به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر، شب شعر عاشقانه «موسم گل» همزمان با سالروز بزرگداشت حافظ شیرازی به همت فرهنگسرای ارسباران و مجتمع تربیتی فرهنگ، سهشنبه ۲۰ مهر با حضور جمعی از شاعران در فرهنگسرای ارسباران برگزار شد.
در ابتدای مراسم غلامعلی حداد عادل ضمن تشکر از همه کسانی که در این مراسم حضور دارند، به مناسبت سالروز بزرگداشت حافظ دو غزل از حافظ و دو غزل از خودش خواند که در ادامه سرودههای حداد عادی میآید.
من سراپا آتشم از حرم آه خویشتن
میدهم در عشق تاوان گناه خویشتن
ماندهام مبهوت و مات بازی شطرنج عشق
دادهام از کف در این پیکار شاه خویشتن
اختران در آسمان هرچند چشمک میزنند
بر نمیگیرم نگاه از روی ماه خویشتن
سنگ اگر از آسمان بر من ببارد گو ببار
من نه آن باشم که برگردم ز راه خویشتن
یوسفم اما ملامت گوی اخوان نیستم
زان که افتادم به پای خود به چاه خویشتن
هر بلایی بر سر عاشق بیایدحق اوست
چون ندرد طاقت ضبط نگاه خویشتن
هر کسی پشت و پناهی دارد و سرمایه ای
من گرفتم عشق را پشت و پناه خویشتن
سرنوشتم عشق بود و سرگذشتم عشق شد
دیده بودم از ازل روز سیاه خویشتن
*******
کورسویی هست با من از چراغی دوردست
پیش پایم کوره راهی سوی باغی دوردست
در سرم شوری، هوایی، همتی، اندیشهای
در دلم زخمی نشان درد و داغی دوردست
تا نوای بلبلی در باغ میآید به گوش
گو برآید یا نیاید بانگ زاغی دور دست
گر اجاقی شعله ای بر من نمی بخشد چه غم؟
آتشی در سینه دارم از چراغی دوردست
می روم، امیدوارم عاقبت پیدا کنم
ساحلی، آرامشی، امنی فراقی دوردست
گم نخواهم کرد راه خانه ی معشوق را
کوچه ای، کویی، خیابانی سراغی دوردست
در ادامه مراسم رسول نجفیان بازیگر و خواننده گفت: من سالها روی شاهنامه، مثنوی و خمسه نظامی کار کردم تا به زبان ساده آنها را بیان کنم. حدود ۴۰ سال در روستاها به جمع آوری شاهنامه و مثنویخوانیها، لالاییهای مادران، سوگوارههای حسینی، عاشورا، ماه رمضان پرداختم و در نهایت یک مجموعه از آنها جمعآوری شد.
وی افزود: ۹۵درصد آنها بی سواد بودند. اما همان مردم بی سواد میرفتند داخل قهوهخانهها و شاهنامه، مثنوی و داستانهای خاص گوش میدادند و در زندگی خود از آن استفاده میکردند. ما باید سعی کنیم کاربری این مطالب را مردمی کنیم که همه بتوانند از آن استفاده کنند. در نتیجه من در سطح شعور و سواد خودم این مطالب را جمع آوری کردم. یک برنامه هم در رادیو به نام «رسم زمونه» اجرا میکنم که با سازم مثنوی میخوانم. واکنشهایی از چوپانها، رانندههای کامیون و ... میگیرم. و چقدر خوشحالم که روی این افراد تاثیر گذاشته است.
ناصر فیض در ادامه مراسم گفت: چند دههای است که به اشعار طنز حافظ توجه شده است و همین موضوع تاثیر زیادی در طنز چند دهه اخیر گذاشته است. موضوعی که در اشعار حافظ مهم است این است که حافظ وقتی میخواهد با مفاهیم و مسائل روز برخورد کند، اشخاص را زیر سوال نمیبرد بلکه موضوع ریاکاری و نفاق را زیر سوال میبرد. در حقیقت به سراغ اصل دغدغهای که میتواند با آن جامعه را خراب کند، میرود چون اگر بخواهد سراغ منافق برود سراغ خیلیها باید برود. ولی وقتی سراغ نفاق میرود، میتواند در همه دورهها کاربرد داشته باشد.
وی افزود: به همین دلیل اشعار حافظ شمول پیدا میکند و بعد از 7، ۸ قرن وقتی از حافظ میخوانیم همچنان بعضی از مفاهیم و تعاریفش با روزگار خودمان هم سازگاری دارد. طنز پرداز باید به گونهای سخن بگوید که مثل حافظ در دورههای متفاوت قابل استفاده باشد. حافظ علاوه بر اینکه کلامش متین است کلامش پاک است. یعنی هیچ کجا نمیبینیم که حافظ در حالت عصبانیت دشمنش را با بدترین الفاظ خطاب کند. شعر را به گونهای تحویل میدهد که یقه خودش را به دست کسی ندهد. طنزپردازان اگر همین مقدار از حافظ یاد بگیرند که سلامت در بیان داشته باشند کفایت میکند. خیلی ساده میشود با گستاخی مخاطب را خنداند ولی ما از حافظ میاموزیم که اینگونه نیست. به هیچ وجه ما نمیتوانیم به بهانه طنز محدوده اخلاق را زیر پا بگذاریم.
در ادامه فاضل نظری با ابراز خرسندی از حضور در این مراسم گفت: انصافاً ابتکار مدرسه فرهنگ در علوم انسانی یک کار قابل دفاع و یک صدقه جاریه برای مقوله علوم انسانی است و امیدوارم باغ همیشه بهار این مجتمع همیشه پربار باشد.
وی اضافه کرد: در ادامه غزلی میخوانم که شاید بیش از دو دهه پیش و در دوران دانشجویی سرودهام. ۲۰ سال بعد با همان ردیف و قافیه شعر دیگری گفتم و متوجه شدم چه سالهای خوبی را از دست دادهام. من از نصیحت کردن بدم میآید، ولی الان به دلم افتاد که به دوستان جوانم نکتهای را بگویم. کسانی که در یک مسابقه دوی هزار متری شرکت میکنند، ۹۰۰ متر بعد از شروع مسیر نمیتوانند برای قهرمانی تصمیم بگیرند. باید از همان اول شروع کرد و شما الان اول مسیر هستید. اگر وقتهای با ارزشتان را صرف مطالعه و مباحثه کنید، به نتیجه مطلوبی میرسید. در سن شما زمان با ارزشترین چیز است و متاسفانه در این سن معمولاً از زمان غافل هستیم.
نظری در ادامه یکی از غزلهای مشهور خود را خواند که در ادامه میآید.
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد/ که تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم/ هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر/ هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد/ جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها/ عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد
همچنین در این مراسم شاعرانی به شعرخوانی پردادختند.
حامد عسکری
برای سوخته دل، بستر و مزار یکیست
تمشکِ ترشِ لب و تُنگِ زهرمار یکیست
تفاوتی نکند اشک و بغض و هق هقِ ما
مسیرِ چشمه و سیلاب و آبشار یکیست
هنوز گُرده ی سهراب، سرخ مثل عقیق
هنوز رسمِ پدر سوزِ روزگار یکیست
هنوز طعنه به جان میخرد زلیخا و
هنوز بر درِ کنعان امیدوار یکیست
هزار بار دلم سوخت در غمی مبهم
دلیلِ سوختنش هر هزار بار یکیست
حرام باشد اگر بی وضو بغل گیرم
که قوسِ پیکره ی برنو و دوتار یکیست
شبی ترنج به بَر میکشد شبی حلاج
شکایت ازکه کنیم ای رفیق؟!دار یکیست
دو مصرع اند دو ابرو شکسته نستعلیق
میانِ هر غزلی بیتِ شاهکار یکیست
به دستِ آنکه نوازش شدیم، تیغ افتاد
دلیل خون جگریِ من و انار یکیست!
به دشنه کاریِ قلبم برس ادامه بده
خدای هر دوی ما انتهای کار، یکیست
****
محرمی نیست وگرنه كه خبر بسیار است
رمق ناله كم و كوه و كمر بسیار است
ای ملائک كه به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید كه اندوه بشر بسیار است
ساقههای مژهام از وزش آه نسوخت
شُكر! در جنگل ما هیزم تَر بسیار است
سفرهدار توام ای عشق بفرما بنشین
نان ِجو ، زخم و نمك ، خون ِجگر بسیار است
هر كجا مینگرم مجلس سهرابكُشی است
آه از این خاك ، بر آن نعش پسر بسیار است
پشت لبخند من آیا و چرایی نرسید
پشت دلتنگیام اما و اگر بسیار است
اشك ، آبادی چشم است بر آن شاكر باش
هركجا جوی روانی است كپر بسیار است
سالها رفت و نشد موی تو را شانه كنم
چه كنم دوروبرت شانه به سر بسیار است
به هر دری که زدم عشق جاودانه نبود
اگر قرار جداییست، از تلاش چه سود؟
مسافریم ولی رنجراه دنیا را
به جز به لطف تغافل نمیتوان پیمود
چنان عقیق یمن چشمم از جدایی، خون
چنان لباس عزا صورتم ز غصه، کبود
پر از فراز و نشیب است این دو روزه عمر
به هر که سالم از آن بگذرد هزار درود!
گذاشت سنگ اگر روزگار در راهت
تو بیملاحظه بگذر درست همچون رود
باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن
با من دم از هوای کس دیگری بزن
پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانه من هم سری بزن
ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن
سرباز نیمه جان! به صف لشکری بزن
درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار سیلی محکمتری بزن !
شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن …
سخت است قلم باشی و دلتنگ نباشی
با تیغ مدارا کنی و سنگ نباشی
سخت است دلت را بتراشند و بخندی
هی با تو بجنگند و تو در جنگ نباشی
از درد دل شاعر عاشق بنویسی
با مردم صد رنگ هماهنگ نباشی
مانند قلم تکیه به یک پا کنی اما
هنگام رسیدن به خودت لنگ نباشی
سخت است بدانی و لب از لب نگشایی
سخت است خودت باشی و بی رنگ نباشی
وقتی که قلم داد به من حضرت استاد
می گفت خدا خواسته دلتنگ نباشی
********
نقل است درین باب نکاتی متبرک
ابیات ملمع،کلماتی متبرک
جسم است درین راه کم از دانه ارزن
جان است درین راه زکاتی متبرک
یک جرعه از آن چای بنوشان عطشم را
ماییم نمک گیر نباتی متبرک
انوار خدا ،جلوه پیغمبر خاتم
مینای دل و پرتو ذاتی متبرک
نامی است مبارک به لب پاک ملایک
نامی است چونان باب نجاتی متبرک
نامی ست که بر کشتی نوح است منقش
روح القدس و آب حیاتی متبرک
ای حسن ختام غزل عشق محمد(ص)
این شعر شده با صلواتی متبرک