به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، سومین برنامه از شب شعر سبوی عاشقان پیشکش شاعران آیینی به ساحت مقدس امیرالمومنین علی(ع) شنبه ۱۲ خرداد با اجرای محمدجواد شرافت و شعرخوانی حاج غلامرضا سازگار، قاسم صرافان، احمد علوی، محمود حبیبی کسبی، رضا عبدالهی، مجید لشکری، فاطمه نانی زاد، فاطمه طارمی و مرثیه خوانی حنیف طاهری در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.
فاطمه نانیزاد نخستین شاعری بود که در این محفل به شعرخوانی پرداخت:
کعبه یک بار دگر داشت ترک بر میداشت
آسمان سحر کوفه شتک بر میداشت
کوفه نامردتر از اهل مدینه شده بود
سینه چاه چرا وهم فدک بر میداشت
هر چه سرمایه زمین داشت سر دستش بود
که در این لحظه فلک برمیداشت
آه این مرد همان بود که وقت افطار
لقمهای نان و خورشتی ز نمک بر میداشت
نیمه شبها که به سر وقت یتیمان میرفت
گامها در پی او حور و ملک برمیداشت
آسمان دید شکستند سر پیمان را
کعبه یک بار دگر داشت ترک برمیداشت
مجید لشکری دیگری شاعری بود که به شعرخوانی پرداخت. بخشهایی از ترجیع بند او که تضمینی از شعر سعدی است را در ادامه میخوانید:
ظغیان من از مسلمات است
موجم که تلاطمم نجات است
ابروی تو کیش کافران کشت
سرباز تو اهل کیش و مات است
شمشیر تو آبدار خویش است
تیغ تو زلال چون فرات است
دست تو که دست کبریایی است
مرقومه نویس بی دوات است
اکنون که زمینه نا مساعد
اکنون که زمانه بی ثبات است
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم
داده است مرا به دست چشمت
چشمی که شده است مست چشمت
تیغ تو به دست چشم افتاد
قربان تو، ناز شصت چشمت
از نشئگی ابد بنوشان
مستت نشدم الست چشمت
عمری ست که مردهایم و زنده
هر بار به باز و بست چشمت
اینک که عنان هرزه چشمان
در قید تو هست و دست چشمت
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم
رضا عبدالهی نیز در این مراسم شعرخوانی کرد:
شبست و آسمان غمگین فرداست
به نخلستان علی تنهای تنهاست
چراغ کوفه خاموش است، خاموش
ستاره سوگوار است و سیه پوش
پرنده در حریم آتش تب
ندارد اشتیاق خواندن امشب
امیر مومنان فصل شبانگاه
نشسته در کنار حلقه چاه
دلش آمیزه حزن و تاثر
نهاده سر به بالین تفکر
نمیداند کسی را محرم خویش
که گوید ماجرای ماتم خویش
سکوتش خسته و تب دار و فریاد
گلوی زخمیاش سرشار فریاد
ز بی مهری اهل کوفه دلگیر
پریشان از وفاداری به تزوریز
دلش اندوهگین از آه مظلوم
عزادار تهی دستان محروم
چرا امشب علی اندوهگین است
نگاهش سوگوار و ااینچنین است
چه دردی خفته در باغ سکوتش
که گل میسوزد از آه وجودش
شعر خوانی محمود حبیبی کسبی حال و هوای متفاوتی به این محفل بخشید.
عمریست گفتهایم به عشق تو یا علی:
"یا مظهر العجائب یا مرتضی علی"
دست مرا بگیر که از پا فتادهام
تا کی کنم به بحر بلایا شنا، علی؟!
من کیستم که بر سر خوانت بخوانیام؟
شاهان عالماند به خوانت گدا، علی!
من کیستم که لاف ز عشق علی زنم؟
این کلب آستانه کجا و کجا علی؟
در راه عشق، غیر علی در میانه نیست
از ابتدا علیست و تا انتها علی
عنقای عشق در به در قاف قنبر است
دیگر چسان پرد مگس عقل تا علی؟
فاطمه طارمی نیز شعری را به امام علی(ع) تقدیم کرد:
در خاک مگر از تو فراتر باشد
هیهات کسی با تو برابر باشد
دل دادن و سر باختن رهگذران
در پای تو ای شاه سراسر باشد
دربار تو جمع همه اضداد است
امید بسی زائر . کافر باشد
در بنده نوازی تو شک نیست ببین
الطاف تو دریاست، مکرر باشد
این مهر که بر تارک پیشانیهاست
جز بندگیات مباد دیگر باشد
امید شکستگان کرمخانه توست
حیف است دلی با تو مکدر باشد
بگذار که شعر از تو بخواند ای عشق
بگذار که مدح تو میسر باشد
بگذار تو بگذار تو بگذار که تو
در خاک مگر از تو فراتر باشد؟
احمد علوی شاعر نام آشنای آیینی شعر زیر را در رثای امام علی(ع) خواند:
فقط دعای کسی مستجاب میگردد
که قوت قالبش اینجا شراب میگردد
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
غلام قنبرش عالیجناب میگردد
به هر دری که رسیدی و قفل بود نترس
به نام نامی او فتح باب میگردد
به یمن جوهر عشق علی و اولادش
گناه هرچه که باشد ثواب میگردد
نشان دهید به مستان که دور قبر قمر
هنوز هم که هنوز است آب میگردد
نجف نرفته چه میفهمد این حقیقت را
که کعبه دور سر بوتراب میگردد
شعر خوانی شاعر نام آشنای آیینی غلامرضا سازگار (میثم) از دیگر بخشهای این مراسم بود:
و حیدری که خدا خوانده حیدرت مولا!
سـلام روح بـه جسـم مطهـرت مولا!
نوشتـهانـد: یدالله فــوق ایدیهم
به دست و بازوی اسلامپـرورت مولا!
سلام هفت، اب و چار، مام و هشت، بهشت
به یـازده پسر و بـر دو دختـرت مولا!
تویی کـه پیشتـر از ابتـدای عالم، بود
خـدای عـزوجل مـدحگستـرت مولا!
جحیم، شعلهای از بغض دشمنان شماست
بهشت، عکس بلال است و قنبرت مولا!
هـزار مرحب خیبـر، هـزار عمـرو دلیر
به وحشت آمـده از نام حیـدرت مولا!
لوای فتح الهی بـه روی شـانۀ توست
گواه، خندق و بدر است و خیبرت مولا!
بقای ارض و سماوات حفظ در کنفت
تمـام ملک الهـیست وسعت نجفت
تمام وحـی، نمـایانگـر ولایـت توست
تمام نـور، همـان پرتـو هدایت توست
تمام عالم هستیاست مشتی از خروار
تمام آب یکی جرعـه از عنایت توست
تو آن کتاب خدایی که تا جهان برپاست
خطابـه و کلمـات قصـار آیـت توست
هنوز هم سخنت ناشنیـده مانده علی!
اگرچه عالم هستی پر از روایت توست
چو آفتاب در آیـات وحی معلـوم است
که قصـۀ همـۀ انبیـا حکـایت توست
چه بـاک از عطـش و از حرارت حشر
که چشم شیعه در آن روز بر سقایت توست
خدا بـه خلق، کرم میکند هماره ولی
وسیلۀ کرمش دست با کفـایت توست
به روی چشم زمین آسمانـی ای مولا
زمــامدار زمیــن و زمانــی ای مولا
تو گنجهـای خـدا را بـه زیر پـا داری
سر از کرم بـه تهیدستهـا فرود آری
شب و ستاره و مه، نخل و چاه میگویند
که شب گذشت علیجان! هنوز بیداری؟
گهی به تخت خلافت گهی کنار مریض
زمــامدار وجـودی تــو یـا پرستـاری
بـرای غـارت خلخـال یـک یهــودیه
فـراز منبـر پیغمبــر اشـک میبـاری
رعیّـت تـو بـه جـان تـو میدهد آزار
به جـرم آنکـه تو یک مور را نیـازاری
قیـام عـدل و مـروت شـود تمـاشایی
دمی کـه پای بـه بـازار کوفه بگذاری
مقـام و مرتبهات را نهـادهای به زمین
که مشک آب زنی را به دوش برداری
شرافت شرف و عدل از شرافت توست
چهار سال عدالت فقط خلافت توست
تو روح پاک محمّد تو جـان قرآنی
فراتـر از ملکـی در لبـاس انسـانی
ز هـیبتت جگـر کوهسـار مـیلرزد
به پیش اشک یتیمی چو بید لرزانی
هزار کـوه طلا را نگیـری ای مولا
که پوست جوی از مـور راه بستانی
کنار طفل یتیمی بـه خنده بنشینی
ورا به دامن پُرمهـر خویش، بنشانی
لباس کهنه کنـی اختیار بر تن خود
لباس نـو به غلامان خـود بپوشانی
میان جمع فقیران کسی نمیدانست
تو یک فقیـر و یـا شهریـار امکانی
هزار حیف که قدر تو ناشناخته ماند
تو در تن بشریت غریب چون جانی
تو ناشناس جهانی جهان تو را نشناخت
چارده صده رفت و زمان تو را نشناخت
رسول خواست تـو تنهـا برادرش باشی
بـرادرش نـه کـه نفس مطهرش باشی
هـزار حیف که در پهـندشت ظلمتها
بشر نخواست تـو مولا و رهبرش باشی
لــوای فتــح محمّـد در اهتــزار آیــد
به غزوهای که تو سـردار لشکرش باشی
سلام صبـح قیـامت سلام اهـل بهشت
به محشری که تو ساقی کوثـرش باشی
شکـست ره نبـرد تـا ابـد بـه اردویـش
محمّدی که تو در جنگ، حیدرش باشی
سزد ملائکـه تا صبح حشـر سجده برند
به منبـری کـه تو تنها سخنورش باشی
تمام اهـل قیـامت نـدا دهنـد علی
خوشا کسی که تو امروز محشرش باشی
بهشت کوثـر و رضـوان من تویی مولا!
صراط و محشر و میزان من تویی مولا!
قاسم صرافان آخرین شاعری بود که به شعرخوانی پرداخت:
دستهايت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاري دلش راضي به اين اسلام شد
دستهايت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:
مومنين! ( يک لحظه اينجا يک تبسم کرد و گفت:)
خوب ميدانيد در دستانم اينک دست کيست؟
نام او عشق است، آري ميشناسيدش : علي ست
من اگر بر جنگجويان عرب غالب شدم
با مددهاي علي ابن ابي طالب شدم
در حُنين و خيبر و بدر و اُحُد گفتم: علي
تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علي
با خدا گفتم: علي، شب در حرا گفتم: علي
تا پيام آمد بخوان «يا مصطفي»! گفتم: علي
هر چه ميگويم علي، انگار اللّهي ترم
مرغ «او ادني»ييم وقتي که با او ميپرم
مستجار کعبه را ديدم، اگر مُحرِم شدم
با «يَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَيديهِم» شدم
تا که ساقي اوست سرمستند «اصحابُ اليمين »
وجه باقي اوست، «اِنّي لا اُحبُّ الافِلين»
دست او در دست من، يا دست من در دست اوست
ساقي پيغمبران شد يا دل من مست اوست
يکصد و بيست و چهار آيينه با هر يک هزار ـ
ساغر آوردند و او پر کرد با چشمي خمار
آخرين پيغمبر دلدادهام در کيش او
فکر ميکردم که من عاشقترينم پيش او
دختري دارم دلش درياي آرامش، ولي
شد سراپا شور و توفان تا شنيد اسم علي
کوثري که ناز او را قلب جنت ميکشيد
ناگهان پروانه شد دور سر حيدر پريد
روزگارش شد علي، دار و ندارش شد علي
از ازل در پرده بود آيينه دارش شد علي
رحمتٌ للعالمينم گرد من ديو و پري
ميپرند و من ندارم چاره جز پيغمبري
بعد از اين سنگ محک ديگر ترازوي علي است
ريسمان رستگاري تارِ گيسوي علي است
من نبياَم در کنارم يک «نبأ» دارم «عظيم»
طالبان «اِهدنا» اينهم «صراطَ المستقيم»
چهرهاش مرآتِ «ياسين»، شانههايش «مُحکمات»
خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعاديات»
هر خط قرآنِ من، توصيفي از سيماي اوست
هر که من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست
مرثیه خوانی حنیف طاهری پایان بخش آخرین «سبوی عاشقان» در فرهنگسرای اندیشه بود.