جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳
ساعت : ۱۳:۲۸
کد خبر: ۶۰۴۸۷
|
تاریخ انتشار: ۱۶ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۳:۰۹
يوسفعلي ميرشکاک گفت: زماني از خير نويسندگي گذشتم و مشغول پپسي فروشي شدم و حتي صندوق سازي هم کردم؛ ولي از اين مسائل نمي شود، فرار کرد.

به گزارش خبرگزاري شهر، روز گذشته ششمين جلسه از سلسله کلاس هاي «هنر از منظر شهيد آويني» با حضور يوسفعلي ميرشکاک در کافه نخلستان اوج برگزار شدمتن سخنراني ميرشکاک به شرح ذيل است:


وقتي مي بينم با آب، حياط و ماشين مي شويند، دود از سرم بلند مي شود

با تکنيک مي توان از طبيعت استفاده کرد؛ زيرا طبيعت کم کم از صحنه کره زمين کنار مي رود؛ خيلي از مکان ها با مشکل آب شرب مواجهند، بنابراين وقتي مي بينم در کشوري که داعيه دار اين است که آب، مهريه حضرت زهراست، با اين آب، حياط و ماشين مي شويند، دود از سرم بلند مي شود. اي کاش که حداقل داعيه اين مسئله را نداشتيم؛ اين رفتار انسان بي پاسخ نمي ماند و خود چرخه طبيعت از انسان انتقام مي گيرد.

انسان نه ارباب طبيعت است نه ارباب تاريخ؛ زيرا طبيعت کم کم از صحنه کره زمين کنار مي رود و تاريخ نيز از اختيار انسان خارج است و بشر بر خلاف توهم و تصور خيلي ها، هيچ گاه توانايي اين را نداشته که تاريخ ساز باشد؛ در صورتي که اگر دقت داشته باشيد گاهي در تبليغات خودمان هم گفته مي شود که انساز تاريخ ساز و آينده ساز است، در حالي که انسان ارباب خويشتن هم نيست و تنها نيروهاي غيراصلي، روح انسان را هدايت مي کند.

کوندرا در خصوص اين نيروهاي غيرعقلي روح مي گويد، بشر موجود معقولي نيست و امکان حيات معقول براي بشر مدرن و بشر پست مدرن و بشر اصل تمدن تکنيکي وجود ندارد و محال است.


تمدن غرب، خدا را کنار گذاشته و مي گويد که انسان ارباب است

اگر انسان ديگر ارباب نباشد پس چه کسي ارباب است؟ تمدن غرب، خدا را کنار گذاشته و مي گويد که انسان ارباب است و اين شعار اصلي روشنگري بوده است؛ خب انسان با تمدن تکنيکي در عرض يک قرن و 14 سال رسيد به جنگ جهاني اول و در حالي که هنوز خستگي هاي جنگ جهاني اول برطرف نشده بود، جنگ جهاني دوم نيز شروع شد و يک مرتبه همه چيز از کنترل همه بيرون آمد؛ به طوري که  آمريکايي هايي که در آن سر عالم بودند، يک مرتبه منجي اروپا و کدخدا در دهکده جهاني مارشال مک لوهان شدند، اما اين مسئله دست آنها هم نبوده و نيست. 


تکيه زياد بر صهيونيست، بيماري است

يک چيزي را مي گويم که ممکن است عده اي ناراحت شوند؛ هر گاه ديديد يک کسي زيادي تکيه مي کند بر روي اينکه آن فرد صهيونيست است و صهيونيست ها چنين کاري را انجام دادند و ... بدانيد که آن فرد يا بيمار است يا متوهم.

کتاب هايي که راجع به فراماسونري و سيطره فراماسونري بر جهان و سيطره صهيونيست مي نويسند، حجم شان زياد نيست، اما همين که انسان متوهم باشد و دشمن خود را خيلي بزرگ فرض کند، باعث مي شود که آدم پيشاپيش دلش خالي شود.

صهيونيست ها و فراماسونرها اگر تسلط کافي بر روي جهان کنوني داشتند، مجبور نبودند پشت سر هم از آن سر دنيا لشکرکشي کنند و نيرو بياورند در عراق و بدون گرفتن نتيجه اي به کشورشان بازگردند و يا در کشور ديگري مثل افغانستان.


صهيونيست ها مي خواهند به ملت ها زور بگويند

آنها مي خواهند از قدرتشان سوءاستفاده کنند و به ملت ها زور بگويند، اما زور در جايي جواب مي دهد که دو قوم مغلوب شوند؛ اول توده مردم، مغلوب نانشان باشند؛ کاري که در حال حاضر با محاصره اقتصادي دارند با ملت ما انجام مي دهند و دوم سياستمدارانشان اهل بده و بستان باشند.

سيد آويني مي گويد که کوندرا گفته است: رمان هستي را مي کاود نه واقعيت را؛ حال آن که ما مي دانيم يک دوره از تاريخ رمان نويسي با عنوان رئاليسم که همان واقع گرايي است، مطرح است، اما در همان دوره واقع گرايي اگر در آثار بالزاک و آثار چارلز ديکنز تامل کنيد، متوجه مي شويد اين واقع گرايي براي کاوش هستي انسان است و نه واقعيت.

مسلماً انسان چه فقير و چه ثروتمند همواره هنگام مطرح شدن، خواسته و ناخواسته باطن خود را به نويسنده و لاجرم به خواننده تحميل مي کند.


شاعران شاگردان خدا هستند

من سال ها پيش در تعريف نويسندگي گفتم شاعر تشبه به انبيا مي کند که از پيامبر اسلام نيز داريم که شاعران شاگردان خدا هستند و نويسنده نيز تشبه به الله مي کند.

نويسنده از روي مدلي که خودش است، دست به خلق آثار مي زند؛ يادمان نرود سخن حضرت علي را که گفت انسان يک موجود کوچک نيست و تمام جهان بزرگ در وي پيچيده شده و انسان طومار همه هستي است و منظور از عالم صغير که در حکمت نيز هست، همين مسئله است.

هر کس ميزان معرفتش از نفسش بيشتر باشد، در ايجاد کاراکترها و شخصيت هايي که مي خواهد بنويسد، موفق تر عمل خواهد کرد.

خيلي ها فکر مي کنند که چه نوع آدمي را انتخاب کنند و در کدام قسمت داستان قرار دهند که در رمان پست مدرن يا بهتر بگويم رمان مدرن، اين زحمت از گردن نويسنده برداشته شده است.

جايگاه کاراکتر، کلنجاري که کاراکتر با خود دارد و بازتاب جهان بيرون در درون کاراکتر مسئله اي مهم تر از دزد، پليس و يا کارمند بانک بودن کاراکتر است.


قبل از انقلاب ايستاده بوديم و فقط مدرنيته را تماشا مي کرديم

ما چه بخواهيم و چه نخواهيم ديگر امکان عقب نشيني مدرنيزاسيون را نداريم؛ ما با انقلاب و به همت امام وارد عرصه مدرنيته شده ايم، در حالي که قبل از انقلاب ايستاده بوديم و فقط مدرنيته را تماشا مي کرديم؛ در قبل از انقلاب سينما رفتن کفر بود و حتي بسياري از مردم تلويزيون نداشتند، اما الان ديگر نمي توان به عقب برگشت؛ در حال حاضر از عالم تا عامي، از فقيه تا نانوا همه در همان ساحتي هستند که غرب و انسان غربي در آن است و امکان بازگشت به گذشته هم وجود ندارد.

ما با اين مسئله که بخواهيم خود، سنت ها و موقعيت هايي را که در آن قرار داريم، حفظ کنيم درگيريم و همين درگيري است که رمان را به وجود مي آورد.

بنابراين دنياي کافکايي به هيچ واقعيت شناخته شده اي شبيه نيست و دنياي کافکايي دنياي نهايي و واقعيت نيافته دنياي بشري است؛ اينکه گره گوار سامسا شب بخوابد و صبح ببنيد به سوسک تبديل شده، در واقعيت نيست.

من کاري ندارم که خيلي ها از درون، حشره کافکا و گره گوار سامسا مي شوند، اما اين افقي پيش روي همه ماست و هر لحظه امکان دارد که چشم باز کنيم و ببينيم که گره گوار سامساييم و حشره شده ايم.

رمان گاهي بايد سانسور شود

کسي که نسبتش با عالم باطن و معنا حذف شود، به تعبير ائمه در کل رها است؛ آيا فقط گره گوار سامساست که حشره مي شود؟ يا ممکن است بنده و شما هم حشره شويم؟ در حالي که اگر اسير اين دنيا شويم، در راه حشره شدن گام نهاده ايم.

رمان برخلاف اينکه به نظر مي آيد، گاهي بايد سانسور شود، در حالي که ما متاسفانه در روزگار به برخي کلمات توجه مي کنيم که اينترنت زيرآب همه مسائل را مي زند.


کسي که شهيد آويني را دوست دارد بايد بتواند در سينما کاري انجام دهد

خيلي از مديران ما دير به دنيا آمدند و در حال حاضر نيز انقلابي اداري شدن، آن هم بعد از 30 سال، خيلي کار دشواري نيست و مانند رزمنده بعد از قطعنامه مي ماند.

کسي که شهيد آويني را دوست دارد بايد بتواند يا در سينما کاري انجام دهد يا مستندسازي کند يا قطعه اي بنويسد.

شهيد آويني آدم هاي بي شماري بود در يک تن، بنابراين علاقه به مرتضي تنها به چفيه انداختن و نگه داشتن عکسش در خانه نيست، بلکه قدم گذاشتن در راهش است؛  وارد هنر عصر امروز شدن و در آخر کار مسلمان ماندن مهم است.


ما با بايد رضايت دهيم که همچنان نهضت ترجمه، نان مان را بدهد!

ما يا بايد رضايت دهيم که همچنان نهضت ترجمه، نان مان را بدهد؛ به طوري که 90 درصد کتاب هايي که خوانده مي شود ترجمه اي است؛ يکسري از کتاب ها را من ايراني بايد از غرب بياورم، ولي آيا رمان و شعر را هم بايد از غرب آورد؟ اگر اين اتفاق بيفتد يعني بايد بيل به کمرمان خورده باشد. 

دنياي کافکايي به هيچ واقعيت شناخته شده اي شبيه نيست؛ اين امکان در پس جهان واقعي ما نمايان است، يعني جهاني که در آن زندگي مي کنيم يک پرده اي است که واقعيت کافکايي را از ما پنهان مي کند و آينده ما را پيشاپيش اعلام مي کند و اين خطر در کمين همه ماست.


چهار پنج بار از ترس دوزخ پايتخت، از تهران خارج شدم، ولي...

خودم چهار پنج بار از ترس دوزخ پايتخت، از تهران خارج شدم، ولي تقدير دوباره من را برگرداند؛ من يک زماني از خير نويسندگي گذشتم و رفتم در بوشهر و مشغول پپسي فروشي شدم و حتي صندوق سازي هم کردم؛ براي اينکه درگير اين گونه مسائل نباشم، ولي از اين مسائل نمي شود، فرار کرد.

يک بار حضرت آقا دستور دادند مرا بياورند و يک بار ديگر هم يکي ديگر از بزرگواران و يک بار هم رسول کردلو به من گفت که خجالت بکش از تهران خارج شده اي و آمدي بيابان که چه کني، آن هم بعد از ده بيست سال قلم زدن.

کردلو به من گفت که دعوا را بين حزب اللهي ها و روشنفکران راه انداختي و آمدي اينجا که چه شود؟ برگرد برو سر کارت، ديدم راست مي گويد و بايد کار کرد.

من بارها مطلبي را مي نوشتم و دور مي ريختم؛ براي اينکه راه رخنه کردن و جلو رفتن وجود نداشت، ولي به هر حال بايد اين کار را انجام داد و نبايد يادمان برود که 2013 هم يک قسمت از تاريخي است که در آن قرار داريم.


تا زماني که ادبيات نداشته باشيم، در تفکر به جايي نخواهيم رسيد

به دکتر رضا داوري مي گفتم که مرتب مطلب مي نويسم و دور مي ريزم؛ داوري به من گفت چرا اين کار را مي کنم؟ به وي گفتم: کاراکتر مشکل اخلاقي پيدا مي کند و وقتي به قيامت و پل صراط فکر مي کنم، دلم مي لرزد؛ به همين خاطر متن نوشته شده را دور مي ريزم.

دکتر داوري به من گفت که فقط بنويسم؛ حتي اگر نمي خواهم مطالب را چاپ کنم؛ به قول دکتر داوري ما تا زماني که ادبيات نداشته باشيم، در تفکر به جايي نخواهيم رسيد. 

فلسفه ما اگر امروز به کارمان نمي آيد، براي اين است که ادبيات نداريم که به وسيله آن تفکرمان نمود جمعي پيدا کند؛ يک مثال بزنم ايران جزو تمدن هاي باستاني است، ايتاليا و رم باستان هم جزو تمدن هاي باستاني هستند، ولي ما با آپارتمان سازي چگونه کنار آمديم و آنها چطور.

در ايران آپارتمان هاي 45 متري و 50 متري ساخته مي شود که اگر همسايه طبقه بالايي دعوايي کند سروصدايش کاملاً شنيده مي شود، ولي در ايتاليا فاميل ها همه با همند، برج هايي مي سازند که وسط برج خالي است و همه اعضاي فاميل دور هم هستند.


ما بيشتر از مدرنيته ضرر کرديم يا ايتاليايي ها؟

با طرح اين مسائل  ما بيشتر از مدرنيته ضرر کرديم يا ايتاليايي ها؟ و پاسخ اين پرسش کامل روشن است، ما بيشتر متضرر شده ايم و دليلش هم اين است که متقبل از انقلاب تقليد مي کرديم از غرب؛ البته از کشوري همانند آمريکا که بي هويت ترين کشور جهان است و بعد از انقلاب هم به دشمني از آمريکا برخاستيم و روشن است که دشمن هميشه در صدد رقابت است.

ما بدبختانه هم در روزگار خدمت به آمريکا و هم در دوران دشمني با آمريکا، خودمان را با متر آمريکا اندازه گرفتيم، اما در ايتاليا و رم اين گونه نيست؛ در حقيقت يک خاندان دور هم جمع مي شوند و اين گونه تکنيک را مصادره مي کنند؛ مسلماً مغلوب تکنولوژي شدن چه با لايحه ديني باشد و چه غيرديني، از نابودي سر در مي آورد.


اگر در خيابان مردم همديگر را هم بکشند، کسي نگاه نمي کند

يک مشکل ديگري که ما داريم، اين است که از کنار حوادث به راحتي رد مي شويم؛ چند سال پيش اگر در خياباني دعوا مي شد کمک مي کردند، ولي در حال حاضر اگر در خيابان مردم همديگر را هم بکشند، کسي نگاه نمي کند؛ منظورم از بيان اين مطلب اين نيست که هر کجا که دعوايي شد ميانجي شويد، بلکه ذهن تان درگير باشد.

فروغ در توصيف همه ما مصرعي دارد با اين مضمون که «گهواره مولفان فلسفه اي بابا به من چه ولش کن در اين مرز پرگوهر»؛ شما در مدرنيته نمي توانيد بگوييد به من چه، بلکه بايد هميشه ذهن تان درگير باشد.

رمان هايي که ما بچه مسلمان ها و روشنفکرها مي نويسيم با هم تفاوت دارد و تفاوت شان هم در اين است که روشنفکرها زماني که مي خواهند دزدي را معرفي کنند بر روي دزدها اسامي ديني مي گذارند و بچه مسلمان ها زماني که مي خواهند دزد يا فاسد را معرفي کنند اسمش را بابک و مازيار مي گذارند.

اين چه تعارضي است، به طور مثال هر کسي که اسمش جعفر باشد عقب مانده است؛ زماني که خواستند رئاليسم اسلامي درست کنند اين مسائل اتفاق افتاد و گذاشتن اسم بيژن بر روي دزد يا اسم بابک بر روي ضدانقلاب يعني سطحي نگاه کردن به همه مسائل. 


اگر شهيد آويني زنده بود حتماً برايمان رمان مي نوشت

شهيد آويني مي پرسيد کافکا چگونه کافکا شده است، مسلماً او نخست با جهان پيرامون خويش يکي شده و بعد از آن فراتر رفته است؛ اين کل نويسندگي است که شهيد آويني آن را به يک جمله تبديل کرد.

اگر شهيد آويني زنده بود حتماً برايمان رمان مي نوشت؛ چون صد تا ميدان مين و فکه که نداريم و آنها ديگر تمام شده است. 

اول بايد يکي بشوي با جهان پيرامون و بعد از آن فراتر بروي که مشکل ما هميشه اين بوده که به يک جايي مي رسيم که مشکلات را پاره مي کنيم و مي ريزيم دور؛ مي شود در کاغذ عقب نشيني کرد، ولي در جهان هستي نمي شود.


سياست کف روي آب است

بسياري از ما به سياست خيلي اهميت مي دهيم، در حالي انقلابي بودن سياسي بودن نيست؛ سياست کف روي آب است.

سال ها پيش در نخست وزيري دعوا کردم و مرا خواستند، رفتيم پيش فردي که به من گفت چرا مي گويي اهميتم از همه کابينه بيشتر است، گفتم آره گفتم، گفت يعني چي؟ گفتم که وزير اقتصاد و کشاورزي هويدا چه کسي بود که گفت يادم نيست.

به آن فرد گفتم که من يک جوان 23 ساله هستم که تا الان يک کتابم چاپ شده که اگر زنده بمانم تعداد آنها را زياد مي کنم، يک روزي مي آيد که وزرا و خود شما را کسي به ياد نمي آورد، ولي ما تا وقتي به عالم هنر و ادبيات مي آييم، به معناي مضاعف کلمه دچار سياست و سياست زدگي مي شويم. 

مرتضي آويني مي گويد، براي کافکا نوشتن همه اش همانند نفس کشيدن است، اين مقدار شناختن غرب و انسان غربي است؛ يعني نفس زندگي است و به عبارت بهتر مسئله اي هم شان زيستن.


رمان به اصل ذات انسان ملتزم است

گره گوار سامسا چه کسي است، جز خود او که از صورت فرد منتشر از صورت انسان هاي جهان امروز که همه آنها را به يکديگر شبيه کرده، فراتر رفته و باز هم خويشتن را در برابر جهان مي نگرد.

آنهايي که مطالب من و آثار شهيد مرتضي را در مطبوعات مي خواندند، مي دانند که فرد منتشر يکي از اصطلاحات ماست.

در پادگان همه سربازها يک لباس دارند و همه بايد يک شکل باشند؛ از سرباز توقعي که مي رود اين است که خوب رژه برود و مانور انجام دهد تا زماني يک تغييري در آنها به وجود بيايد و تازه بشوند سرباز.

انساني که مصداق اين سخن پيامبر باشد که مي گويد زماني مي رسد که انسان ها گرگ باشند و هر کسي که گرگ نباشد گرگ هاي ديگر او را مي درند و دين شان پولشان است و خدايانشان شکم هايشان است؛ اين فرد، فردي منتشر است و اين فرد در هر کجا که باشد به همين صورت است. 

به عنوان نويسنده يا بايد کاراکترتان دگرديسي پيدا کند و از دايره فرد منتشر خارج شود و انسان شود که اين اتفاق هم مي تواند بر اساس معجزه و کرامت و يا خواب نما شدن به وقوع بپيوندد.

راننده آژانسي مي گفت که خانمي قهر کرده و رفته بود منزل پدرش، داماد رفت براي آشتي کردن، اما پدر عروس خانم داد و فرياد کرد و اجازه اين کار را نداد و داماد از فرط عصبانيت با بنزين برادر زن را به قتل رساند؛ اين فرد منتشر است؛ عبرتي که براي انسان است يا از پيرامون وي است و يا از درونش؛ اين داستان هم مي تواند عبرتي باشد. 

رمان به اصل ذات انسان ملتزم است يادمان نرود اخلاق يک وجه از وجوه هستي ماست، نه تمام وجوه؛ اگر تفکر نباشد اخلاق ها عوض مي شود؛ دنيا انسان را وسوسه مي کند. 

پيغمبر مي گويد يک ساعت تفکر بهتر از 70 سال عبادت است؛ منظور پيامبر تفکر افلاطون و هگل نيست، بلکه تفکر در خصوص حضورمان در اين دنياست.


نفس انقلاب اسلامي تجديد عهد براي تربيت انسان هاي ساده بود

انسان ها از حيث غريزي همه شبيه به هم هستند؛ به محض اينکه همراه اول اس ام اس مي دهد که مثلاً جايزه مي دهيم به اين اس ام اس واکنش نشان مي دهند و اي کاش متوجه مي شدند که پشت سر اين اتفاق، در حال امتحان کردن ما هستند.

مگر نه آن که دنياي کافکايي صورت تمثيلي و ساده شده همين جهاني است که با تمدن تدريجي قدرت و ايجاد يک نظم جهنمي صنعتي و ديوان سالارانه ما را احاطه کرده است؛ همان طور که کوندرا گفته است، نه تنها دولت هاي توتاليته روابط نزديک ميان رمان هاي سامسا و زندگي واقعي را انکار کرده اند، بلکه جامعه به اصطلاح دموکراتيک نيز پديدآورنده ديوان سالاري را به خود نسبت مي دهند؛ يعني در سامسا هم نظام شوروي و هم نظام اروپا و جوامع سوسياليستي و ليبرال همه يک ماهيت دارند.

نفس انقلاب اسلامي تجديد عهد بود با آن حقيقتي که انسان هايي که واقعا ساده و بي آلايش بودند را تربيت مي کرد و نمونه هايشان را در کربلا و اصحاب امام علي داريم؛ اغلب شهدا و جانبازهايمان از همين انسان هايند.


بعضي از دوستان، رمان جنگ مي نويسند، در حالي که اصلاً در جنگ نبودند

بايد بگويم بعضي از دوستان، رمان جنگ مي نويسند، در حالي که اصلاً در جنگ نبودند و فقط در مراسم هايي مانند شب خاطره در مورد جنگ شنيده اند، بعد خودشان رمان مي نويسند و من تا به حال نخواسته ام که اين رمان ها را نقد کنم.

ادبياتمان را نقد نمي کنم؛ براي اينکه دشمن از اين کار خوشحال مي شود و تا الان سکوت کردم، ولي اگر قرار باشد که از زبان شهيد آويني ادبيات را تعريف کنيم، بايد واقعيت ها را بگوييم. 

آنچه را که ما مي خواهيم بنويسيم بايد محاکات کنيم؛ مثلاً تجربه يک رزمنده براي رمان شدن اصالت بيشتري دارد تا کسي که وقتي يک بادکنک پشت گوشش مي ترکد از ترس از جايش بلند مي شود؛ اين آدم نبايد در مورد دفاع مقدس بنويسد.


ترسو نشان دادن سرباز عراقي اهانت به رزمنده اسلام است

آن دسته از آدم هايي که در جنگ بودند در مورد جنگ نمي نويسند؛ آن چيزي را که در مورد موضوعي مي نويسيم يا بايد خودمان ادراک کرده باشيم يا عامل آن باشيم.

بايد بگويم ترسو نشان دادن سرباز عراقي اهانت به رزمنده اسلام است؛ سربازي که از موش مي ترسد و جنگ کردن با اين سربازها يعني وقت مان را هدر دادن؛ حال چرا اين گونه معايب در داستان ها را نمي بينيم؟ دليلش اين است که نويسنده اي از نويسنده ديگر بدتر مي نويسد، يک نويسنده منافق را مست مست نشان مي دهد و نويسنده اي ديگر سرباز عراقي را به گونه اي ترسيم مي کند که از يک موش خرما مي ترسد.

اگر نويسنده بخواهد در مورد موضوعي بنويسد بايد با تمام وجودش موضوع را ادراک کرده باشد، اما نه فاعل فعل باشد، وگرنه سامسا بايد شاخک در مي آورد و ...؛ انسان افق ادراکش فراتر از اين حرف هاست که بخواهد نويسنده ديگري را محاکات کند، نيروي خلاقيت انسان اگر به کار بيفتد، همه چيز تمام است.

بايد بگويم که هنر و انسان نسبتي مانند انسان و عبادت دارند، اگر عادت کنيم به روزه گرفتن و از افطارهاي افراطي بپرهيزيم، رمضان مان به رمضان سال بعد متصل مي شود، در هنر هم همين طور است؛ کسي که مي نويسد اندک اندک خودش دگرگون مي شود؛ چون هنر انسان را دگرگون مي کند.

نشست هاي هنر ديني از نگاه شهيد آويني با حضور يوسفعلي ميرشکاک و با شرکت عموم علاقمندان هر هفته سه شنبه ها ساعت16 در سازمان هنري رسانه اي اوج برگزار مي شود.


نظر شما