به گزارش شهر به نقل از سايت تئاتر، با تصميم هيأت مديره خانه تئاتر قرار است علاوه بر پيام جهاني تئاتر، يک پيام ملي نيز هر سال در جشنهاي بزرگداشت تئاتر قرائت شود.
امسال اين پيام توسط «احمدرضا احمدي» شاعر و نويسنده ادبيات کودکان نوشته شده که متن اين پيام که در تمامي بزرگداشتهاي انجمنهاي خانه تئاتر قرائت ميشود.
متن پيام به شرح زير است، در اين جهاني که هر لحظه در تهديد و نابودي است و کلمه ابديت و انسان روز به روز رنگ ميبازد و فقط صداي گريه کودکان گرسنه و بيخانمان و شيون زنان داغديده شنيده ميشود پرسش اين است پس به کجا بايد پناه برد، ديگر خوابهاي انسان امروزي خاندان برانداز است و بيداري مملو از تاريکي و حرمان است. خوابهاي هولناک خيلي زود تعبير ميشوند، اغراق نيست اگر بگويم آخرين پناهگاه انسان که هنوز معدوم و فنا نشده و در زمهرير زمستاني جهان گم نشده است تئاتر و شعر است. با اين که مخاطب فراوان و مدافع ندارد اما هنوز در اين ظلمات و زمهرير جهاني گرما دارد و روشنايي دارد. در تئاتر و شعر است که به دنبال نجات و شفا هستيم. تئاتر و شعر ميخواهند با معصوميت و رأفت ما را از اين ورطه هولناک که به استعاره نامش را زندگي و جهان گذاشتهايم رها کند.
تئاتر در عمر کهنش هميشه براي آينده حدس و گمان داشته است. هميشه آينده و گذشته و حال را درون آينهاي شفاف و مجلل خانه داده است. آينده را بدون آرايش و تزتين و بزک به آدميان سپرده است و هديه کرده است.
خيالهاي خام و نادر ما را بيرحمانه به باد حوادث سپرده است ما را که در روزهايي که در غم ابدي و باورهاي بيسرانجام غوطهور هستيم و در شبهايي که در جهان ما چراغهاي مجهول و ناشناس مدام خاموش و روشن ميشوند رها نکرده است و ما را از تنهاييهاي بهتآور به خيابان و باران، به گورستان به حقيقت و واقعيت آورده است. تئاتر همه تکرارهاي مدام تاريخ را از پوست و جامه هاي کهن رها کرده است و همه حقيقت و واقعيت اين جهان هيچ در هيچ را به ما هديه داده است، انسان در همه سالهاي عمر قادر نبوده است بر صندليهاي تماشاخانههاي جهان آرام و بيخيال و بهتزده بنشيند هر لحظه در انتظار هجوم و ستيز، توفان، کولاک، انفجار و سقوط انساني بوده است هميشه در صندليهاي تماشاخانههاي جهان لحظه نفي و لحظه ستايش زندگي بوده است.
به نظرم پردههاي تماشاخانههاي جهان آغشته به مرگ و نيستي و اميد و سرانجام سزاواري انسان براي پايداري و زندگي در اين جهان است. پردههاي تماشاخانههاي جهان را از لحظههاي مصيبت و پيروزي انسان بر حرمان هر چند ناقص و فقير يافتهاند. ملت و سرزميني که فاقد تئاتر است از يک آينه شفاف و صيقل خورده محروم است بايد براي يافتن اسرار و رمزهاي گم و مخفي جهان و حديثهاي پنهاني آدمي به سنگهاي سخت و صخرههاي مرده و رودخانههاي تهي از آب خيره شود و پناه ببرد، اين جهان قحطي زده که پيکانش به سوي خوشبختي انسان و رنگ و نور و باران است آدمي بايد جواب همه پرسشهايش را از تئاتر بخواهد من ميدانم در اين هواي مسموم و آلوده جهاني بايد در تماشاخانههاي جهان به دنبال هواي تازه بود.
پس برويم صندليهاي خالي تماشاخانههاي جهان را پر کنيم جهان و زندگي و آدمي و مرگ را بدون ماسک و تزوير و هياهو در سکوت ببينيم. سکوت تماشاخانههاي جهان ما را شفا ميدهد.