سال میلادی در مجلات ادبی امریکا و کانادا منتشر شده است داوری ابتدایی را انجام می‌دهد و بعد ۲۰ اثر برگزیده را به سه نفر از اعضای هیات مدیره این جایزه که منتخب انجمن هنر و علوم امریکا هستند به عنوان داوران نهایی و تخصصی، ارائه می‌دهد.

درنهایت این داوران به شکلی مستقل با خوانش آثار بدون اسم مولف آنها به معرفی برترین نویسنده داستان کوتاه در آن تاریخ میلادی اقدام می‌کنند.

تقویت جایگاه هنر و قلم نویسندگان داستان کوتاه

آن‌چنان‌که در اساس‌نامه جایزه ادبی اُ.هنری آمده است؛ هدف از این رویداد تقویت جایگاه هنر و قلم نویسندگان داستان کوتاه است اتفاقی که از سال ۲۰۰۳ میلادی به اهداء نشانی به نام این نویسنده شهیر به نویسنده منتخب اعضای هیات داوران این مجموعه اختصاص پیدا می‌کند. نویسنده‌ای که توانسته طی آن سال و یا در جریان فعالیت‌های ادبی خود سهمی عمده در ارتقاء هنر داستان کوتاه داشته باشد.

از سال ۲۰۰۳ میلادی تا به امروز لورا فِرمن به‌عنوان سرویراستار این جایزه ادبی آثار برتر منتخب از سوی هیات داوری نهایی را در قالب یک مجلد به مخاطبان و علاقمندان داستان کوتاه در جهان معرفی می کند.

ذکر این نکته الزامی است که سبقه و سابقه سر ویراستاران حاضر در این جایزه نیز به مدت و سابقه و درازنای تاریخ ۱۰۲ ساله راه‌اندازی جایزه ادبی اُ.هنری متفاوت است.

به‌عنوان مثال از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۲ بلانش کلتون ویلیامز، از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۰ هری هانسن، ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۱ هرشل بریکل، ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۹ پاول انگل، ۱۹۶۰ مری استگنر، ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۶ ریچارد پویریه؛ ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۷ ویلیام آبرامز و ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۹  لری دارک به‌عنوان سر ویراستاران این جایزه ادبی آثار منتخب را در قالب مجلد به مخاطبان ارائه کردند.


اُ.هنری کیست

اُ.هنری نام مستعار نویسندهٔ آمریکایی ویلیام سیدنی پورتر (۱۸۶۲ تا ۱۹۱۰) است. داستان‌های کوتاه اُ.هنری به دلیل لطافت طبع، بازی با کلمات، شخصیت‌پردازی شورانگیز و پایان هوشمندانه و غافلگیرانه معروف هستند. این نویسنده در طول عمر خود بیش از ۴۰۰ داستان کوتاه نوشت.

نخستین مجموعه داستان‌های کوتاه اُ.هنری مجموعه چهار میلیون با نام در ۱۸۹۹ منتشر شد. وی در ادبیات آمریکا نوعی از داستان کوتاه را به وجود آورد که در آن‌ها گره‌ها و دسیسه‌ها در پایان داستان به طرزی غافلگیرانه و غیرمنتظره گشوده می‌شوند. داستان‌های این نویسندهٔ آمریکایی معمولاً حول چهار محور زندگی شهری به ویژه نیویورک، عشق و روابط عاطفی، زندگی در غرب در مایهٔ وسترن و طنز می‌چرخد.

نقد زندگی ماشینی و استحاله هویت انسانی در سایه زندگی دیجیتال

مجموعه آن‌قدر خوب که نمی‌تواند واقعی باشد که آثار داستان کوتاه برگزیدگان جایزه اُ.هنری در سال ۲۰۱۷ میلادی را شامل می شود با ترجمه مائده رحماندوست توسط انتشارات نیستان در سال ۱۳۹۸منتشر شده است.

مجموعه‌ای که در قالب ۱۷ داستان موجود در آن تلاش می‌کند تا این بار یکی از مهم‌ترین مسائل اجتماعی مورد نقد در جریان‌های ادبی و هنری امریکا را که بارها از زبان منتقدان پژوهشگران و در آثار هنرمندان در عرصه‌های مختلف تئاتر، سینما و منتقدان ادبی مجالی برای بروز و ظهور پیدا کرده است را این‌بار با روایتی متفاوت به مخاطب ارائه کند.

محوریت آثار منتخب در مجموعه «آن‌قدر خوب که نمی‌تواند واقعی باشد» نقب و نقدی بر مفهوم رؤیای امریکایی به‌عنوان یکی از اصلی‌ترین دست‌مایه‌های شکل‌گیری جامعه امریکای مدرن و همچنین تلاش برای بازیافت روحیات و خلقیات ازدست‌رفته انسان‌های حاضر در آن جامعه غرق‌شده در رویا و تنیده‌شده در زندگی ماشینی و درنهایت استحاله معنای عواطف، روحیات و احساس انسان‌ها به پیچ و مهره و فلز به‌عنوان نمادهای زندگی همسو با ماشین و سیطره مفهوم ماشین بر آنچه که زندگی صنعتی و دنیای دیجیتال بر انسان با تمام ابعاد روحی، معنوی و مادی او وارد کرده است.

ادای دین مترجم به تکریم مخاطب

مائده رحماندوست با تخصص در حوزه ادبیات انگلیسی در ترجمه این اثر نه تنها از یک سو توانسته قلم نویسندگان را برای مخاطبان ایرانی به بهترین شکل ممکن بازتاب دهد که از یکی از مهم‌ترین آسیب‌های عرصه ترجمه آثار ادبی نیز بری بوده. وی در رهیافت و بازتاب استعاره‌ها، کنایه‌ها، ضرب‌المثل‌ها و تلمیح‌هایی که مربوط به زبان و فرهنگ مردمان انگلیسی‌زبان خاصه افرادی که در ایالات متحده امریکا و کانادا زندگی می‌کنند؛ نزدیک ترین تعابیر را به همان فرهنگ این‌بار با قلمِ آشنا، روایت و کلماتی متقن در راستای درک مخاطب فارسی زبان به آن‌ها ارائه داده است.

رحماندوست تلاش نکرده است به‌عنوان مثال با معادل‌های جاری در میان ضرب‌المثل‌ها، کنایه‌ها و استعارات زبان فارسی ساختار روایت داستانی و قلم نویسنده مؤلف آثار را تغییر دهد. درایتی که نشان‌دهنده اشراف مائده رحماندوست بر جهان ادبیات و زبان گفتار در کنار زبان معیار و ادبی نویسندگان مدرن معاصر ایالات متحده امریکا و کانادا را به خوبی بازتاب می دهد.

اتفاقی که نتیجه آن همراهی بی‌واسطه مخاطب با قلم نویسنده مؤلف بدون نقد و نظر در جهان فرهنگی او به‌عنوان یک خواننده ایرانی فارسی‌زبان و سختی‌های ساختن پل ارتباطی میان آنچه که فرهنگ او با فرهنگ نویسنده مبدا به واسطه قلم مترجم قرار است به او منتقل شود را برطرف ساخته و خواننده با لحن، روایت و قلم شیوای مترجم با آسودگی تمام خود را به سطرهای داستان می‌سپارد.

مخاطب دیگر با این پیش‌فرض که فرهنگ اثر داستانی ارتباطی با فرهنگ جهان مبدأ و زیست او به‌عنوان یک خواننده ایرانی و فارسی‌زبان ندارد، خود را در جهان داستان‌های متعدد این مجموعه رها می‌سازد.

نقش پررنگ ویراستار در ادبیات امروز

همچنین باید به این نکته نیز اشاره کرد که انتشارات نیستان جزو معدود انتشاراتی‌های کشور است که با وجود مدیریت نویسنده‌ای نام‌آشنا و قلم سترگ چون سیدمهدی شجاعی به مفهومی به‌عنوان ویراستار، اهمیتی خاص قائل می شود. مفهومی که در میان بسیاری از انتشاراتی‌های ما نه‌تنها معنایی ندارد که به راحتی می توان گفت برای مدیران انتشاراتی ها معلی از اعراب ندارد!

درحقیقت ویراستی که بر قلم مائده رحماندوست به‌عنوان مترجم مجموعه «آن‌قدر خوب که نمی‌تواند واقعی باشد» صورت گرفته باعث شده‌است که در کنار شیوایی قلم رحماندوست شاهد روایتی یکسان از جهان ادبی مترجم پیشاروی مخاطب باشیم.

همین عامل باعث شده تا مخاطب درگیر معانی مختلف و یا جهان روایی و زبان گوناگون شخصیت‌های حاضر در داستان‌های متعدد این مجموعه نشود و با نگاه و قلمی یکسان از دنیای واژگان به همراهی و لذت بیش از پیش در خوانش مجموعه «آن‌قدر خوب که نمی‌تواند واقعی باشد» دست یابد. همان حظی که قرار است جهان ادبیات داستانی برای مخاطبان با خود به ارمغان داشته باشد. 


آینده ناشناخته است

داستان «آن‌قدر خوب که نمی‌تواند واقعی باشد» اثر میشل هانیوِن که نام این مجموعه نیز از آن گرفته شده است نخستین اثری است که مخاطب با آن مواجه می شود.

در این داستان برای والدین گِیل که دختر معتادی در حال ترک بوده گذشته تماماً به معنای اعتیاد به الکل و مواد مخدر دخترشان است. مثلث پدر و مادر عاشق ولی با وجود آنکه همیشه حواسشان به گیل هست اما هم‌زمان هم می‌خواهند که به او اعتماد کنند و هم خودشان را از دل‌شکستگی مکرر نجات دهند. و در این میان متاسفانه آنها همواره می اندیشند چون در گذشته بارها یک اتفاق افتاده از آینده خبر دارند.

در مواجهه با این داستان بعد از کمی خواننده متوجه می‌شود که آن‌ها (پدر و مادر) اتفاقات زمان حال را نادیده گرفته و نسبت به آن کور هستند. با همین حربه نویسنده در انتهای داستان همراهی امید و یأس را به خوبی به مخاطب منتقل می کند. به زباین ساده تر هانیون در داستان خود به ما نشان می‌دهد که گذشته هرچه می‌خواهد باشد؛ آینده ناشناخته است.

«این روزها دیو در یک خانه فلزی کوچک در منطقه هالیوود کار می‌کرد. نه، نه از آن خانه‌های متحرک؛ بلکه مکان‌هایی که در آن‌ها پیش نمایش فیلم می‌سازند. هریت از دیو درباره همه پیش‌نمایش‌هایی که می بیند سوال می‌پرسد. بنابراین در شناخت پیش فیلم‌های دیو که کوتاه و جذاب و مانند شعر اجزای آن محکم است ماهر شده است. لوئیز به هریت گفت که دیو قبلاً فیلم هم می‌ساخت ولی او بیش از حد هنرمند است و بیش از حد کمال‌گرا است طوری که کارگردانان و تهیه‌کنندگانش را دیوانه می‌کند. ولی او همچنان به هنرجویان و کارگردانان مستقل کمک می‌کند و در وقت‌های اضافه‌اش روی پروژه‌ای ارزشمند در اتاقش در خانه با تمام لوازم تجملی کار می‌کند.»

توازن میان آینده و گذشته
داستان بودایی اثر آلن روسی درباره راهبی در صومعه‌ای در سریلانکاست که مبتلا به بیماری ناشناخته و ناتوان کننده‌ای شده و هنوز مصمم است که مثل قبل به کارهایش ادامه دهد او برای تماس تصویری با دانش‌آموزی امریکایی برای جلسه‌ای آماده می‌شود. در این داستان و این مکالمه مجازی خواننده مطالبی از فشارهای راهب می‌آموزد؛ درحالی‌که راهب به سختی تلاش می‌کند تا بر زمان حال تمرکز کند ولی مدام علائق و شکست‌های گذشته‌اش را مرور می کند.

مهمترین ویژگی قلم آلن روسی در داستان «بودایی»، متوجه این نکته است که او با قلمی زیبا توانسته درد موجود در این داستان را با طنز موجود در تلاش‌های راهب برای ماندن در زمان حال علی‌رغم حرکت ذهنش به گذشته و آینده توازن ببخشد؛ اتفاقی که شاید تحققش در رمان ساده‌تر باشد اما آلن روسی در این اثر به خوبی از پس این آزمون دشوار برآمده است.

در این تاکسی جایی برای مردان وجود ندارد

ماری لاچیپل در داستان باغ شناور تلاش می کند تا احساس ترس و بدگمانی خواننده‌اش را به چالش بکشد.

بعد از جشنی، مردم به صف شده‌اند تا سوار تاکسی‌ها شده و به خانه‌هایشان بازگردند. یک کامیون نظامی که روی آن کلمه تاکسی چسبانده شده است در محل حاضر می شود. به طرز عجیبی زنان، پیشاپیش مردان به درون این تاکسی راهنمایی می‌شوند و این‌گونه برایشان توضیح داده می شود که در این تاکسی جایی برای مردان وجود ندارد!

خواننده گمان می‌کند که افرادی که در این کامیون هستند شامل راوی به همراه دو دختر و مادرش که لباس‌های جشن پوشیده‌اند احتیاج به کمک خواهند داشت؛ اما هیچ چیز دراین‌میان آن‌گونه که به نظر می‌آید نیست!

به عبارت دیگر، راوی ما بدگمانی و ترس‌مان را به درد حاصل از فقدان سوق می دهد. این داستان در ابتدا داستانی محلی است که در مکانی با جزئیات فرهنگی‌اش در اطراف خانه و خانواده راوی رخ می‌دهد. برای بسیاری از نویسندگان، بی‌عدالتی و مصیبت موجود در ابتدای داستان کافی است ولی ماری لاچیپل روایتش را از این لحظات فراتر برده و چیزی خلق کرده که خواننده فکرش را هم نمی‌کند.

داستانی برای تغییر

در داستان مسافر قابل اعتماد اثر جوزف اونیل؛ یک زوج بازنشسته از نیویورک به نوا اسکانیا مهاجرت کرده‌اند. آنها قصد دارند برای یک سال در آن‌جا اقامت کرده و بعد برای آینده‌شان تصمیم بگیرند. دلیل این‌که آن‌ها از شهرشان نقل‌مکان کردند آن است که از رویدادهای اجتماعی بی‌معنی، وقت‌گیر و غیر قابل گریز دوری کنند؛ اما مساله مهم اینجاست که راوی در این اثر بسیاری از موارد را و مهم‌ترین آن یعنی دلیل این هجرت یک‌سال را نیز به یاد نمی‌آورد.

در کنار طنز ناب حاصل از تعاملات اجتماعی ناخواسته در روایت این اثر و نقد شفاف و تلخی که اونیل به مخاطبان حیران در زندگی دیجیتال، مجازی و ماشینی امروز می زند اما با اطمینان می توان گفت که «مسافر قابل‌اعتماد» داستانی برای تغییر است؛ ‌تغییر در مسیر بازگشت به ذات و هویت احساسی و عاطفی انسان‌های گم شده در دنیای مدرن و ماشینی قرن بیست و یکم!

سرنوشت قهرمان در دستان مخاطب

برای گلوری شخصیت داستانی به همین نام اثر لسلی نیکا آریماه؛ شادی یکی از احساسات زیادی است که او به طور عادی آن را احساس نمی‌کند! ولی پدربزرگش با پرهیز از اسم نوه‌‍اش او را «آن دختر» صدا می‌زند و پیش‌بینی می‌کند که گلوری موجودی بدشانس است. بدشانسی‌هایی که تنها پدربزرگش قادر به دیدن آن است.

اما غرایز مصیبت‌بار گلوری که با نگاه جذاب و اثرگذار آریماه قلمی شده است؛ به‌شدت برای خواننده رضایت‌بخش است، گویی چیزی اطمینان‌بخش در دیدن اشتباهات مداوم او وجود دارد و اینجاست که بستگی به خواننده دارد تا تصمیم بگیرد که سرنوشت گلوری در خودش بودن است یا نه؟! قلم قوی لسلی آریماه مخاطب را اسیر داستان می‌کند از همان شروع داستان و اشتباه گلوری تا تصمیم احتمالی آخر او که نتیجه‌اش خواننده را به شدت غافلگیر می کند.

تفحص غیرمنتظره مخاطب به خاطر یک تصادف

داستان مرسدس بنز اثر مارتا کولی با یک تصادف ماشین در یکی از مناطق ییلاقی ایتالیا شروع شده و تبدیل به تفحصی برای زندگی شخصیت‌های داستان و از سوی دیگر زندگی ما به‌عنوان خوانندگان همراه با این داستان می شود.

عنوان داستان به علاقه جدید زن راوی به ماشین‌های گران‌قیمت مربوط می‌شود؛ او و همسرش ماشین گلفی بسیار قدیمی دارند ولی زن مدام و با علاقه عجیبی به مرسدس‌ها و پورشه‌ها نگاه می‌کند و این مساله را به امور غیرمنتظره مربوط می کند! و همین مساله دستمایه نگاه مارتا کولی برای ورود به لایه‌های پنهان شخصیت و خلقیات مخاطبان خود می‌شود تا از همان حربه نگاه و تفکری غیرمنتظره روح و روان مخاطب را به چالشی عمیق دعوت کند.

مرگ مادربزرگ و مواجهه با جهان تهی شده از معنی

داستان حمایت اثر پائولا پرونی نیز در کشور ایتالیا اتفاق می‌افتد البته نه در منطقه‌ای ییلاقی؛ بلکه در قلب شهر شلوغ و پر از ازدحام و ترافیک رم! راوی از خانه‌اش در نیویورک بازمی‌گردد تا آخرین کریسمس را با مادربزرگش که هر لحظه ممکن است بمیرد بگذراند. راوی با مرگ مادربزرگ با فقدان گذشته، خانه و سنت‌های خانوادگی‌اش با زندگی و خاطرات خودش روبه‌رو می‌شود و در اینجاست که درمی‌یابد مفهومی به نام حمایت یکی از مهم‌ترین گم‌شده های زندگی مدرن در جوامع توسعه یافته است.

جوامعی که سیطره ماشین و ابزار الکترونیک و دیجیتال باعث شده تا آنچه به‌عنوان مهم‌ترین بسترهای احساسات انسانی از قبیل ارتباط و همراهی والدین به‌عنوان بزرگ‌ترها با کودکان، فرزندان، نوه‌ها و یا عروس و دامادهای ایشان به‌شمار می رود را در قالب همین سیطره ماشینی از مسیر احساس به ماشین طی کرده و دراین‌میان مفهومی به‌نام حامی و حمایت‌کننده در مواقع بحرانی به یکی از مهم‌ترین انتقادهای قلم پائولا پرونی تبدیل شده است.

قرار است بدشنانسی؛ خود را نشان دهد

در داستان نقطه آبی اثر کیث ایسنر، خواننده منتظر است تا بدشانسی؛ خود را نشان بدهد! مواد مخدر ناآشنایی مصرف می شود، ماده مخدر؛ «نقطه آبی» نامیده می شود و کسی نمی‌داند این نقطه چه تأثیری دارد.

باوجود فضای شوم حاکم بر این داستان، نقطه آبی در بُعد معنایی، داستانی شیرین است. کمبود عواطف و احساسات در آن به خواننده اجازه می‌دهد تا این‌بار هم‌زمان با راوی تجربه استفاده از فضای تلخ و توهم‌آور را این‌بار فارغ از شکل جسمی؛ خط به خط و سطر به سطر با راوی، فضا و حال و احوال او مزه مزه کند.

جهانی که می توان با عشق ساخت

مفهوم پاکی و بی‌گناهی و اصالت وجود انسانی در مسیر تحقق این دو مهم برای زندگی آرام و سعادتمند به عنوان تم داستان یک بی‌رحمی اثر کوین باری به نمایش گذاشته می‌شود. پاکی‌ای که این بار نتیجه هوش محدود شخصیت داستان یعنی دونی است. او مخاطب را وارد دنیای یکنواخت زندگی خود می کند.

وقتی بی‌رحمی عنوان‌شده در نام داستان بر روی دونی در قالب رویدادی کاملاً عادی اجرا می‌شود روال معمول زندگی او به هم خورده و دنیایش از هم گسیخته می‌شود. اما کوین باری؛‌ عشقی را در آخرین خط داستان برای قهرمانش ابراز می‌کند تا به این وسیله هم که شده بار دیگر به خواننده این امید را بدهد که دنیای دونی می‌تواند بار دیگر ساخته شده و شادی موجود در آن باز گردد. آنگونه که می توان با عشق، محبت و عاطفه همه ما مخاطبان نیز جهان لجام گسیخته خود و پیرامون‌مان را بار دیگر از نو بسازیم.

وقتی جای مخاطب و قهرمان عوض می‌شود

داستان عروس و میهمانی خیابانی اثر کیت کیلی؛ زنی به نام مارتا را به تصویر می‌کشد. مادری ۲۸ ساله صاحب چهار فرزند که با مردی به نام دنتون ازدواج کرده. دنتون مردی بزرگ هیکل و عیاش است و به قول نویسنده (کیت کیلی) او تنها شبیه خودش است!

نویسنده چنان عمیق خواننده را در داستان از دید مارتا غرق می‌کند که پایانش او را شگفت‌زده می‌کند. چیزی که درمورد مارتا حتمی به نظر می‌رسد حس مادرانه قوی اوست که تنها با چند اتفاق ساده از سوی همسر او از بین می‌روند و ما هم‌زمان احساس می‌کنیم که بار خانواده آن‌گونه که بر دوش مارتا  به‌عنوان وظیفه و رسالتی بر دوش ما نیز قرار دارد.

همین مساله باعث ایجاد حس همذات‌پنداری قوی و توجه به مسئولیت و تعهد به‌عنوان یکی دیگر از زیربناهای شخصیت انسانی به قلم نویسنده این اثر به مخاطب ارائه می‌شود. گویا نویسنده در مقام مصلحی اجتماعی به تمام خوانندگانش تذکار می دهد  که عدم تعهد و بی‌مسئولیتی در برابر مفاهیم کلان زندگی مانند عشق و یا حس پدر یا مادر بودن جز ویرانی آن فرد و خانواده‌اش و در نتیججه جامعه زیستی آنها ثمری نخواهد داشت.

طعم زندگی با همه ناسازگاری‌هایش

در داستان «به این دلیل که چون» نوشته مانوئل مانوز؛ نلا که دختری نوجوان است که از مدرسه اخراج شده و بناست تا با همه ناسازگاری‌ها و تضاد نگاه دو نسل متفاوت با دو دنیای گوناگون با مادرش زندگی کند.

طبق اعلام تارنما (وب‌سایت جایزه ادبی اُ.هنری) «به این دلیل که چون»؛ سومین داستان مانوئل مانوز است که برای این جایزه ادبی ارسال کرده است.

‌مانوئل مانوز در روایت «به این دلیل که چون» نشان می دهد نویسنده‌ای بسیار صبور است. عجله‌ای برای فرستادن شخصیت‌هایش به فضای نمایشی و یا رسیدن به نتایج غلط ندارد و محدودیت‌های زندگی‌شان را مشخص می‌کند تا خواننده عمیقاً آن‌ها را درک کند. بروز حقیقت وجودی شخصیت‌هایش را درک می‌کند و با استفاده از آن با زبانی ساده و بی‌آلایش داستان‌هایی می‌نویسد که زیبا هستند.

طوفان؛ خطر؛ عبور به سلامت و بار دیگر طوفان

داستان پدال زدن تا کانادا اثر هیثر مانلی درباره خانواده‌ای است که ماجراجویی و خطر کردن را دوست دارند. خانواده‌ای که ما با آن‌ها در حین رکاب زدن پدر با قایقی اجاره‌ای برای نجاتشان از طوفان آشنا می شویم.

بعد از رهایی از طوفان پدر با خوشحالی از همسر و فرزندانش می‌پرسد که «برای چه باید وثیقه‌ای برای قایق می‌گذاشتند؟ فکر می کنند چکار می‌خواهیم بکنیم؟ تا کانادا پدال بزنیم!» این عبارت تبدیل به طنزی خانوادگی شده که بارها و بارها به همراه اتفاقات دیگر تعریف می شود.

به نظر می‌رسد که خانواده به خوبی می‌توانند خودشان را با خاطرات و خطرات و ماجراجویی‌ها وفق دهند اما ناگهان به سبب روی دادن طلاق و جدایی میان پدر و مادر خانواده نه‌تنها آینده‌شان بلکه گذشته‌شان نیز تغییر می کند. داستان دقیقاً همان جایی که شروع شده به پایان می‌رسد در آن دریاچه طوفانی ولی این‌بار همه چیز کاملاً مشخص شده است. این طوفان هم طوفانی فیزیکی به دلیل شرایط بدی آب و هواست و هم طوفانی که در درون افراد این خانواده به سبب همان جدایی آغاز شده و پایانش مشخص نیست که آیا باز هم خانواده خطردوست به سلامت از آن می کذرند یا نه؟!

«چون زنده مانده بودند تمام این اتفاقات وسیله‌ای برای خنده شان شده بود. پدر آن‌قدر محکم پدال می‌زد که صورتش قرمز شده بود. مادر نمی‌توانست پا به پای او پدال بزند و قایق دور خودش می‌چرخید. مادر فریاد می‌زد که آرام‌تر! پدر فریاد می‌زد که تندتر!! بچه‌ها که در پشت به هم آب می‌پاشیدند. پدر فریاد می‌زد که بس کنند و محکم به قایق بچسبند برای این‌که هر لحظه ممکن بود بچه‌ها داخل دریاچه بیفتند. بعد فردای آن روز در آشیانه قایق‌ها مدیر عصبانی که طبق گفته پدر مردی کچل با سبیلی نازک بوده از این مساله شکایت می‌کرد که آن‌ها جلیقه‌های نجات را در قایق جا گذاشته بودند و هر کس می‌توانست آن‌ها را بدزدد. انگار کسی خواهان جلیقه نجاتی خیس از آب است که نام پارک روی آن حک شده‌است.

پدر حتی به این موضوع هم می‌خندد که برای اجاره کردن قایق وثیقه لازم است. او گفت فکر می کنند چکار می‌خواهیم بکنیم؟ تا کانادا پدال بزنیم؟! برای هفته‌ها تا پدر می‌گفت کانادا بچه‌ها شروع به خندیدن می‌کردند.»


چرا جنگ؟ پاسخ با نگاه فلوریان

بار دیگر جنگ جهانی دوم به‌عنوان یکی از مهم‌ترین بسترهای تولید آثار هنری میان کشورهای درگیر در این جنگ به رویداد و محوری برای خلق داستان سوت خانوادگی نوشته جرارد وودوارد تبدیل می‌شود.

این اثر در زمان و اوضاع اقتصادی سخت آلمان در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم و دقیقا در سال ۱۹۴۹ اتفاق می‌افتد و با اشاراتی شادی‌بخش شروع می شود.

فلوریان به‌عنوان نماینده یکی از افرادی که تلخ‌ترین سال‌های دوران نوجوانی و جوانی خود را در قالب جنگ جهانی خانمان‌سوز دوم سپری کرده است به زعم خود روزی خوب و آرام را شروع می کند؛ روزی آرامش‌بخش که در قالب روایت این اثر داستانی مدام با نقب و گذر به تلخی‌های دوران جنگ و آرامشی که می تواند روزهای بدون جنگ با نگاه و قلم ضد جنگ جرارد وودوارد داشته باشد با یک فاجعه به پایان می‌رسد.

فاجعه‌ای که در انتهای داستان دیگر هیچ زیبایی و هیچ امیدی برای چیزی به غیر از آنچه که ما انسان‌ها در قالب حس‌های مخربی چون زیاده‌خواهی و یا قدرت‌طلبی که به‌عنوان یکی از عوامل مؤثر در شکل‌گیری جنگ‌ها به شمار می رود گریزی از آن نداریم! اتفاقی که در کنار سرشت ناب انسانی می‌تواند به یکی از اصلی‌ترین دست‌مایه‌های نقد شخصیت انسان مدرن نیز بدل شود و این‌بار با قلم نویسنده «سوت خانوادگی» شاهد پایان یافتن همان روز زیبا و آرام برای فلوریان جنگ‌زده هستیم؛ چراکه این بار به سبب همان دلایلی که گفته شد این‌بار جنگ به خانه فلوریان آن آمده است.

جذابیت سیلان ذهن در داستان کوتاه

جنویو پلانکت در داستان چیزی برای زنی جوان جادوی داستان کوتاه در برخورداری از زمان‌های مختلف را به نمایش می‌گذارد. همچنین این اثر داستانی است که در آن شخصیت‌هایی که خواننده توقع دارد مهم و اصلی باشند مانند شخصیت شوهر نه تنها مهم نیستند که با پیشروی در داستان فرعی  جلوه می کنند. درحالی‌که صاحب فروشگاه عتیقه‌فروشی که زن قهرمان داستان در نوجوانی در آن کار می‌کرده شخصیتی اصلی از آب درمی‌آید.

درحقیقت پلانکت در قالب روایت داستان کوتاه نقبی به یکی از بن‌مایه‌های خلق آثار مدرن حیطه رمان در قالب جریان و مکتب سیال ذهن می‌کند و این‌بار در روایتی کوتاه‌تر از آنچه که ما در رمان یا نوول - رمان کوتاه - می‌خوانیم. او تنها در قالب چند صفحه چنان ذهن مخاطب را به سیالیت در ابعاد زمان و مکان و معنا وا می دارد که خود مخاطب نیز در پایان داستان درنمی‌یابد که در چه نقطه‌ای با راوی همراه شده است.

همین سیالیت ذهن است که مخاطب به جذابیت این اثر و عدم درک و شناخت صحیح قهرمان داستان تا پایان آن وامی‌دارد. لذتی که برای مخاطبانی که با رمان‌های مارکز فصل مهمی از سهم همراهی با ادبیات سیال ذهن را سپری کرده‌اند می‌تواند این‌بار فارغ از این آثار چند صد صفحه‌ای در قالب چند صفحه اگر نه آن لذت اما لذتی همسو با همراهی با جریان مکتب سیال ذهن را اینبار با قلم نویسنده ای کم نام و نشان اما جسور تجربه کنند.

نقد انسان مدرن خالی شده از احساس و جهان لرزان او

«باغچه در شب» اثر شروتی سوآمی دومین داستانی است که به قلم این نویسنده نوقلم برای این جایزه ادبی فرستاده شده است. راوی این داستان فردی است ترسیده از همه آنچه که در جهان کوچک اما آرام او که تنها و تنها در خانه‌اش خلاصه می شود به وقوع پیوسته و دلیل وقوع او شکستش در ازدواج است.

قهرمان این اثر همسو با مخاطب مدام بار این سوال سنگین را بر دوش احساس می کند که چگونه می‌خواهد به زندگی خود ادامه دهد. زندگی محصور شده در خانه‌ای کوچک با تمام تعهداتی که تا سال‌ها بر گردن او بوده و حال ناگهان تنها به واسطه یک برگ کاغذ درخواست جدایی چنان متلاشی شده که قهرمان داستان، تمام رؤیاها و آرزوهای خود را ازدست‌رفته می‌بیند.

این درست همان نقبی است که کوچک شدن عنصر و عناصر احساسی به‌عنوان مهم‌ترین محرک و موتور پیش‌برنده انسان‌ها در جامعه مدرن امروزی و به‌ویژه جوامع توسعه‌یافته به اصلی‌ترین مساله در شکل‌گیری بحران هویت تبدیل شده است. وابستگی‌های عمیق در جهانی کوچک محصور شده است که با کمترین تلنگری می‌شکنند، از هم می‌پاشند و قابلیت ترمیم نیز ندارند. از این سرنوشت محتوم که به دست خود انسان بر او وارد شده است نیز گریزی نیست اتفاق و نقبی که شروتی سوآمی در قالب «باغچه در شب» آن را به مخاطب ارائه می دهد.

شیری که فراموش می کند تا معلمی که فراموش شده

داستان شیر اثر ویل ویتزل با یک مرگ شروع می شود! صاحب‌خانه راوی، مردی که به زعم نویسنده «به پیری درختان قدیمی است» اما زمانی معلمی خیلی خوب بوده و با همه افراد در تعاملی نزدیک بوده اما در سنین پیری فراموش‌کار شده و دیگران هم او را فراموش کرده‌اند.

راوی که یک دانشجوی فارغ‌التحصیل شده است طی دو سال آخر تحصیلش با مرد زندگی کرده و با تعریف چندباره داستانی درباره شیری در جنوب امریکا او را سرگرم می‌کند. شیری که به‌عنوان حیوان خانگی در خانه‌ای مجلل بزرگ شده و بعد در جنگل وحشی رها شده است و پسری که به دنبال او رفته تا پیدایش کند.

دانشجو همیشه با این ادعا که بقیه آن را فراموش کرده است تنها قسمتی از داستان را تعریف می‌کند تا زمانی که پایان داستان پسر راهش را به بیرون پیدا کرده و مشخص می شود این روایت در روایت به عنوان یکی از شناخته‌شده‌ترین تکنیک‌های خلق داستان کوتاه؛‌ گنجی از عواطف، روابط و راز احساسات راوی برای صاحب‌خانه را در خود نگاه داشته است.

فروریختن رویای تبختر معلم همه چیزدان

داستان دکمه‌بازی اثر فیونا مک‌فارلین به خواننده نشان می‌دهد که چگونه دنیای کلاس درس می‌تواند بچه‌های کوچک را به خود جذب کند. کلاس درس پر از بارقه‌های عواطف و احساسات است و خانم لوئیس، معلم سخت‌گیر و همه چیزدان کلاس به خوبی آن را احساس می‌کند.

اما آیا این تمام ماجراست یا قرار است با ورود کودکی تیزبین و جسور تمام کاخ تبختر خانم لوئیس ویران شود؟

به جای موخره

در پایان و به جای موخره می توان به بخشی از یادداشت لورا فِرمن سرویراستار مجموعه «آنقدر خوب که نمی‌تواند واقعی باشد» اشاره کرد که گفته: داستان‌های این کتاب به خوانندگانش این امکان را می‌دهند که در زندگی دیگران درگیر شوند. هر داستان دارای آن چیزی است که می‌توان آن را نوعی تمامیت و کمال نامید. چیزی که به خواننده داستان اجازه می‌دهد تا احساسی عمیق نسبت به مردمانی که نمی‌شناسد و مکان‌هایی که تاکنون ندیده است داشته باشند.

منبع: ایرنا
نظر شما