شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۰۵:۰۴
کد خبر: ۸۴۲۵۰
|
تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۷
سوگواره عاشورایی «بر آستان اشک» برگزار شد
سوگواره عاشورایی «بر آستان اشک» شب‌های شعر و مرثیه خوانی هم نوا با کاروان اسرای کربلا ۲۶ آبان ماه با حضور شاعران و مداحان اهل بیت (ع) در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.
به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، نخستین شب از سوگواره عاشورایی «بر آستان اشک» که مقارن با شب پنجم ماه صفر است، با موضوع بانوی کربلا حضرت رقیه (س) برگزار شد و شاعران و مرثیه سرایان، اشعار خود پیرامون شخصیت این بانوی خردسال کربلا را ارائه کردند. 
 
مرتضی امیری اسفندقه به عنوان نخستین شاعر حاضر بر روی صحنه، چند غزل عاشورایی خواند که به شرح زیر است: 
 
کربلا به خون خود تپیدن است
جرعه جرعه مرگ را چشیدن است
کربلا صفا و مروه‌ای شگفت
پا به پای تشنگی دویدن است
روضه نیست کربلا که بشنوی
کربـــلا سر بریده دیدن است
خلقت دوباره، جلوهء جدید
کربـلا دوباره آفریدن است
کربلا مرور روشـن معاد
از مغاک خاک بر دمیدن است
حرمت حماسه، غیرت غیور
قطره قطره خون شدن چکیدن است
هر چه می‌دوم به خود نمی‌رسم
کربلا به اصل خود رسیدن است. 

دل نیست اینکه دارم، گنجینهٔ غم توست
بیگانه باد با غیر این دل که مَحرم توست
ورد زبانم امسال ذکر مصیبتت بود
امسال عالَم من، در فکر عالَم توست
تصویر کربلایت جاری ست در سرشتم
تا زنده‌ام نگاهم، کانون ماتم توست
خون تو تا قیامت، می‌جوشد از دل خاک
سر سبز، خاک این دشت، از خون خرّم توست
سرشار کرد خونت، امسال تشنگی را
این کربلای تفته، سیراب از دم توست
یا رب سَر حسین است، بر روی نیزه آیا؟ 
یا سِرّ آفرینش؟ یا اسم اعظم توست؟ 
بگذار تا بگردم، دور تو، کعبهٔ من! 
ذی الحجّهٔ من امسال، ماه مُحرّم توست
 
حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم یاوری کردی
غریب تا که نماند حسینِ بی‌عباس
به‌جای خواهری آنجا برادری کردی
گذشتی از همه‌چیزت به‌پای عشق حسین
چه خواهری تو برادر؟ تو مادری کردی
تو خواهری و برادر، تو مادری و پدر
تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی
به‌روی نیزه سر آفتاب را دیدی
ولی شکست نخوردی و سروری کردی
پس از حسین، چه بر تو گذشت، وارثِ درد؟ 
به خون نشستی و در خون شناوری کردی
حسینِ دیگری آنجا پس از حسین شکفت
تو با حسین پس از او برابری کردی
چه زخم‌ها که نزَد خطبه‌ات به خفّاشان
زبان گشودی و روشن سخن‌وری کردی
زبان نبود، خودِ ذوالفقار مولا بود
سخن درست بگویم، تو حیدری کردی
تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان
یگانه قاصد امت، پیمبری کردی
بدل به آینه شد خاک کربلا با تو
تو کیمیاگری و کیمیاگری کردی
من از کجا و غزل‌گفتن از غم تو کجا؟ 
تو‌ای بزرگ، خودت ذرّه‌پروری کردی

محمد بیابانی، دیگر شاعر جوان آئینی کشور بود که به شعرخوانی پرداخت.

اگر یتیم و فقیر و اسیر آمده‌ایم
به آستانهٔ نعم الامیر آمده‌ایم
دوباره با سبد دستهای خالیمان
به شوق آن کرم دستگیر آمده‌ایم
نیامدیم بخواهیم زنده بودن را
برای آنکه بگویی بمیر آمده‌ایم
سر قرار تو هستی همیشه این ماییم
که یا نیامده یا اینکه دیر آمد‌هایم
به غیر اشک کلافی نداشتیم ببخش
از این غم است اگر سر به زیر آمده‌ایم
مجیر مردم دنیا برای آمدنت
به گریه نزد خدای مجیر آمده‌ایم
حسین ساده‌ترین راه سمت قلب شماست
و ما به سوی تو از این مسیر آمده‌ایم

می‌نویسم عشق و بی‌تردید می‌خوانم جنون
هر کسی دیوانه‌تر السّابِقونَ السّابِقون
می‌نویسم عشق و بی‌تردید می‌خوانم حسین
عاقلان دانند لـٰـکن اکثرا لایـَـعقـِـلون
این سرشت ماست؛ از خاکیم، خاک کربلا
سرنوشت ماست پس إنّا إلَیهِ الرّاجِعون
صِرف یک دل دادن و عرض ارادت شرط نیست
مُهر باید کرد این دِلنامه را با عَقد خون
پرچم او از ازل بالاست؛ بالا تا ابد
باد این پرچم بلند و هرچه جز آن سرنگون
آی عاشق‌ها خدای عشق می‌آید حسین
بعد از این دنیا به جای عشق بنویسد حسین
عشق او جاری ست حتی در مرام اهل بیت
می‌توان فهمید این را از کلام اهل بیت
ساغر لب‌های هر معصوم می‌گوید حسین
بسکه لبریز است نام او ز جام اهل بیت
هم شتابش بیشتر هم اینکه جایش بیشتر
کشتی‌اش هم فرق دارد با تمام اهل بیت
در ‌‌نهایت جمع خواهد گشت با نام حسین
سفره‌ای که پهن می‌گردد به نام اهل بیت
روز و شب بر او درودِ حق. درود اهل بیت
روز و شب بر او سلامِ حق، سلام اهل بیت
در تمام قلب‌ها بی‌شک تو جا داری حسین
آنچه که خوبان همه دارند را داری حسین
اشک می‌ریزیم و با ذکرت عبادت می‌کنیم
باز هم از راه دور عرض ارادت می‌کنیم
ما همه بیمارهای دوری از شش گوشه‌ایم
بین هیئت‌ها ز یکدیگر عیادت می‌کنیم
زود‌تر راحت کن از درد فراقت خلق را
ما به این دوری مپنداری که عادت می‌کنیم
فرق دارد گریهٔ نوزادی ما با همه
ما برایت گریه از وقت ولادت می‌کنی
هر غمی دیدیم، فرمودند فَٱبْکِ لِلحُسین
بعد از آن هرجا غمی دیدیم یادت می‌کنیم
دوستت دارم من‌ای در جسم عالمْ جان حسین
آذری می‌خوانمت: «جانیم سَنَه قُربان حسین» 

قاسم صرافان از دیگر شاعرانی بود که در این مجلس به شعرخوانی پرداخت.

سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد
حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد
دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید، 
موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد
ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا... 
یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد
سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنهٔ آب آوری باشد
با آن‌همه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد
شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه
اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد
اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشتهٔ بی‌یاوری باشد
خواهر‌تر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد، 
چشمش به دنبال علی اصغری باشد
وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد

وای از دل زینب که باید روضه‌اش امشب
 «بابا! مرا این بار با خود می‌بری؟» باشد
بابا! مرا با خود ببر، می‌ترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد
باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم 
در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد
باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟ 

همچنین سعید یوسف نیا ترکیب بندی با عنوان «نی» خواند.

از آسمان به جان تو وقتی خبر رسید
فریاد کرد کعبه که وقت سفر رسید
از خود سفر کنید که فصل یگانگی ست
اکنون بهار رفتن از آیینه سر رسید
وقت طواف کعبه غمی بر دلت نشست
برخاستی که وقت طوافی دگر رسید
 «ای یار! آن شراب مگر چند ساله بود؟» 
این می‌اگر رسید به خون جگر رسید
از شرم بانگ العطشت آب شد فرات
آبی که سیل گشت و به کوه و کمر رسید
نور بهشت بود، نه کابوس سرنوشت
تیر سه شعبه‌ای که به داد پسر رسید
آوازهٔ نماز تو از نینوا گذشت
سعی صفا و مروه‌ات آخر به سر رسید
ذی الحجهٔ حلال تو ماه حرام شد
تا حج ناتمام تو حج تمام شد
قلب تو گر چه تالی توفان آتش است
عهد تو عهد آب، نه پیمان آتش است
هرگز کسی نگفته که از خیر، شر رسید
لب‌های تشنهٔ تو گلستان آتش است
این سربریده سرو، در این باغ داغدار
افسرده نیست، سر به گریبان آتش است
واحه به واحه آب، پر افشان تشنگی
خیمه به خیمه خاک پریشان آتش است
در جستجوی رود شرر خیز جان توست
این داغ بی‌فروغ که در جان آتش است
با خصم خویش نیز مدارا کند به مهر
این میزبان آب که مه‌مان آتش است
ای بغض سرگشادهٔ اسرار مرتضی
اندوه چاه، مَحرم باران آتش است
خون تو مست باده ناب غدیر عشق
میراث دار زخم عمیق امیر عشق
روحی که سبز رفته از این خاک، ماندنی ست
جانی که سرخ مانده در این تن، فشاندنی ست
ای مهربان که جان تو از نور مطلق است
در قلب خاک شب زده، مهر تو ماندنی ست
حقی که با تو نیست نه حق است، باطل است
باری حق است آنچه ز باطل، ستاندنی ست
دستی که عاجزانه نجوید تو را پلید
چشمی که عاشقانه نگرید تو را دنی ست
وقتی که عشق، قاری قرآن کربلاست
بر رحل نیزه، آیه معراج، خواندنی ست
از هرم تشنگیت، دل آفتاب سوخت
تن‌ها به آتش، آتش عشقت نشاندنی ست
سعی صفا و مروه‌ات آخر به سر رسید
بار سر است آنچه به منزل رساندنی ست
هفت آسمان شکسته و حیران به پای توست
شرح شکوه عشق تو در کربلای توست
ماه و ستاره عاشق دیدار عشق توست
خورشید، غرق دیدهٔ بیدار عشق توست
باریدنی ست خون تو تا حشر، بر زمین
در قلب آسمان، غم خونبار عشق توست
مهر مجسم است، جوان پیر کربلا
آری حبیب، مظهر اظهار عشق توست
این کیست بر شهادت تو بوسه داد و رفت؟ 
این خواهر غریب، پرستار عشق توست
دستی چنین برادر و یاور، یگانه است
دستی که تا همیشه علمدار عشق توست

محمود حبیبی کسبی دبیر و مجری این مراسم نیز در سخنانی ضمن تاکید اهمیت برگزاری و حضور در مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) و اصحاب و یارانشان، با اشاره به داستان شعرخوانی آئیینی و عاشورایی مقبل اصفهانی، اظهار کرد: مُقبل (شاعر اصفهانی) در جوانی شاعر طنز‌پرداز بود و اشعار هجو و هزل می‌سرود، در ایام محرم به جمعی رسید که به سینه زنی در عزای سیدالشهداء (علیه‌السلام) مشغول بودند، از روی مسخره چیزی خواند که عزاداران ناراحت شدند. پس از چندی به مرض جذام مبتلا شد، به طوری که مردم از او متنفر شده و در آتش خانه حمام قرار گرفت.
 
وی ادامه داد: سال دیگر روزی مقبل در کنار خرابه با دلی شکسته نشسته بود، ‌جمعی از سینه زنان می‌خواندند: «چه کربلاست امروز / چه پر بلاست امروز / سر حسین مظلوم / از تن جداست امروز» آتش در نهاد مقبل افتاد و به نظر حسرت به ایشان نگریست و گفت: «روز عزاست امروز / جان در بلاست امروز / فغان و شور محشر / در کربلاست امروز»‌‌ همان شب پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) را در خواب دید، وی را نواز ش کرده، از تقصیرش گذشتند. گویند نام او «محمد شیخا» بود و آن جناب او را «مقبل» لقب دادند. پس از آن واقعه شروع به سرودن قضایای سیدالشهداء (علیه‌السلام) نمود. 

حبیبی کسبی همچنین گفت: مقبل در جایی نقل کرده است که «چون واقعه شهادت را تمام نمودم شب جمعه بود، چندان خواندم و گریستم تا آنکه در بستر به خواب رفتم، در عالم خواب خود را در حرم منور فرزند علی (علیهم السلام) دیدم که منبری گذارده، و جناب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تشریف داشتن و در آن اثناء محتشم را حاضر کردند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: امشب شب جمعه است بر منبر برو و در مصیبت فرزندم چیزی بخوان. محتشم به امر آن حضرت بر منبر رفت، خواست در پله اول بنشیند حضرت فرمود: بالا برو، ‌چون به پله دوم رفت، فرمود: بالا برو. و همچنین تا بر پله آخر منبر نشست و خواند: 

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور واهمه در کمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هر جا که بود آهوئی از دشت پا کشید هر جا که بود طائری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت زیاد رفت چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی‌اختیار نعره هذا حسین از او سر زد چنانکه آتش او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعه بتول رو بر مدینه کرد که یا ای‌ها الرسول
این کشته فتاده به هامون حسین تست وین صید دست و پا زده در خون حسین تست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست
این خشک لب فتاده و ممنوع از فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین تست
وین نخل تو کز آتش جانسوز تشنگی دود از زمین رسانده بگردون حسین تست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین تست

پس از فراغ از تعزیه داری و سوگواری، جناب پیامبر (صلی الله علیه و آله) خلعتی به محتشم عطا فرمودند. من با خودگفتم: البته اشعار من مورد قبول آن حضرت قرار نگرفته، زیرا به من دستور خواندن ندادند.  ناگاه حوریه‌ای خدمت آن حضرت عرض کرد: جناب فاطمه زهرا (سلام الله علی‌ها) می‌گویند: دستور فرمایید مقبل واقعه‌ای در مرثیه سیدالشهداء (علیه‌السلام) بخواند: 

پس حضرت مرا امر فرمودند بر منبر رفتم و بر پله اول ایستادم و خواندم: ‌
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان فتاد از حرکت ذوالجناح وز جَوَلان
نه سیدالشهدا، بر جدال طاقت داشت نه ذوالجناح دیگر تاب استقامت داشت
کشید پا ز رکاب آن خلاصه ایجاد برنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد
هوا ز جور مخالف چون قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

ناگاه کسی اشاره نمود که فرود آی، دختر سید دو سرا بی‌هوش گشته، پس من فرود آمدم و منتظر عطایای البرایا بودم که دیدم ضریح منور سبط خیر البشر باز شد، و شخص جلیل القدری بر آمد. اما زخم سینهاش از ستاره افزون، و جراحات بدنش از شماره بیرون، خلعت فاخری به من عطا نمود. عرض کردم: فدایت گردم تو کیستی؟ فرمود: من حسینم. 

سید جواد هاشمی آخرین شاعری بود که در این مراسم به شعرخوانی پرداخت. وی پیش از شروع شعرخوانی‌هایش گفت: با امام حسین (ع) به خیلی جا‌ها می‌توان رسید. اما برای ایشان تنها نباید گریه و عزاداری کرد. باید از ناموسمان هم مواظبت کنیم و اعمالی را که آن‌ها می‌پسندند انجام دهیم.

بر سر کوی تو عمری به تماشا ماندیم
در کویر دل سودا زده تنها ماندیم
تا رخم سرخ نبینند رقیبان از شرم
سر بازار تو پیوسته به حاشا ماندیم
دل شیدایی ما شیفته روی تو بود
سالیانیست که با این دل شیدا ماندیم 
آنچنان سینه ما سوخته عشق تو بود
که در این مهلکه از سینه خود جا ماندیم
طشت رسوایی ما عاقبت از بام افتاد
مطالب مرتبط
نظر شما