جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳
ساعت : ۰۲:۳۵
کد خبر: ۱۲۳۲۶۸
|
تاریخ انتشار: ۲۳ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۳:۳۵
دکتر حمید رزاقی
نگاهی  به کتاب «تعریف ها و مفهوم فرهنگ»پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر، هر علمی برای توصیف و تبیین حوزۀ مطالعاتی اش مفاهیم و تعاریف پایه ای را تولید و یا اقتباس می کند و با تعمیق و گسترش آن ها جهان یا قلمرو قابل بررسی خود را به علت کاوی و یا معناکاوی می گذارد. علوم اجتماعی یا به تعبیری علوم فرهنگی نیز برای شناسایی و فهم پدیده ها و پدیدارهای انسانی- اجتماعی از آفرینش مفاهیم مستثنی نیست. این علوم با آفریدن و بسط مفاهیم کلیدی هر دم توانایی بیشتری در کشف دنیای شگرف و پیچیده انسانی کسب می کنند.

فرهنگ (Culture) از واژگان بنیادین و رایج در رشته های انسان شناسی و جامعه شناسی است که رفته رفته با توسعه این علوم و در بطن آن ها رواج یافته و نهادینه شده است. به کارگیری و اهمیت واژۀ فرهنگ در علوم فرهنگی همسنگ واژۀ گرانش (Gravity) برای علوم فیزیکی و واژۀ بیماری (Disease) برای علوم پژشکی است. از اصطلاح فرهنگ در زبان علوم اجتماعی ده ها مفهوم فرعی شکل گرفته و متداول شده است.

«تعریف و مفهوم فرهنگ» عنوان کتابی است از داریوش آشوری که به بحث و بررسی دربارۀ مفهوم، تاریخچه و تعاریف فرهنگ از منظر علوم انسانی پرداخته و واژه های فرعی منبعث از آن را دیدگاه انسان شناسی تشریح کرده است.

نویسنده در آغاز و بخش یکم اثر خود به بررسی واژه فرهنگ در زبان و ادب فارسی می پردازد و نشان می دهد که این واژه در زبان فارسی از واژه های کهنی است که نه تنها در نخستین متن های نثر فارسیِ دری بلکه در نوشته های بازمانده از زبان پهلوی نیز فراوان یافت می شود، به طوری که از مصدر آن (فرهیختن) جداکرده های گوناگون وجود دارد.

«فرهیختن» به معنای تربیت کردن، ادب و هنر و علم آموختن یا آموزاندن بوده و «فرهنگ» در اصل به معنای ادب و علم و هرآن چه در ردۀ شایستگی های اخلاقی و هنروری جای دارد. به همین  دلیل واژۀ «فرهنگستان» در متن های پهلوی به معنای آموزشگاه به کار رفته است.

واژۀ «فرهنگ»که در چند سدۀ پیش کمابیش از یادها رفته بود، در سال 1314 با بنیان گذاری «فرهنگستان ایران» جانی تازه گرفت و با تبدیل «وزارت معارف» به «وزارت فرهنگ» از فراموشخانۀ دیوان ها و کتاب های لغت به زندگی روزمره پای گذاشت.

واژۀ فرهنگ با توجه به معنای اصلی آن که ادب و تربیت است برابر واژۀ education  در زبان فرانسه گزیده شد و «فرهنگی» عنوان کسانی شد که کارشان آموزش است. اما رواج کلمه «کولتور» و مفهوم های وابسته به آن نیاز به یافتن واژۀ برابر برای آن در زبان فارسی ضروری کرد. امروز واژۀ فرهنگ در زبان فارسی به معنای کولتور به کار می رود و آموزش و پرورش برابر education نشسته است.

در بخش دوم کتاب سیر واژۀ کولتور و کاربرد آن در مغرب زمین تشریح شده است. واژۀ culture  در اصل به معنای کشت و کار یا پرورش بوده است. واژۀ کولتور در مورد جامعه های بشری از حدود 1750 میلادی نخستین بار در زبان آلمانی به این معنا به کار رفته است.

 زبان های رومیک و زبان انگلیسی  دیر زمانی واژۀ civilization  (شهرآیینی یا تمدن) را به جای culture  به کار می بردند و مرادشان از آن پرورش، بهسازی و بهبود بخشی یا پیشرفت اجتماعی بود. civilization به واژه های لاتینی civis، civitas و civilis  باز می گردد. به معنای سیاسی (political) و شهری (urban) که یک دولت سازمان یافته را در برابر جامعه قبیله ای قرار می دهد. واژۀ civilization در زبان لاتین کلاسیک وجود ندارد و به نظر می رسد که ساختۀ دوران نوزایش (رنسانس) و چه بسا فرانسوی باشد و برگرفته از فعل civilizer به معنای آراسته شدن به آداب و ادب مردم شهرنشین می آید.

بدین سان دو مفهوم «کولتور» و «سیویلیزاسیون» از آغاز، معنای بهگشت و پیشرفت به سوی کمال را در بر داشته اند و هنوز نیز این معنا را چه در کاربرد عامیانه و چه در نگاه دانشورانه حفظ کرده اند. اما از نیمۀ قرن نوزدهم واژۀ فرهنگ گاه همراه با واژۀ تمدن معنای علمی تازه و خاصی به خود گرفت. این معنا به دسته ای از ویژگی ها و دست آوردهای جامعه های انسانی و در نتیجه تمامی بشریت اشاره دارد که با سازوکارهایی فراتر از سازوکارهای وراثت زیستی انتقال پذیرند. ویژگی نوع بشر همانا انباشتگی اجتماعی این ویژگی هاست. در موجودات فرو بشری (subhuman) کمتر نشانی از چنین ویژگی ها می توان یافت.

واژۀ «کولتور» به این معنا در آلمان به کاربرده شد. اما نه با روشنی کامل، بلکه با نوسان هایی میان معنای نوپدید (بهسازی) و معنای دیرینه (کشت و کار).  تا این که تایلور در سال 1871 نخستین تعریف روشن علمی از این واژه را به دست داد. بدین وجه که پذیرش تاریخ پیش رونده انسان در پیدایش مفهوم و درک تازه فرهنگ نقش اساسی ایفا کرده است.

تایلور در کتاب «پژوهش هایی دربارۀ تاریخ آغازین و توسعۀ تمدن» که در تاریخ 1865 منتشر شد، گهگاه به اصطلاح فرهنگ روی می کند. ولی بیشتر اصطلاح تمدن را به کار می برد. اما در سال 1871 که کتاب « فرهنگ ابتدایی» را منتشر ساخت، تعریف مشخصی از فرهنگ ارائه کرد که این تاریخ را می توان زاد سال پیدایش این مفهوم به وجه علمی دانست.

از دید تایلور  فرهنگ عبارت است از کلیت در هم بافته ای شامل دانش، دین، اخلاقیات آداب و رسوم و هر گونه توانایی عادتی که همچون هموندی (member) از جامعه بدست می آورد.

به نظر نویسنده کتاب «تعریف ها و مفهوم فرهنگ» پس از پذیرش مفهوم فرهنگ همچون فرآورده زیست اجتماعی یا مجموعۀ همبسته و پیوسته ای از ویژگی های زیست و رفتار بشری، رفته رفته فرهنگ به مثابه «رده»، «ساحت» (dimension) یا جنبه جداگانه ای از پدیده ها تلقی گردید. چرا که مفاهیمی که علوم طبیعی برای شرح پدیده های طبیعی و زیستی به کار می برند، برای توصیف و تفسیر  پدیده ها و رفتارهای  انسانی نارسا است. کنش های انسانی در جهان انسانی چنان به درجه ای از پیچیدگی ها و برساخت هایی رسیده است که نمی توان آن ها تنها بر اساس نیازها و سازوکارهای زیستی توضیح داد.

 در جهان انسانی که به فضای فرهنگی نیز تعبیر می شود، با این که نیازهای حیات آدمی مُلهم از نیازهای زیستی است، اما این نیازها در ساحت انسانی با درآمیختگی با ارزش ها، آرمان ها، اخلاقیات، آداب و رسوم و نمادها شکل و محتوای پیچیده و معناکاوانه  به خود می گیرند و چنان جنبه ادراکی و تفهمی پیدا می کنند که می توانند در جهت خلاف مسیر طبیعت زیست شناختی عمل کنند. بدین سان انسان با  کشف و خلق معنا و زایش و توسعه فرهنگ خود را از سایر موجودات متمایز و مجزا می کند. چنان که به عنوان موجودی فرهنگی و آفرینشگر معنا شناخته می شود. لذا آدمی با این که بافتۀ طبیعت است بر ورای آن رفته و با قوۀ فاهمه اش و با کنش ارتباطی اش  و با خلق نمادها و نشانه ها در مقام موجودی فرهنگ آفرین و معرفت زا می نشیند.

نویسنده در بخش سوم کتاب، بیش از 90  تعریف از فرهنگ را که از سوی علمای  علوم اجتماعی ارائه شده را ترجمه کرده است. وی این تعاریف را در شش قالب به شرح ذیل طبق بندی کرده است:

الف- تعاریف توصیف گرانه (descriptive) که در آن ها بر عناصر سازه ای و چند بعدی (factorial)  فرهنگ تکیه می شود.

ب- تعاریف هنجاری (normative) که در آن ها  بر قاعده (rule)  یا راه و روش (way) تأکید دارد.

ج- تعاریف تاریخی که بر میراث فرهنگی  یا سنت (tradition) مبتنی است.

د- تعاریف روانشناسیک که در آن ها تأکید بر فرهنگ همچون وسیلۀ سازواره ای (adjustment) و حل مسائل و یا آموختگی است.

ه- تعاریف ساختاری (structural) که الگوسازی یا سازمان فرهنگ را مدنظر قرار می دهد.

و- تعاریف تکوینی (genetical) که در آن ها فرهنگ همچون یک فرآورده و یا تأکید بر ایده ها یا نمادها تلقی می شود.

 مؤلف در بخش چهارم کتاب فرهنگ را از دیدگاه انسان شناسی به بحث و بررسی می گذارد. به نظر وی با این که انسان شناسی در باب ماهیت فرهنگ و مفاهیم آن تعاریف گوناگون پدید آورده است، اما مفهومی که اخیراً انسان شناسان بیشتر به آن گرایش دارند، تصور فرهنگ همچون یک مفهوم برآهنجیده (تجریدی) است که از مشاهده رفتار به دست می آید. اندیشه و رفتار نمادین، نمایان ترین جنبۀ زندگی بشری است و تمامی پیشرفت فرهنگ بشری بر پایۀ آن قرار دارد. جهان انسانی عرصۀ معنا و سراسر نمادین است. نمادگری انسان با کلیت و فراگیری کاربرد آن وسیله ای است که راه جهان فرهنگ را می گشاید و آنرا پویا و متعالی می نماید. بدون نمادگری، زندگی بشر در حدود  برآوردن نیازهای پایه ای زیستی باقی می ماند. بی نمادگری، بشر هرگز نمی توانست جهان آرمانی  را در ذهن جمعی و در مناسبات اجتماعی بیافریند و  بپروراند و درباره اش بازاندیشی کند. از سرشت نمادسازی انسان است که از هر سو درهای دین، هنر، فلسفه و علم به روی او گشوده می شود.

به نظر نویسنده کتاب، تعریف ارسطو از انسان به مثابه حیوان اجتماعی چنان که باید جامع نیست. اجتماعی بودن نه خصلت ویژۀ انسان است و نه امتیاز خاص او. چنان که در میان زنبوران  و مورچگان تقسیم کار دقیق و سازمان اجتماعی پیچیده ای مشاهده می شود. اما در مورد انسان بر خلاف جانوران  نه تنها جامعۀ سازمان یافته، بلکه جامعۀ اندیشه، آگاهی و کنش معنادار می یابیم که با احساس و تخیل خلاق در هم تنیده شده است. جامعۀ بشری جامعۀ زبان و ارتباط است. زبان، اسطوره، دین، علم، هنر و فلسفه  مایه ها و زمینه های تشکیل این شکل عالی تر جامعه اند. بشر تنها موجودی است که معرفت های دینی، فلسفی، هنری و علمی تولید می کند. از راه این معارف بشری و نمادگری آدمی است که زندگی اجتماعی انسان از طبیعت ارگانیک پای در مرحلۀ آگاهی اجتماعی و برساخت فرهنگی می گذارد. از راه نمادگری و معناجویی و معنا آفرینی است که انسان از زیست جهان اجتماعی فراتر رفته و به سوی زیست جهان فرهنگی پر می گشاید.

در پایان نگارنده این یادداشت با عنایت به  مرور مبحث نمادسازی در کتاب، تعریفی از فرهنگ ارائه می دهد: فرهنگ یا سپهر فرهنگ را می توان عرصه تولید معارف دینی، هنری، فلسفی و علمی دانست که در حوزۀ همگانی و در پیوند فعال با حوزه خصوصی مجال بروز می یابد، به وجهی که زبان بیانش شنیداری، گفتاری، نوشتاری و دیداری بوده و با روش های اقناعی و مجاب سازی و با تلاش و کوشش پی گیر و مستمر انسان نماد سازو ایده ورز کسب و برساخت می شود و در قالب کثرت در وحدت به حیات خود تداوم می دهد و هستی جامعه را غنا  و جان می بخشد.

نگاهی  به کتاب «تعریف ها و مفهوم فرهنگ» 


برچسب ها: فرهنگ ، معرفت ، نمادسازی
نظر شما