پنجشنبه ۰۹ فروردين ۱۴۰۳
ساعت : ۲۲:۰۸
کد خبر: ۱۱۷۳۵۷
|
تاریخ انتشار: ۳۱ تير ۱۴۰۰ - ۱۳:۲۹
شاعران کشورمان سروده‌های جدید خود را به مردم خوزستان تقدیم کرده و با آنان همدردی کردند.
همدردی شاعران کشور با مردم خوزستان
به گزارش پایگاه تحلیلی خبری فرهنگ و هنر، جمعی از شاعران کشور در روزهای سخت خوزستان که با بحران‌ کم‌آبی همراه شده است، سروده‌هایی را منتشر کرده اند و با هم‌وطنان‌مان در این استان جنوبی همدردی کردند. احمد بابایی، اسماعیل شبرنگ، احمد ایرانی‌نسب و مرتضی حیدری آل‌کثیر از جمله شاعرانی‌اند که در این موضوع شعر گفتند.

مرتضی حیدری آل کثیر، شاعر خوزستانی کشورمان شعری سوزناک از زبان یک خوزستانی سروده است.

احمد بابایی نیز جدیدترین سروده خود را همزمان با روز عید قربان منتشر کرد. او در این سروده، به 3 اتفاق مهم اشاره کرده و آنها را به شیوه‌ای هنرمندانه پیوند زده است؛ عید قربان، عید غدیر و بحران آب در خوزستان.

در زیر سروده این شاعران که توسط  تسنیم انتشار داده شده است را می‌خوانید:‌

احمد بابایی

عشق، یک راهِ پر از حادثه و یک طَرفه ست
روضه‌خوانی، وسط حال دعای عرفه ست!

یاعلی! بال و پری ده که اسیرت گردم
عید، روزی ست که قربان غدیرت گردم

زخم را اقربُ مِن حبلِ وریدی دادند
و فدیناهُ بذبح آمد و عیدی دادند

یاعلی! عشق، تویی... عید، تویی... راه، تویی!
اشهد ان علیا ولی الله تویی...

عشق، بغضی ست که در راه، گلوگیر شده ست
عشق، یک حاجیِ تشنه ست که تکفیر شده ست

فصل یک ذبح عظیم آمده که مست خداست
عشق، چاقوی خلیل است که در دست خداست

عید اضحاست! هیاهو به طواف آمده است
و فَدَیناه بخوان... فصل مصاف آمده است

عشق، چون گیسوی آئینه، پریشان شدن است
مثل مسلم، وسط دلهره، قربان شدن است

نام مسلم، شب عید آمد و عشق، افزون شد
از حرم، قافله‌ی تشنه لبان، بیرون شد

قافله، تشنه... حرم، تشنه... مرا هم ببرید!
راضی‌ام... در بغل دشنه، مرا هم ببرید!

هم وطن! تشنه اگر مانده‌ای از آه بگو
اشهد ان علیا ولی الله بگو...

یاعلی! تشنه‌ی لبخند ملیحت شده‌ایم
فصل انگور شده... مست ضریحت شده‌ایم

عشق، یک غمزه، تماشاست... که عیدش کردی
ای به قربان غدیرت که شهیدش کردی

ای به قربان غدیرت که فَدَیناهَم داد
آنقدَر نام تو بردم که خدا راهم داد!

یاعلی! ما به طواف تو دلیل آوردیم
بوسه‌ای بر لب چاقوی خلیل آوردیم

عید، روزی ست که من خیمه به طف خواهم زد
دل دیوانه به دریای نجف خواهم زد

من به دریای نجف، ماهی سرگردانم
رو به دیدار خود، ای آینه! برگردانم!

گفتم از عشق و عطش،  منتظر بارانم
چند وقتی ست که بیچاره‌ی خوزستانم

نمک، آن بت که به زخمت بزند مَحرم نیست
هم وطن! مزد شکیبایی تو ماتم نیست

گر دلم بهر تو مضطر نشود، شرمم باد!
اگر از شعر، لبی‌تر نشود، شرمم باد!

شاعر غیرتِ تفتیده‌ی خوزستانم
روضه خوانِ لبِ خشکیده ی خوزستانم

شرم بر حیرتِ بی حاصلم آتش زده است
هم وطن! تشنگی ات بر دلم آتش زده است

هم وطن! گر تر و گر خشک، در این قافله‌ایم
من و تو، هر دو، ز فرط گِله، بی حوصله‌ایم

خاک اگر تشنه، ولی چشم، پر از ترسالی ست
حاج قاسم، وسط حادثه، جایش خالی ست

حاج قاسم که کنون نزد خدا مهمان است
گفت: امروز، حرم، حرمت خوزستان است

گفت قاسم که سرم هدیه‌ی میهن گردد
عید، روزی ست که چشم "همه"، روشن گردد

حرفم این است! ببین! روز حسابی هم هست...
های... مسند زده! آیات عذابی هم هست...

هم وطن! تشنه‌ای... اما گِله با چاه بگو...
"اشهد ان علیا ولی الله" بگو...

مرتضی حیدری آل‌کثیر

هی فلانی! من به میز و منصبت کاری ندارم
یک کشاورزِ خسارت دیده هستم، دامدارم

چاه‌های نفت را بشکاف و پُرشو! نوش جانت!
من فدای مردم این سرزمینِ استوارم

بچه اینجایم آقا، بچه دارم، زن گرفتم
لهجه دارم، بومی‌ام، ایرانی‌ام! جویای کارم

کارِ کارونم تمام! از دست رفت این رود عاشق
رخت بر بسته ست کرخه !من به بی آبی دچارم

جلگه‌ای سرسبز باید باشم اما خشکم اینک
هستی‌ام را می‌مکند از چارسو ...غرقِ غبارم 

من بدم می‌آید از این نفت آه این گنج بدبو
تشنه هستم ...آبِ آشامیدنی را دوست دارم

شیعه هستم! خاک پای زائران اربعینم
از قضا، با شِمر بی تدبیری‌ات در کارزارم 

دارم از این مردم بی باک می‌گویم که عمری 
مرزداری می‌کنند از میهن با اقتدارم

یک نفر مسئول می‌خواهم که دردم را بفهمد
یک نفر از جنس مردم! مردم ِ پر افتخارم

تا که حقم را بگیرد مثل هر شهری در ایران 
وا کند حق‌آبه‌ام را مثل شهر همجوارم 

تا عدالت هم گلویی ترکند در سرزمینم
تا بروید از میان خاک و خاکستر بهارم

اسماعیل شبرنگ

سیراب خواهد شد شبی چشمان تشنه
پر می‌شود از آسمان گلدان تشنه

خاکی که مانده پای آزادی میهن
حقّش نباید باشد این زندان تشنه

در اوج محرومیّت ِخود سرفراز است
دشت سراسر لاله‌ی بی‌جان تشنه

اینجا برای انقلاب از خود گذشتند
پهلو به پهلو پیش هم یاران تشنه

بر خاک نخلستان ِنفت آلود ِاهواز
چیزی نمی‌بارد به جز باران تشنه

یا که هوا بس ناجوانمردانه خاکی ست
یا شد فراری آب از این استان تشنه

ماهی نباید در دل دریا بمیرد
دریایی از درد است "خوزستان " تشنه

در آتش سرخ سیاست ذره ذرّه
می‌سوخت با چشمان تر پروانه تشنه

فریاد مظلومیت ملّت همین است
مردان دولت!! بار مردم بر زمین است!

احمد ایرانی‌نسب

هرچند که بی‌تاب و بی‌جان است خوزستان
اما همیشه جان ایران است خوزستان

بی حوصله چون دختران کوچک اهواز
این روزها گیسو پریشان است خوزستان

اصلاً تصور کن که او طفل خودت باشد
اصلاً تصور کن که تهران است، خوزستان

هورالعظیم از حنجرِ خشکیده‌اش می‌گفت:
ای نامسلمانان، مسلمان است خوزستان

آتش دوباره بین آغوش نِیِستان است
بغض درون سینه پنهان است خوزستان

آبِ طلب کرده مراد زنده ماندن نیست
ذبح عظیم عید قربان است خوزستان
برچسب ها: خوزستان ، شعر ، شاعر ، ادبیات ، همدردی
نظر شما