کمتر از دویست روز تا پایان قرن حاضر باقی مانده است، قرنی پر از حوادث بزرگ و کوچک و انتهای آن، همهگیری ویروسی که بشر را زمین گیر نموده و تجربه جدیدی را در برابر آنها نهاده است. یکصد سالی که بشر بزرگترین جنگ جهانی را تجربه کرد و اولین بمب اتمی در آن آزمایش شد و بعد از دست یابی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به این سلاح، صلاح جهانیان تغییر کرد و تا مدتها بین دول بزرگ، جنگ گرم، جای خود را به رویارویی سرد داد و با فروپاشی شوروی و شکلگیری جمهوری فدراتیو روسیه، دنیا تا مدتی عرصه یکه تازی یانکیها شد و دستاندازی عموسام به دو قاره افریقا و آسیا، بهعنوان غنیترین اماکن منابع اولیه، بیش از پیش افزون گشت و با احیای روسیه ـ البته نه در قامت شوروی ـ مجدداً شکل دو قطبی در جهان میرفت شکل بگیرد که اژدهای خفته جنوب شرقی آسیا، سر بر آورد و به عنوان یک قدرت جهانی، خود را مطرح ساخت و در کنار این قدرت، هندیها نیز که بعد از رهایی از استعمار بریتانیا، بهرغم مشکلات فراوان همچون فقر عمومی، جمعیت غیر قابل کنترل و جنگ همواره هفتاد و دو ملت (تا بدان حد که دو کشور جدید پاکستان و بنگلادش سر برآوردند) امروز بهعنوان یکی از کشورهای مطرح جهان، عرض اندام میکند و رهایی کشورهای افریقایی از یوغ استعمار کشورهای اروپایی همچون بلژیک، هلند، پرتقال، انگلیس، و ... ظهور کشورهای کوچک، همچون تایوان، سنگاپور، مالزی در عرصه تولید سرمایه، و جنبشهای رهاییبخش که دردسرهای بزرگی را برای دول قدرتمند ـ که آفتاب در سرزمینهایشان غروب نمیکرد ـ پدید آورد .
و در این میان یکهتازی آمریکا، در طول قرن حاضر و به راه انداختن دهها جنگ و کودتا و درگیری و لشکرکشی و اشغال، از شاخ افریقا و سومالی گرفته، تا ویتنام و ایران و شیلی و عراق و سوریه و لبنان و افغانستان و دهها کشور دیگر که پاسوز زیادهخواهی سران کاخ سفید شدند و میشوند و در این میان کشور ما که شاهد دو انقراض بزرگ بود.
نخست در آبان ماه سال 1304، که حکومت یکصد و چهل و پنج ساله قاجاریان، فاتحهاش خوانده شد و قدرت جدیدی سر بر آورد، در قامت پهلویها، و صدالبته در چارچوب نظام شاهنشاهی و انقراض هر دو در 22 بهمن سال 1357. اشغال کشور در شهریور 1320 و آغاز جنگ تحمیلی در واپسین روز شهریور سال 1359 و ادامه هشت سال آن، و قبول قطعنامه 598 و پایان جنگ تحمیلی و گشودهشدن جبهههای جنگ دیگر، از تحریم گرفته تا تهدید نظامی و تجاوز، و جنگ رسانهای تمام عیار، در قامت و شکل ماهواره و صدها کانال تلویزیونی، از بنگاه سخن پراکنی بی.بی.سی، که دقیقاً ساعت را دوازده شب اعلام کرد، تا کودتاچیان وارد عمل شوند، تا کسانی که دست به اسلحه بردند تا مستشاران آمریکایی را در رژیم گذشته به خاک و خون بیفکنند و امروز، با مواجبی که میرسد، آن هم توسط عمله و اکرههای آنها در منطقه، جرم، جنایت خود را مبارزه جلوه داد و هر کاستیِ سؤمدیریتی را بزرگنمایی کرده، شاید با این خوش رقصیها، مستمری مزدوریشان قطع نگردد و بماند آن دسته و گروهی که روزی همراه و یار انقلاب بودند و امروز در قاب جادویی تلویزیون، صدها دروغ را به هم میبافند، تا آن را راست و درست جلوه دهند و مزدی بستانند و چه سیاهبخت است، آن که در عالم سینما، چون «گنگ خوابدیده»ای ناگهان خود را در سرزمینی یافت که نطفهاش با جنایت و تبعیضنژادی بسته شده و توصیه میکند: «من که دین ندارم، و به شما پیشنهاد میکنم، اگر خواستید دینی را برگزینید، این فرقه قلابی و منحرف را انتخاب کنید!»
طی چهل و دو سال گذشته، آنانی که سن و سال نگارنده را دارند، به خوبی تمام روزهای تلخ و شیرین آن را به یاد میآورند. پیروزی انقلاب، آغاز جنگ تحمیلی، بمباران شهرها، اشغال شهرهای غربی کشورمان، آزادسازی آنها، و دهها و صدها حادثه دیگر که در هر کشوری اگر رخ میداد، نه از تاک، نشان باقی میماند و نه از تاکنشان، و این تجربه جدید که قریب به هفت ماه است گریبان گیرمان شده و باشد که در همین سال، تشریف نحسش را ببرد.
اشغال ایران در سوم شهریور 1320 و خروج پهلوی اول در 25 همین ماه، اولین پیامدش هرج و مرج، گرانی و قحط و غلای ارزاق عمومی، کمبود نان و ناامنی سراسری بود و مادام که متفقین در ایران جولان میدادند، این امور تداوم داشت و با ورود اسرای لهستانی، که بیشتر شامل زنان، افراد سالخورده و کودکان میشدند و با خود بیماریهای مسری همچون حصبه و وبا را به ارمغان آوردند، «قوز بالای قوز» شد و زحم ناسوری شد بر چهره ملت ایران، که تا سالها به عوارض و عواقب آن مبتلا بودند و تاوان میدادند و بعدا از خروج متفقین و آزادی آذربایجان از حکومت دست نشانده پیشهوری، افق جدیدی در سپهر سیاست ایران پدید آمد، تا بدان حد که اکثر قریب به اتفاق جوانان این دیار را شیفته خود ساخته و تا سالهای سال، علاوه بر نوکری بر آستانه اتحاد جماهیر شوروی، اسباب اغتشاش، درگیری، دروغگویی، خیانت، تباهی، و هر آنچه که مُلک و ملت را به سقوط و اضمحلال میکشید را فراهم آورد: حزب توده، و بعد از کودتا 28 مرداد، سرانش فرار کردند و تا سالهای سال بهانه به دست پهلوی داد تا هر صدای آزادیخواهی را به این بهانه سرکوب و زندانی نماید.
در زمینه تاریخ روی کارآمدن پهلوی دوم تا سقوط وی، کتابهای متقن و مستند، چندان در دست نیست و بیشتر جنبه احساسی ماجرا واکاوی شده و خاطراتی که از سوی رجال مختلف نوشته شده، بیشتر سمت و سوی دفاع از خود، تطهیر گذشته، مذمت پیشنیان، مطلقگرایی، تحلیل یک سویه و نعلوارونه زدن را شامل میشود و کمتر انصاف رعایت شده است.
مرحوم سرهنگ غلامرضا نجاتی، در کتاب تاریخ سیاسی بیست و پنجساله ایران، از کودتا انقلاب، دو جلد در یک مجلد، جلد اول، 616 صفحه وزیری، جلد دوم، 590 صفحه وزیری، چاپ هفتم، انتشارات رسا، 1384، تهران. تقریبا مطلب ناگفتهای را در این برهه 1357 ـ 1320 باقی نگذارده و در جلد دوم این اثر، روزهای سرنوشتساز انقلاب را تحت عنوان: «طوفان نزدیک میشود» قلمی کرده است و ماجرای کنفرانس گوآدلوپ (گوآدلوپ، یکی از دو جزیره کوچک در دریای کارائیب است که در آن موقع تحت استعاره دولت فرانسه قرار داشت.) را که در چهارم ژانویه 1979 (پنجشنبه 14 دیماه 1357) آغاز و سه روز ادامه داشت را بازگو کرده است. در آن کنفرانس سران کشورهای آمریکا (جیمی کارتر)، انگلیس (جیمز کالاهان) فرانسه (والری ژ سیکار دستن) و آلمان (هلموت اشمیت) پیرامون جنگ کامبوج، خشونت در افریقای جنوبی و نفوذ روزافزون اتحاد جماهیر شوروی در خلیجفارس، کودتای افغانستان، نا آرامیهای ترکیه و انقلاب ایران، به بحث و گفتوگو نشستند و در مورد ایران، خبرگزاری یونایتد پرس، در انتهای این نشستها، اعلام کرد: «شاه ایران، در حالی که چشم به راه پاسخ ایالات متحده آمریکاست، باید سرانجام تصمیم بگیرد که در ایران بماند، یا به یک مرخصی که ممکن است منجر به پایان سلطنتش گردد. برود. آمریکا به خاطر مخالفتهای روزافزون و همه جانبه مردم ایران، نمیتواند از او حمایت کند»
محمدعلی سفری نیز در مجلدات سهگانه «قلم و سیاست» از 29 مرداد سال 1332 تا واپسین روزهای حیات رژیم شاه را موبهمو، در شرایطی که خودش شاهد وقایع بود، در برابر خواننده آثارش نهاده است: «قلم و سیاست»، جلد دوم، از کودتای 28 مرداد تا ترور منصور، 832 صفحه وزیری چاپ اول، 1373، تهران. «قلم و سیاست»، جلد سوم، از هویدا تا شریف امامی، 772 صفحه وزیری چاپ اول، 1377، تهران و «قلم و سیاست»، جلد چهارم، سرگذشت رژیم شاهنشاهی در واپسین روزها، 864 صفحه وزیری چاپ اول، 1380، تهران. تماما انتشارات نامک.
محمدعلی سفری با واکاوی دقیق چگونگی روی کارآمدن شاهپور بختیار، از آخرین تلاش شاه برای باقی ماندن بر اریکه قدرت میگوید و از جاهطلبیهای بختیار که به دنبال فرصت میگشت، تا پس از کودتا 28 مرداد، به عنوان یک «رجل وجیه المّله» جا پای مرحوم دکتر مصدق بگذارد را بازگو میکند.
طی سالهای گذشته، درباره وقایع کودتای 28 مرداد، کتابهایی چند به چاپ رسیده، که در همین ستون، نسبت به معرفی آنها، اقدام کردهام «داریوش بایندر» سعی کرده است، در کتاب «ایران و سازمان سیا، بازنگری در سقوط دولت مصدق»، انتشارات کتاب پارسه، ترجمه بهمن سراجیان، 395 صفحه رقعی، چاپ سوم، 1399، تهران. افق تازهای از چگونگی کودتا را بازگو کند و برخی از گفتههای او در فصل چهارم کتابش، که بیشتر به غائله نهم اسفندماه 1331، و سکوت مرحوم حضرت آیتالله العظمی حاج حسین آقابروجردی، اختصاص یافته، جای تعمق، تأمل و بازنگری بسیاری دارد. او در فصل هفتم کتابش، آن بزرگوار را در حلقه مفقوده ماجرای فرارو بازگشت شاه میداند و مینامد و در تحلیل خود، او را «آرامترین مخالف» اوضاع آن روزگار برشمرده و اصرار دارد که نتیجه بگیرد: «بروجردی به مصدق به چشم فردی مینگریست که به دین و ایمان توجهی نداشت. او در توصیف تفکر مصدق نسبت به مذهب از عبارت قدیمی روحانیت یعنی «لابه شرط» یعنی بیاعتنا استفاده میکرد (ص 343)، و این در حالی است که علاوه بر تحقیق و تعمق بیشتر، باید گفت: مرحوم بروجردی، دخالت سیاست در عالم دیانت را چندان برنمیتافت و جدایی این دو را از هم طالب بود، هرچند که واکنش ایشان پس از پیروزی کودتا و بازگشت شاه به ایران، نکتهای بس قابل تأمل است.
داریوش بایندر، در دیگر کتابش: «شاه، انقلاب اسلامی و ایالات متحده» ترجمه محمد آقاجری، کتاب پارسه، 494صفحه رقعی، چاپ اول، 1399، تهران. علاوه بر موضعگیری آمریکاییها در دوران انقلاب، به تحلیل «مصلحتاندیشی در برابرآرمانگرایی» اتحاد جماهیر شوروی، درباره وقوع انقلاب اسلامی را چنین برداشته است: «در حالی که واشنگتن به سبب کشمکشهای سیاسی داخلی دربارة ایران گرفتار بنبست شده بود. از دیدگاه کرملین سقوط شاه نه قطعی بود و نه مطلوب. دوره طولانی ثبات در زمان شاه و نتایج مثبت اقتصادی و تجاری آن به طرزی متناقض شرایط آرامی را به دنبال آورده بود که کرملین تمایلی نداشت آن را فدای دستاوردهای نامعلومی سازد، بیش از همه بدین دلیل که ظهور اسلام سیاسی حاکم از مشکلاتی برای اتحاد جماهیر شوروی با بیش از چهل میلیون مسلمان در جمهوریهای جنوبی آن بود.
به هر روی، دلایل بسیاری برای کینهتوزی از شاه وجود داشت. میل پایان ناپذیر وی برای داشتن سلاحهای مافوق پیشرفته به مسابقه تسلیحاتی منطقهای دامن میزد که مسکو تمایلی نداشت وارد آن شود. شاه به دلایلی سبب انزجار شده بود. از جمله نگاهبانی از رفت و آمد نفتکشها در خلیجفارس، اعزام سربازانش به عمان و قدرت نماییاش در شاخ آفریقا که در آنجا حکومتی کمونیستی به ریاست منگیستو هایلهماریام درگیر نبرد با حاکم سومالی طرفدار غرب، محمد زیادباره، بود. مسکو این موانع را با دستاوردهای غیرخصمانهاش با ایران میسنجید. نمونه آن قرارداد خط لوله گاز در 1967 بود که واردات از ارزان ایران به جمهوریهای جنوبی شوروی و مسکو میکرد که با صادرات گاز [شوروی] به اروپا از طریق خط لوله اونبورگ ثروتی بادآورده به دست میآورد. این تعامل به شوروی امکان میداد گاز خود را به قیمت خوبی به اروپای شرقی، آلمان غربی، اتریش و فرانسه بفروشد که امتیازاتی سیاسی را هم به همراه داشت». (ص 80 ـ 379).
نسل امروز باید این کتابها را بخواند، تا بداند از ابتدای قرن حاضر، تا انتهای آن چه بر سر ملت ایران آمده است. نسل امروز و فردای ایران باید بداند: تیمسار احمد مقربی، چگونه پس از عمری جاسوسی برای روسها در چهارم دی ماه سال 1356 به جوخه اعدام سپرده شد و همین امر، بعد از پیروزی انقلاب، در قامت فرمانده نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، «ناخدا بهرام افضلی و هوشنگ عطاریان فرمانده قرارگاه عملیاتی نیوری زمینی، قد برافراشت و آنگونه که گفته شد، اطلاعات ذیقیمتی از سوی آنها، به روسها، داده شد و عینا در اختیار ارتش بعث صدام گذارده شده بود. این نکته را نیز ناگفته نگذارم که پس از سالها، مسؤولین وقت نظام، مثل مرحوم هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود اذعان کردند در مورد افضلی و عطاریان و عدهای دیگر، باید صبر و تأمل بیشتری به خرج میدادند.
از ما که عمری گذشته و خود شاهد ناظر بسیاری از این وقایع بودهایم، گاه یادآوری آنها، باعث تعجب و دگرگونی حال و احوال میشود و جا دارد نسل امروز و فردای ایران بیاموزد: تمامی کشورها، در چارچوب منافع ملی خود حرکت میکنند و ضعیف و قوی ندارد. با شناخت صحیح از منافع ملی و با آیندهنگری، ضمن طرد خواستههای قدرتهای بزرگ برای انزوای ایران، بکوشیم این سدها را بشکنیم، و حوادث یکصد ساله اخیر در چهارگوشه عالم، بهترین گواه برای این باور و یقین است و فردا از آن ملتهایی است که باور دارند، آنها نیزمیتوانند.