به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، هشتمین نشست ادبی بشنو از نی، شرح و تفسیر اشعار مثنوی در فصل پاییز عصر روز دوشنبه ۱۳ آذر ماه در فرهنگسرای گلستان با حضور کارشناس برنامه عبدالحمید ضیایی و جمعی از علاقهمندان به ادبیات و شعر فارسی برگزار شد.
در آغاز نشست کارشناس برنامه پیرامون جبر و اختیار مباحثی را مطرح کرد و گفت: جبر و اختیار از مسائل پیچیدهای است که در حوزههای علوم تجربی، الهیات فلسفه و عرفان به آن پرداخته و هر یک پرتوی بر زوایای تاریک آن انداختهاند. برخی از روانشناسان به جبر ژنتیکی و طبیعتدانان به جبر فیزیولوژیکی و بیولوژیک قائل هستند. ضمناً جبر تاریخ و جغرافیا و زبان را هم باید بر این سیاهه بیفزاییم.
در نظر فیلسوفان و فیزیکدانان معاصر نیز مسئله جبر و اختیار مطرح شده است. مثلاً «هایزنبرگ» با دستیابی به اصل عدم قطعیت در سطح فیزیک «کوانتوم» مسئله اختیار و عدم جبری بودن قوانین مادی را طرح کرد و کسانی مثل آرتور ادینگتون فیزیکدان معروف قرن بیستم، بر اساس این یافته تصور کردند که مبحث جبر و اختیار بالاخره به یک راه حل قطعی رسید، اما برتراند راسل به تاریخچه «اصل عدم موجبیت» پرداخته و ابراز شگفتی میکند از اینکه ادینگتون برای تأیید اختیار به این اصل متوسل شده است، زیرا اصل مزبور به هیچ وجه نشان نمیدهد که در سیر طبیعت، اختیار وجود دارد.
وی افزود: برای آگاهی از جواب مولانا به پرسش اختیار، باید به مثنوی رجوع کنیم. مولانا معلم اخلاق است و داستانی در دفتر دوم دارد که شخص قلدری در دهی بوته خاری را سر راهی کاشت.
همچو آن شخص درشت خوشسخن در میان ره نشاند او خاربن
ره گذریانش ملامتگر شدند پس بگفتندش بکن این را نکند
هر دمی آن خاربن افزون شدی پای خلق از زخم آن پر خون شدی
جامههای خلق بدریدی ز خار پای درویشان بخستی زار زار
چون به جد حاکم بدو گفت این بکن گفت آری بر کنم روزیش من
مدتی فردا و فردا وعده داد شد درخت خار او محکم نهاد
گفت روزی حاکمش ای وعده کژ پیش آ در کار ما واپس مغژ
گفت الایام یا عم بیننا گفت عجل لا تماطل دیننا
تو که میگویی که فردا این بدان که بهر روزی که میآید زمان
آن درخت تو جوانتر میشود وین کننده پیر و مضطر میشود
خاربن هر روز و هر دم سبز و تر خارکن هر روز زار و خشکتر
او جوانتر میشود تو پیرتر زود باش و روزگار خود مبر
خاربن دان هر یکی خوی بدت بارها در پای خار آخر زدت
فراوان است نکات اخلاقی در شش دفتر مثنوی و وقتی از کنار این کتاب برمیخیزیم، هوس عوض شدن میکنیم. مولانا دست ما را میگیرد و میبرد به سمت باغی معطر و میگوید بو کنید و ببینید و قیاس کنید با خارزاری که بیخبر در آن جامههای دریده و بدن خونین خود را عین سعادت میپنداشتید.
ضیایی ادامه داد: نکته مهم این است که هر تئوری یا توصیه اخلاقی یک مبنای فلسفی دارد. اگر آدمی را مختار ندانیم، هر توصیه اخلاقی بیمعناست. از مولانا انتظار داریم با قصه اختیار هم تعیین تکلیف کرده باشد، زیرا خاربنها را کسی که مختار نباشد نمیتواند بکند!
آموزههای کلامی و فلسفی مولانا در باب اختیار شنیدنی است. گوییا جبر بسیار گریبان مولانا را گرفته به ویژه در دفتر پنجم تا توضیحات عمیقی در باب اختیار بدهد. اگر کسی بفهمد اختیار یعنی چه ماهیت انسان را فهمیده است. مهمترین صفت آدمی اختیار او است و فهم اختیار آدمی ما را به عمیقترین شناختها میرساند. ما درکی سطحی و ظاهری از اختیار داریم. مولانا از سطحیترین تعریفها برای تبیین اختیار شروع کرده است:
این که گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم
کارشناس برنامه «بشنو از نی» عنوان کرد: به نظر مولانا همین که انسان دچار تردید میشود که اینجا بروم یا آنجا، دلیل بر اختیار است. ما ماشین کوک شده نیستیم و میتوانیم تصمیمهایمان را عوض کنیم. تعاریف بعدی مولانا سطوح بالاتری از عمق و پیچیدگی هم دارد: خجلت ما شد دلیل اختیار. خجالت یا ملامت ما بعد از انجام برخی کارها، قضاوت، تنبیه، تردید و شرم، بدون قائلیت به اختیار بیمعناست. وجود زندان، قوه قضاییه، پلیس و ایجاد نهادها و دانشکدههای حقوق به دلیل مختار دانستن مردم است. ولی بُعد دیگر مولانا بعد عرفانی و رازدانی او است که جز خدا نمیبیند و خدا همه جا حضور دارد. این تجلی خداست در جان مولانا که وحدت شهود هم نامیده میشود. جهان یکپارچه پر از خداست و عاشق قلمِ چرخانی است در پنجه تقلیب رب!
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی زاری از ما نه تو زاری میکنی
ما چو ناییم و نوا در ما ز تست ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات برد و مات ما ز تست ای خوش صفات
ما که باشیم ای تو ما را جان جان تا که ما باشیم با تو درمیان
ضیایی تصریح کرد: حالا تعارض اینجاست که چطور بین مختار بودن انسان و این جبر عرفانی پل بزنیم؟ مولانا خودش به این تناقض آگاهی داشته و میدانسته مخاطب هوشمند این چالش را میفهمد و در مثنوی مدام تلاش کرده در تقویت دلیل اختیار حرف بزند. مولانا وقتی در باب جباریت خدا حرف میزند، میگوید ای بسا عدهای از مخاطبان از این حرفهای من بوی جبر استشمام میکنند.
این نه جبر این معنی جباری است ذکر جباری برای زاری است
نگاه مولانا به خدا متفاوت است. او میگوید جبر یعنی اینکه بیگانهای بر آدم فرمان براند اما اگر بیگانه نیست و خودی است که دیگر جبر نیست. حال بیایید فکر کنید کسی باشد که نه تنها مثل خودتان بلکه از خودتان خودتر باشد. به طریق اولی دیگر فرمان راندن او جبر نیست. چون معشوق از خود عاشق به او نزدیکتر است.
در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
وی در پایان گفت: اگر این تحلیل مولانا را بفهمیم که جبری عاشقانه داریم، بنا بر این به جای جبر باید دنبال کلمه دیگر بگردیم و بخشی از گره باز میشود که نزد عارف عاشق، وجود آدمی از خدا پُر است ولی غلبه بیگانه نیست. بلکه او نزدیکتر از ما به ماست ولی ما دور و مهجوریم.
در ادامه جلسه شماری از ابیات مثنوی خوانده و به طور مفصل شرح و تفسیر شد. پرسش و پاسخ از کارشناس برنامه بخش پایانی این برنامه بود.