سه‌شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳
ساعت : ۲۰:۰۶
کد خبر: ۶۷۳۵۱
|
تاریخ انتشار: ۲۵ شهريور ۱۳۹۲ - ۰۸:۵۳
آن یکی انگشت‌هایش در آن ساعت از شب ورم کرده و قرمز شده، دیگر توان نواختن بر پوست کشیده شده بر روی چوب دنبک را ندارد، اما هم‌چنان، خارج از هر ملودی و ریتمی، می‌نوازد و این یکی با تارهای صوتی ورم کرده و صدای دورگه، می‌خواند، سلطان قلبم کجایی . . .

به گزارش شهر،نفر سوم ردی از تسمه آکاردئون، گردنش را قرمز کرده و خراشیده اما بی‌اعتنا به سوزش خراشیدگی و درد مانده بر مهره‌های گردنش، صفحه را باز می‌کند و می‌بندد و با زحمت تلاش می‌کند صدایی ریتمیک هم‌نوا با ضرب‌های دنبک هم‌نوایش، از دستگاه کهنه و صبورش خارج کند.

این روزها بر تعدادشان افزوده شده و هرشب شاهد هنرنمایی گروهی از مطربان و آوازخوانان جوان دوره‌گرد در خیابان‌های مختلف شیراز هستیم، جوانانی که برای زنده‌ماندن و زندگی! کردن، رِنگی می‌نوازند و آوازی می‌خوانند، آوازی که هرچقدر تلاش می‌کنند تا شاد باشد، پر از غم است، غم نداری، غم نان، لقمه‌ای برای سیر کردن شکم یک یا چند خانواده.

بیشترشان جوانان دیگر شهرها و استان‌ها هستند که در پی روزی، جاده‌ها به شیراز رساندتشان و پی شهرت خیابان‌ها و معبرهای پر تردد، به نقاط تجاری و گردشگاهی رسیده‌اند و حالا میان انبوه جمعیتی که روی صندلی‌های میان پیاده‌رو لمیده‌اند و با طمانینه لقمه‌های کشی! پیتزا را به دهان می‌گذارند و کارد بر شینسل گوشت و مرغ می‌کشند یا بیف را با لذت نوش‌جان می‌کنند!! به‌جای گدایی، هنرشان را می‌فروشند!

می‌پرسم روزی چقدر درآمد دارید؟ می‌خندد و می‌گوید: درآمد، پدرمان درمی‌آید تا بیست تومن یا حداکثر خیلی که شانس همراهمان باشد، چهل تومن در بیاوریم.

می‌پرسم، خوب است که؟ لبخند از صورتش می‌رود، برای لختی و می‌گوید: شاید، خدا را شکر، ما گنجشک روزی هستیم، مثل شما که بالانشین نیستیم، خبر از بی‌نواتر از خودمان داریم، به خاطر همین دائم شکر می‌کنیم....

می‌پرسم، شیرازی که نیستید؟ می‌گوید: ایرانی هستیم،‌ اهل کشوری ثروتمند که از تمام دارایی‌هایش همین تار و تنبک به ما رسیده و ... باز هم شکر...

می‌پرسم روزی چهل هزار تومن کم است؟ می‌گوید: چهار نفریم، می‌شود روزی 10 هزار تومن، اونم اگه هر روز باشه، با کم شدن پول جای خواب و غذا، هیچی نمی‌مونه، ما ناشکر نیستیم اما جیب ما را کوتاه دوخته‌اند، از روزی که به‌دنیا آمدیم، جیبمان را کوتاه دوخته‌اند، تا نوک انگشتمان بیشتر داخلش نمی‌شود، راه حرام هم یادمان نداده‌اند؟

می‌پرسم، کسی مزاحم نمی‌شه، این‌که جلوی کارتان را بگیرند که نزنید، ساز زدن گناه دارد؟ می‌خندند و آواز خوان می‌گوید: چرا آدم بیکار که زیاده، گاهی با لباس، گاهی بی‌لباس، اما زیاد کاری به‌کارمان ندارند، لااقل اینه که ما علنی ساز می‌زنیم، اونا هم می‌دونن که باید دلواپس بعضی‌ها باشن که پنهانی ساز می‌زنند و وقتی صدای سازشون شنیده می‌شه که دیگه....

و باز شروع می‌کنند به نواختن، گفته بودی اگه ...... همراهشان می‌شوم با گپ و گفت و میان خواندن و نواختنشان فالشی می‌کنم نواها را اما با لبخند همراهیم را بی‌دلخوری می‌پذیرند، بعضی چه آسان می‌خندند و چه سخت دستشان به جیب می‌رود و بعضی چه دست و دل‌باز، همراه می‌شوند با آوازه‌خوانان دوره‌گرد.

ساعت از یک نیمه شب گذشته و خیابان آرام آرام خلوت می‌شود، میان چمن‌های رفوژ وسط خیابان می‌نشینم کنارشان و آنها روزی یک روز دیگرشان را با عدالت قسمت می‌کنند، هر کدام از چهار نفر، 11 هزار تومان کاسب می‌شوند و همگی با گرفتن پول آن را می‌بوسند و به جیب می‌گذارند و نگاهی به آسمان، دستی برزانو، از جا بر می‌خیزند تا هرکدام به راه خود برویم......


منبع: ایسنا
نظر شما