به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی فرهنگ وهنر، محمد اقبال لاهوری در 18 آیان سال 1256 شمسی در خانوادهای متدین در شهر سیالکوت پاکستان به دنیا آمد. پدرش بازرگان بود و اجدادش همه از برهمنان کشمیر بودند که در قرن هفدهم به دین اسلام مشرف گشتند. محمد تحصیلات خود را با قرآن در یکی از مساجد زادگاهش شروع کرد و بعد از اتمام دوره مکتب برای گذران دورههای ابتدائی و متوسطه به کالج رفت. وی در کالج مورد توجه یکی از معلمانش به نام مولانا میر حسین قرار گرفت. ذوق و استعداد شاعری وی تا جائی معلمش را تحت تاثیر قرار داد که ایشان هر چند مخالف با شعر گفتن جوانان بود، خودش اقبال را تشویق به سرودن کرد. اقبال لاهوری سرودههای خود را در ابتدا جهت اصلاح به استاد خود، داغ دهلوی تسلیم مینمود. داغ دهلوی نیز پس از مدتی اعتراف کرد که اشعار اقبال نیاز به تصحیح نداشته و از داشتن چنین شاگردی فخر و مباهات میکرد. علاوه بر زبانهای فارسی و عربی، با ادبیات انگلیسی و ادبیات جدید اروپایی هم آشنایی کامل حاصل کرد و مقدمات فلسفه غرب را فرا گرفت. در دوره فوق لیسانس، علاوه بر تحصیل فلسفه که موضوع اصلی کار او بود، به مطالعه اصول علم اقتصاد و حقوق نیز اشتغال داشت.
از نظر مضمون شعر این نابغه عرصه شعر و فرهنگ، عشق به دین و قرآن، محبّت پیغمبر اسلام (ص) و امامان بزرگوار (ع) ، فلسفه ، اندیشه و طرح مسایل سیاسی و فرهنگی روز است. شعر او عصاره و چکیده فرهنگ اسلامی- عرفانی گذشته و حال است. در یک کلام شعر اقبال، شعری است بیدارگر، پوینده و گویا از عصر و زمان شاعر متعهّد امروز که انسانیّت محور اساسی آن است. این شاعر بزرگ پارسیگوی به مولانا جلالالدین محمد بلخی و حافظ شیرازی، ارادتی خاص داشت چنان که خود نوشته است: هر وقت ذوق و قوه تفکر من اوج میگرفت روح حافظ در من جلوه مینمود و من خود حافظ میشدم. و درباره مولانا هم میگوید: مولوی مرا با خود آشنا کرد و با او بود که خود را یافتم.
اقبال با فرهنگ غرب آشنایی کامل داشت، اما هیچگاه فریفته آن نشد و مکتب اسلام را به فرهنگ غرب ترجیح میداد. او میدانست که غربیها، دشمن سرسخت مسلمانان هستند و با حیلههای گوناگون از هر سه جبهه اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به شرق میتازند، پس اقبال با تکیه بر خودی و خودشناسی مردم را بیدار و حقایق اسلام را بازگو کرد. اندیشه خودی که نخست به عنوان تفکری اجتماعی و انقلابی به ذهن اقبال رسید تنها راه محکم ساختن شخصیت افراد استعمارزده شرقی بود که بر پایه اسلام و فرهنگ ایرانی قرار داشت.
اقبال نماد و سخنگوی دردها، تمایلات، گرایش ها و طرز فکر و امیدها در تمامی دنیای اسلام است وفلسفهاش، فلسفه خودی و یا خودآگاهی است که میتوان استقلال نفس یا غنای درونی نامید. علامه انسان خودآگاه را از خود رها میکند و به جمع میپیوندد و اصل ایثار و از خودگذشتگی را عنوان میکند و آنجاست که رمزبیخودی بعد از خودی میآید و بیان میکند: انسان اجتماعی باید اسلامی باشد. از نظر او خودی همان فقر است که شعار اهل معرفت است، فقری که مایه بینیازی از دیگران است و به درجهای میرسد که باید صفات خدایی را در خود دید.
اقبال دغدغه قدرت یافتن مسلمانان را دارد، او عقب ماندگی و انحطاط امروز ملتهای مسلمان را می بیند و از ضعف آنها به شدت رنج می برد.آیین و روش بیدینی و غرب را محکوم میکرد و پایگاه صدق و صفا را در شرق میدانست و میخواست که کهن اقوام شرق دامن همت به کمر زنند و پرچم راستی را در جهان افراشته نگه دارند. اقبال ایمان داشت که عاقبت روزی فرا میرسد که غلامان و زیردستان گرسنه، پیرهن زورمندان را خواهند دَرید و انتقام ستمهای آنان را خواهند گرفت.
بیدارگری وجه غالب اشعارش است و سرودههایش در صورت، ساختار، درونمایه و محتوا از آن متأثر است. علامه به جهت جهانبینی خاص و بینش وسیعی که نسبت به مسائل روزگار خود داشت، همواره کمال احتیاط را میکرد تا عناصری را چه در حوزه سبک و صورت و چه در حوزه محتوا از شاعران سبک هنری و دیگر شاعران صاحب سبک اخذ کند که با زمینههای فکریاش تناسب داشته باشد. او در این تلاش همیشه موفق بوده و همچو حافظ، به نکته چینی و بهگزینی از آثار گذشتگان و همعصران خود پرداخته است ، شعر اقبال از فلسفه، دین، سیاست و.. خالی نبود به این سبب از دیگران ممتاز و متفاوت بود، زبان وی در عین ادبی بودن و بهرهوری از اصطلاحات، صنایع و بدایع با مسائل جهان معاصر آمیخته است. شعر علامه در واقع، شعر به معنی خاص کلمه نیست، محتوا و درونمایه سرودههایش بیان عشق به دین و قرآن و محبت به پیامبر و ائمه اطهار علیه السلام است. او با قاطعیان میگوید: گر تو میخواهی مسلمان زیستن/نیست ممکن جز به قرآن زیستن
اشعارش فلسفه و فکر است و تبیین اندیشه اتحاد اسلامی به همراه آرزوی ترقی و سعادت ملتهای مسلمان است. شعر او شعری ستیزهجو در برابر فرهنگ غرب و عصاره و چکیده فرهنگ اسلامی عرفانی گذشته و حال است.
اقبال با الهام از تعالیم روشن اسلام اصیل و با الگو قرار دادن شخصیت پیامبر (ص) معیارهایی را برای انسان کامل ذکر کرده است. وی فرآیند سه گانه رو به پیش انسان کامل را اشراق به وسیله نامها، صفات و در نهایت اشراق توسط ذات الهی معرفی کرده و با الهام از ذات مهربان پیامبر اکرم(ص) رحمت و شفقت جهانی را نیز یکی دیگر از خصوصیات انسان کمامل دانسته است. عیار مورد نظر او در محک انسان کامل، ذات مقدس پیامبر(ص) است، کسی که از لذت جذبات در اعماق خلسههای وجدآمیز باطنی خویش غرق نشد، بلکه از آن حالات بازگشت تا سرمایه و یافتههای خویش را در می ان بشریت جاری کند. انسان کامل در شعر اقبال در میدان خطر، بیباک، سربرکف و در هجوم بلاها صبور و در معرفت دین اهل مشاهده حقیقت و قدرتش آن چنان نافذ است که میتواند در فرایندی معجزه آسا جهان را در راستای خواست خود دگرگون سازد و در برابر خوات یا تقدیر جهانی ایستادگی کند و حتی با قضای آسمانی بجنگند. انسان کامل در آثار اقبال با نامهایی همچون: مردحر، مردحق، نایب حق، مؤمن نیز خوانده شده است و صفاتش همچون صفات الهی نهایتی ندارد.
علامه اقبال لاهوری بطور بنیادی بشر دوستی را بدون اسلام غیرممکن تصور مینمود و خود اصول بشر دوستی را بطور واضح و شفاف در اسلام مشاهده میکرد.