شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۰۴:۲۶
کد خبر: ۹۸۱۵۶
|
تاریخ انتشار: ۱۶ تير ۱۳۹۷ - ۰۹:۰۴
جلسه مثنوی‌خوانی «بشنو از نی» روز دوشنبه ۱۱ تیر ماه در فرهنگ‌سرای گلستان برگزار شد.
به  گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، جلسه مثنوی‌خوانی «بشنو از نی» با حضور سپیده موسوی و علاقه‌مندان به مثنوی مولانا روز دوشنبه ۱۱ تیر ماه در فرهنگ‌سرای گلستان برگزار شد. 

در این جلسه دکتر سپیده موسوی بخش‌هایی از دفتر دوم مثنوی و ابیات ۳۲۳ تا ۳۷۵ را خواند که در آن داستان «یافتن پادشاه باز را به خانه کمپیرزن زن» روایت شده است. 

او در ابتدای صحبت‌های خود با اشاره به معنی واژه «کمپیرزن» گفت: این لغت به معنی پیرزن است. امروز ما کمتر این واژه را برای پیرزن استفاده می‌کنیم، ولی هنوز هم در تاجیکستان به پیرزن کمپیرزن گفته می‌شود. 

موسوی به شرح این داستان از مثنوی مولانا پرداخت و گفت: داستان درباره یک باز متعلق به پادشاه است. دقت کنید که از میان حیواناتی که پادشاه نگه‌داری می‌کند، چندین حیوان به خصوص وجود دارند که جایگاه بسیار مهمی نزد پادشاهان دارند. یکی از آنها باز و دیگری یوزپلنگ است. باز این قدر جایگاه دارد که یا بر روی شانه پادشاه جای داشت و یا بر روی ساعد او قرار می‌گرفت. بنابراین این حیوان در ادبیات عرفانی ما، سمبل افرادی است که بیشترین نزدیکی را به خداوند متعال دارند، چرا که در مثنوی مولوی، عمدتاً پادشاه نمادی از خداوند متعال است. در حقیقت عارفان هیچ پادشاه معنوی و مادی به جز خداوند یکتا ندارند. داستان از این قرار است که این باز ناسپاسی کرده است و دربار عظیم پادشاه را رها کرده و به خانه یک پیرزن پرواز کرده است. آن پیرزن خیلی خوشحال می‌شود که چنین اقبالی به سمت او آمده و برای اینکه از او استقبال کند، تیمارش می‌کند. پیرزن برای تیمار باز، پاهایش را می‌بندد، شاه‌بال‌هایش را کوتاه می‌کند و در نهایت چنگال‌های تیز و بلند او را کوتاه می‌کند. پیرزن احساس می‌کند کار بسیار خوبی انجام داده و خطاب به باز می‌گوید بقیه لیاقت تو را نداشتند، چرا که به تو رسیدگی نکردند. در حقیقت پیرزن برای رسیدگی به این حیوان، ناخن‌ها و بال‌هایش را کوتاه می‌کند با این تصور که او را تیمار کرده است، در حالی که بدترین ضربه را به این حیوان شکارچی زده است. البته باید این موضوع را نیز در نظر داشت که رفتار پیرزن به دلیل حسن نیت مادرانه او است که دوست دارند همیشه به فرزندانشان رسیدگی کنند. 

وی اضافه کرد: در ادامه داستان می‌بینیم که مولانا وارد داستان شده و خود صحبت می‌کند. او می‌گوید که به نظرم مهر و محبت انسان جاهل و نادان این‌گونه است. او (پیرزن) فکر می‌کند که در حق باز محبت می‌کند در حالی که در حق او خیانت می‌کند. انسان جاهل همیشه راه کج را انتخاب می‌کند که این موضوع باعث ضرر رساندن به خودش و اطرافیانش می‌شود. بخش بعدی داستان به پیگیری‌های پادشاه برای یافتن باز اختصاص دارد. روز به شب می‌رسد و ناگهان می‌بینند که باز داخل خانه پیرزن است. پادشاه وقتی این حیوان عزیز خود را می‌بیند و این حال او را مشاهده می‌کند، بی‌اختیار شروع به گریه می‌کند اما سپس او را توبیخ می‌کند و به او می‌گوید که این موضوع جزای بی‌وفایی است که در حق من انجام داده‌ای. باز خودش می‌داند که اشتباه کرده و سعی می‌کند با عجز و لابه، دل پادشاه را دوباره به دست بیاورد. در این عجز و لابه، او به گناه خود اعتراف کرده و تقاضای بخشش از پادشاه دارد. دقت کنید که انسان‌ها به دلیل اینکه خداوند متعال گناهانشان را می‌پوشاند، در انجام گناه گستاخ می‌شوند. مولانا نیز در این داستان به این موضوع اشاره می‌کند و دلیل ناسپاسی باز را مهر و عطوفت پادشاه می‌داند.

این کارشناس ادبی بیان کرد: در بخش دیگر داستان، گوشه‌هایی از اعتقادات مولانا فاش می‌شود. او اعتقاد دارد همه کارهای نیک بنده در برابر درگاه عظیم پروردگار هیچ نیست و شمردن این کارها به عنوان کار نیک، خود گناه بزرگی است. یکی از ویژگی‌های شعر مولانا به دیدگاه عرفانی او بر می‌گردد. عارفان در مواردی به کارهای نیک خود مغرور می‌شوند و احساس می‌کنند که انجام آن کارهای خوب پشتوانه‌ای برای انجام کار خطا می‌شود. مولانا نیز در این داستان به همین موضوع اشاره می‌کند و می‌گوید که انجام کارهای نیک به صورت صرف نمی‌تواند پشتوانه‌ای برای تأیید پروردگار باشد و باید قلبت را پاک نگه داری. باز از رفتار ناپسند خود ابراز پشیمانی می‌کند و به نوعی توبه می‌کند. او در سخنان خود برای اینکه دل پادشاه را به دست بیاورد می‌گوید من اکنون به این وضع افتاده‌ام اما اگر تو توبه مرا بپذیری، دوباره تلاش می‌کنم که به شرایط قبلی‌ام بازگردم. او با این صحبت‌ها تلاش می‌کند پادشاه را مجاب کند.

سپیده موسوی در بخش دیگری از صحبت‌های خود به تفسیر این داستان پرداخت و گفت: همان‌طور که می‌دانید، اساس مثنوی مولانا بر پایه تمثیل است. مولانا داستانی را مطرح می‌کند و پس از مطرح کردن آن، شروع به تفسیرش می‌کند تا نکات مهم اخلاقی و عرفانی آن داستان را برای ما بازگو کند. در حقیقت، مولانا می‌داند که ما به راحتی نصیحت‌پذیر نیستیم و او برای اینکه این داروی تلخ را برای مخاطبانش شیرین کند، داستان می‌آورد. باید بگویم که این داستان مانند اکثر داستان‌های مثنوی، یک داستان سمبلیک است چرا که زبان عرفان، زبان اشاره و سمبل است. این داستان ما را یاد داستان آفرینش می‌اندازد. پادشاه نمادی از خداوند است و باز که بی‌وفایی کرده و خود را از دربار پادشاه دور کرده، انسان است. باز از بهشت نزول کرده و به خانه پیرزن رفته است، بنابراین این پیرزن نمادی از زمین یا دنیاست. در بسیاری از متون ادبی‌مان دیده‌اید که پیرزن نمادی از دنیاست و در اینجا نیز این موضوع مورد توجه قرار گرفته است. البته استفاده از پیرزن برای این نماد، یک پشتوانه فکری نیز دارد چرا که زنان در ادبیات کلاسیک ما، فریبنده هستند و با جلوه گری خودشان انسان را به خود مشغول کرده و از معانی روحانی باز می‌دارند. همچنین عجز و لابه‌های او برای بازگشت به دربار پادشاه ما را یاد توبه‌ای می‌اندازد که حضرت آدم (ع) بعد از هبوط به زمین به درگاه خداوند انجام داد و در نهایت پروردگار توبه او را پذیرفت.

وی اضافه کرد: در بخش دیگری از این داستان، مولانا به ماجرای نمرود اشاره می‌کند. نمرود یکی از پادشاهانی است که ادعای خدایی می‌کند اما در نهایت با خواری و خفت عجیبی از دنیا می‌رود. یک پشه وارد مغز او شده و باعث مرگ او می‌شود. این موضوع ضرب‌المثلی برای آیندگان می‌شود که کسی که ادعای خدایی می‌کرد را یک پشه چند گرمی از پا درآورد. مولانا نیز در این داستان از زبان باز می‌گوید که «من چیزی از پشه کم ندارم و همان‌طور که پشه توانست نمرود را از پای دربیاورد، من نیز می‌توانم». همچنین مولانا به داستان لشکر ابرهه و ماجرای ابابیل نیز اشاره می‌کند و از زبان باز خطاب به پادشاه می‌گوید فرض کن من ضعیف هستم و همه دشمنان من بزرگ و باقدرت هستند. با این حال می‌توانم با پرتاب سجیل به صف دشمنان خود، بر آنان پیروز شوم. نکته ظریفی که در مثنوی مولانا دیده می‌شود، استفاده از داستان‌های قرآنی است. می‌بینید که در داستان‌های او از تمثیل‌ها و داستان‌های قرآن استفاده گسترده‌ای شد.
 
موسوی در پایان گفت: در انتهای داستان، مولانا به رحمانیت خداوند اشاره می‌کند و می‌گوید مهربانی خداوند باعث شد تا ما از کتم عدم بیدار شویم و به این دنیا بیاییم. او از شیر رحمت خود به ما خوراند و ما را با آن پرورش داد. در مقابل این انسان است که با ناسپاسی خود، راهش را از درگاه خداوندی جدا کرد و از آن رانده شد. دقت کنید که در اکثر متون عرفانی گفته شده انسان موجود غافلی است و برای رسیدن به رستگاری باید غفلت خود را کنار بگذارد. 
 
نظر شما