از زمانی که پدیدهای به نام هوش معرفی شد بیش از یک قرن میگذرد. از آن زمان تاکنون بسیاری از روانشناسان تعریفهای بسیاری درباره ویژگی و انواعی از هوش ارائه دادند. آن بخش از هوش که شناخت و کنترل عواطف و هیجانات را در بر میگیرد هوش هیجانی است. این هوش عاملی است که به هنگام شکست، در شخص ایجاد انگیزه میکند و فرد به واسطه داشتن مهارتهای اجتماعی بالا منجر به برقراری رابطه خوب با مردم میشود. هوش هیجانی به ما کمک میکند که فرد مسئولیتپذیری باشیم و به راحتی به بیان کیفیت و درک احساسات افراد و همدردی با آنان نایل آمده و از توانایی اداره مطلوب خلق و خو برخوردار باشیم.
این هوش هیجانی است که به ما میگوید که هستیم، چه افکار، احساسات، عواطف و انسجام رفتاری داریم، تا بتوانیم بر اساس آن رفتار مبتنی بر اخلاق و وجدان اجتماعی داشته باشیم. برای موفقیت در زندگی فردی و اجتماعی به هوش هیجانی (EQ) بیشتر احتیاج داریم. هوش هیجانی بر عکس هوش ذهنی، اکتسابی و آموختنی است و افراد میتوانند با شناخت هیجانات، ویژگیهای رفتاری خود و بالا بردن دانش و آگاهی در زمینه مهارتهای زندگی از جمله کنترل استرس، همدلی، خوب گوش کردن، سازگاری با دیگران، توانایی مدیریت هیجانات خود را به دست آورده و روابط میان فردی رضایت بخشی را با دیگران برقرار کنند، در نتیجه احساس احترام، استقلال و شادمانی کند.
افرادی که از هوش هیجانی بالایی برخوردارند ویژگیها و محسناتی اعم از جرأت مندی، ابراز احساسات مستقیم و احساس مثبت به خود و دیگران را دارند. زندگی آنان سرشار از معنا و هدف است. خوش برخورد و اجتماعی و در تعاملات خود با دیگران متوازن و با ادب هستند. بسیار مسولیتپذیر و در حل مسائل و مشکلات دیگران کوشا، دارای ظرفیتهای اخلاقی وسیع و گستردهاند. در روابط میان فردی همدلی، محبت و احترام را پیشه میکنند، این افراد با مهارت احساسات خود را بهطور مقتضی بروز میدهند تا اینکه آنرا بهصورت انفجارهایی ابراز کنند که بعدها از آن تاسف بخورند، در ضمن زندگی عاطفی آنان با رفتارشان همخوان است و در تعامل با خود و نزدیکان راحت و صادق هستند.
پیامد افزایش هوش هیجانی، در محیط کار منجر به بهتر کار کردن، افزایش امید به آینده، کاهش اضطراب، توسعه حسن تفاهم و هماهنگی با دیگران در کار گروهی و تنظیم رفتار در موقعیتها و شرایط نامساعد کاری میشود، این مهارت و توانایی مستلزم شناخت و غنا بخشیدن به خود شناسی است. هر قدر شخص برای پاسخگویی به یک هیجان، روشهای بیشتری را بداند زندگی پربارتری خواهد داشت.
یکی از سوالاتی که میتوان درهنگام هیجانی شدن از خود پرسید این است: «الان دقیقا چه احساسی دارم؟ آیا رنجیدهام؟ یا حسودی میکنم؟ الان دقیقا چه فکری به ذهنم خطور کرد؟» با مدتی تمرین در مییابیم که همیشه برای واکنش نشان دادن نسبت به احساسات راههای مختلفی وجود دارد. روش دیگر برای بسط خودآگاهی، نوشتن حالات درونی است. روی کاغذ میتوانیم خود را در یک نمودار تاریخی بررسی کنیم. مثلا بدانیم این که سال قبل یا روزهای قبل در برابر یک مسئله چگونه رفتار میکردیم مثلا عصبانی یا غمگین میشدیم یا اینکه منفعل بودیم و خشم - عصبانیت را به درون خود معطوف میکردیم، اکنون واکنش ما نسبت به موضوع مشابه چطور است.
با بررسی واکنشها و مسائل روزمره تمرین اینکه شنونده و پرسشگر خوبی باشیم و میان آنچه دیگری انجام میدهد و آنچه میگوید تمایز قائل شویم و سعی کنیم به جای رفتارهای ناپخته مثل عصبانی شدن یا منفعل بودن راههای بالغانهتری مثل جسارت و جراتمندی توأم با احترام را یاد بگیریم ضمن این که در روابط بین فردی با دیگران فعالتر باشیم و احساس رضایت کنیم. پس وقتی افراد احساس خوبی داشته باشند به بهترین نحو کار و مشارکت خواهند کرد، احساس خوب، کارآیی ذهنی را یاری کرده و افراد را در درک بهتر اطلاعات و استفاده از قواعد تصمیم گیری در قضاوتهای پیچیده توانا ساخته و علاوه بر این، افراد را در تفکر انعطاف پذیر و خلاق کرده.
و اما سخن آخر: حالات سرزندگی باعث میشود افراد وقایع را در پرتوی مثبتتر بنگرند و این به نوبه خود به آنان کمک میکند تا در مورد توانایی خود در نیل به یک هدف، خوش بینانهتر باشند. خلاقیت و مهارتهای تصمیمگیری را افزایش دهند و دیگران را در جهت مفید واقع شدن حمایت کنند.