با توجه به مبانی و مفاهیم مشترک در «فرهنگ» و «ارتباطات» و رابطه دو سویه میان این دو مقوله و هم چنین تاثیرگذاری و تاثیر پذیری متقابل دو نهاد بنیادین «خانواده» و «جامعه»، نمی توان از مطالعۀ دقیق و بررسی همه جانبۀ آن غفلت کرد.
به ویژه در موضوع جامعه پذیری و فرهنگ پذیری نسل جدید که در ایفای نقش های اجتماعی شان تبلور می یابد، نیازمند «آموزش» درست و بهنگام مبتنی بر عقلانیت و با رویکرد سازنده گرا هستیم و این مهم با رشد و توسعۀ فرد و جامعه و نیز مدیریت منطقی شکاف نسلی ارتباط مستقیم و معناداری دارد.
از این رو در این یادداشت تنها به آشنایی با مبانی و مفاهیم موجود در «ارتباطات، رسانه و فرهنگ» بسنده می شود و قطعاً ورود به امر شناختی در این موضوع و واکاوی بیش از پیشِ آن، ضرورتی اجتناب ناپذیر است.
رابطۀ میان فرهنگ و ارتباطات درهم تنیده و جداناشدنی است: کِرس (1988) معتقد است: «هر رفتار فرهنگی، رویدادی ارتباطی است و هر کنش ارتباطی نیز رویدادی فرهنگی محسوب می شود».
بنابر نظر تاملینسون (1999): «ارتباطات فرهنگ ساز است، از آن رو که بُعد عمده ارتباطات، پیوستگیِ فرهنگ ها و ارتباطات انسان ها، به گونه ای فرهنگی است». هم چنین بورِن (2000) می گوید: «بدون ارتباطات، فرهنگ وجود نخواهد داشت».
به دیگر سخن، ارتباطات محصول فرهنگ است و فرهنگ مشخص کنندۀ رمز، ساختار، معنا و زمینۀ هر ارتباطی است. بدیهی است، رسانه ها کانال ارتباطی و بستر تعامل میان زندگی روزمره و فرهنگ عمومی هر جامعه ای هستند و از این طریق است که می توان با معنا سازی و پدید آوردن مبانی و مفاهیم نوین و تازه، به عرصۀ واکاوی های فرهنگی و اجتماعی وارد شد و فرآیند فرهنگ سازی را محقق ساخت.
برای تحقق این مهم به دو دسته فعالیت علمی «مطالعات بین رشته ای» و «پژوهش های چندفرهنگی» وابسته ایم، که تبیین آن در این یادداشت نمی گنجد.
فرهنگ از شش لایۀ مجزا و در عین حال مرتبط با یکدیگر تشکیل شده است:
هستۀ فرهنگ؛ به منزلۀ سه لایۀ درونی آن است و عبارتند از:
•باورها (نگرش بر آفریدگار و جهان بینی)
•ارزش ها (بایدها و نبایدها)؛
•هنجارها (الگوهای برآمده از ارزش ها)
پوستۀ فرهنگ؛ متشکل از سه لایۀ بیرونی است و عبارتند از:
•نمادها و اسطوره ها (مشاهیر و مفاخر و ...)
•آیین ها و آداب و رسوم (مصادیق تشکیل دهندۀ رفتارهای اجتماعی)
•مهارت ها و نوآوری ها و فن آوری ها (برای تبادل کنش های اجتماعی)
بنابراین رسانه برای ایفای نقش و تاثیر بر فرهنگ یک جامعه سه گونه کارکرد با مختصاتی متمایز از هم دارد که به طور کلی به شرح زیر تبیین می شود:
الف) نقش و کارکرد رسانه در هستۀ فرهنگ به گونه ای است که ناتوان از ایجاد تحول و تغییر است، اما برای موفقیت در فرآیند نهادینه سازی تعلیم و تربیت اجتماعی هم چنان تلاش می کند. چهار عامل به عنوان رهگذرِ صاحبان رسانه برای عبور از مرحلۀ ناتوانی شان وجود دارد. رسانه ها برای موفقیت در این عرصه در پی آنند با اندیشه پردازی، ارزش گذاری، هنجارسازی و تعمیق و تثبیت باورها و ارزش ها و هنجارهای موجود در هستۀ فرهنگ، در تضاد و تقابل با آن قرار نگیرند. کل این فرآیند، فرهنگ پذیری نامیده می شود.
ب) اما نقش و کارکرد رسانه در پوستۀ فرهنگ به گونه ای است که قادر و توانا در تحول و تغییر است و در فرآیند تغییر از ساختار و قدرت بلامنازعی نیز برخوردار است. صاحبان رسانه برای تغییر و تحول، از رهگذر چهار روش «دگرگونی سازی» در (نمادها و اسطوره ها، آیین و رسوم و مهارت ها و نوآوری ها)، «نمادسازی»، «جامعه پذیری» و «الگوسازی رفتاری» با برخورداری از تغییر در پوستۀ فرهنگ، به این مهم دست می یابند. به تمام این فرآیند، فرهنگ گرایی می گویند.
ج) هم چنین نقش و کارکرد دیگرِ رسانه، فراهم سازی زمینۀ تغییر و توانایی آن در انجام این تحول است. رسانه ها در این فرآیند که فرهنگ سازی نامیده می شود، به ایجاد نگرش، محتوا سازی، ساختاریابی، اصلاح بخشی و هم افزایی اجتماعی می پردازند. صاحبان رسانه برای تحقق این فرآیند به خلاقیت های بشر در عرصۀ دانش و هنر توجه دارند و از طریق تولید، توزیع و مصرف کالاهای فرهنگی این نقش را محقق می سازند.
بنابراین رسانه ها صرفاً به درونی سازی فرهنگ نمی پردازند بلکه مراحلِ ابداع، اصلاح و انتقال را نیز انجام می دهند. از این رو دو نظریۀ مهم در علوم ارتباطات معنا و کاربرد می یابند:
یکی نظریه یادگیری اجتماعی (جامعه پذیری) است که آلبرت باندورا (1986) خالق آن معتقد است: «بیش ترِ رفتارهای آدمی به صورت مشاهدۀ رفتار دیگران و از طریق الگو برداری یاد گرفته می شوند و مشتمل بر چهار فرآیند «توجه»، «تولید»، «حفظ و یادآوری» و «انگیزش» است. دیگری نظریه برجسته سازی از مکسول مک کومبز و دونالدشاو است: «رسانه ها با برجسته ساختن برخی از موضوع ها و رویداد ها، بر آگاهی و اطلاعات مردم تاثیر می گذارند؛ گرچه نمی توانند تعیین کنند که مردم «چگونه» بیندیشند، اما می توانند تعیین کنند که «دربارۀ چه بیندیشند».
از آن جا که فرهنگ پذیری فرآیندی دائمی، پایدار و پویاست و نه مقطعی و موقّتی، بدون تردید عوامل کلی و جزئیات فراوانی که در این مقوله مستتر است، منشا و نقطۀ آغازین برای ایجاد تضاد ها و تعارض ها، میان دو نهاد مهم و تاثیرگذار بر هم (خانواده و جامعه) هستند.
از سوی دیگر نهاد واسط میان این دو در فرآیند آموزش و جامعه پذیری نسل جدید، «نهاد مدرسه» است. اگر چه این مطلب امری بدیهی است، اما به سبب نبود توجه به امر شناختی، به نظر می رسد این اصل بدیهی در سیاست گذاری ها و برنامه ریزی های آموزشی و تربیتی نیز، کاربردی ندارد. بنابر این ما با واقعیت هایی انکارناشدنی رو به رو هستیم:
از یک سو، دوگانگی باورها و سبک های زندگی های رایج، در دو سطح خانواده و جامعه موجب می شود ساختار ذهنی کودکِ دیروزِ رشد یافته در محیط خانواده، با دانش آموز امروزِ مدرسه، با چالش ها و دوگانگی های شخصیتی چند لایه رو به رو شود و از سوی دیگر فرد با چالش دیگری روبه روست. زیرا در عصر موسوم به ارتباطات زندگی می کند که به سبب گسترش و توسعۀ رسانه های نوین ارتباطی، در قالب شبکه های اجتماعی و با نقشی فزاینده در فضای مجازی، از گردش آزاد اطلاعات در رسانه های متنوع (رسمی و غیررسمی) بهره می برد. این مهم، بر تضاد میان ساختارهای ذهنی و رفتارهای فردی او در ایفای دو نقش اجتماعی فرزند خانواده و دانش آموز مدرسه می افزاید.
بنابراین سازمان ها و مراکز فرهنگی و نیز رسانه ها می توانند با اقدام مناسب و بازنگری در شرح وظایف و ماموریت های اصلی خود در اجرای درست فعالیت ها و برنامه های فرهنگی و اجتماعی اهتمام ورزند و با هم سویی و هم افزایی، سه مقولۀ «فرهنگ پذیری، فرهنگ گرایی و فرهنگ سازی» را در جامعه تحقق بخشند و از پدیده گسست نسلی پیش گیری کنند که شوربختانه در این امر با کاستی های زیادی روبه رو بوده و هستیم.
* دکترای علوم ارتباطات