سه‌شنبه ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۱۵:۵۱
کد خبر: ۹۸۸۶۹
|
تاریخ انتشار: ۰۷ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۲:۲۷
سپیده موسوی کارشناس نشست مثنوی‌خوانی «بشنو از نی» که در فرهنگ‌سرای گلستان برگزار می‌شود، اشعار «حکایت بیدار کردن ابلیس معاویه را که خیز وقت نماز است» را برای حاضران خواند و به بیان شرح و تفسیر آن پرداخت.
به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، نشست شرح و تفسیر مثنوی مولوی با عنوان «بشنو از نی» با حضور علاقه‌مندان به مولانا در فرهنگ‌سرای گلستان برگزار شد و سپیده موسوی کارشناس این نشست، ضمن خواندن اشعار مثنوی، به شرح و تفسیر آن پرداخت. 

 او در آغاز سخنان خود ضمن اشاره به ابیاتی از مثنوی که در این جلسه خوانده می‌شود، گفت: «حکایت بیدار کردن ابلیس معاویه را که خیز وقت نماز است» راجع به دو شخصیت است، یکی ابلیس و دیگری معاویه. یکی از ویژگی‌هایی که در داستان‌های معنوی وجود دارد این است که داستان بر مبنای دو شخصیت شکل می‌گیرد که عمدتاً این دو نفر مقابل همدیگر هستند. برای مثال، یک انسان دانشمند و فاضل در برابر یک انسان نادان یا یک گدا در برابر یک پادشاه و... در حقیقت خواننده از همان ابتدای داستان متوجه است که دو نفر در برابر همدیگر هستند و قرار است مناظره‌ای با یکدیگر داشته باشند. همچنین نکته مهم در این داستان‌ها این است که عمدتاً این شخصیت‌ها تا پایان نیز ثابت باقی می‌مانند و شخصیت جدیدی وارد نمی‌شود. معاویه یکی از این شخصیت‌هاست که در داستان مورد اشاره قرار گرفته است. او در نگاه شیعه همیشه مورد لعن و نفرین قرار گرفته است. البته می‌دانید که بنا به گواهی منابع تاریخی، مولانا از اهل سنت بوده است، بنابراین این سؤال پیش می‌آید که نگاه اهل سنت به معاویه چگونه است؟ البته آنان نگاه بازتری نسبت به بخشی از شخصیت‌ها از جمله ابوبکر و عمر و... دارند ولی خب بحث ما در اینجا چنین نیست و می‌خواهیم راجع به ادبیات صحبت کنیم. 

وی سپس ابیات این حکایت را از دفتر دوم مثنوی خواند و در تفسیر آن گفت: حکایت کرده‌اند که معاویه در گوشه‌ای از کاخ خود خوابیده بود. درهای ورودی کاخ از اندرون بسته بود تا کسی مزاحم خواب او نشود. او در خوابی ژرف فرو رفته بود که ناگهان، شبحی او را از خواب بیدار می‌کند. معاویه سراسیمه بیدار می‌شود ولی کسی را نمی‌بیند. پیش خود می‌گوید: همهٔ درهای کاخ که بسته است، پس این شخصِ موهوم از کجا به اندرون درآمده است؟ برمی‌خیزد و به جست‌وجو می‌پردازد و بالاخره با شبحی برخورد می‌کند و به او می‌گوید: تو کیستی؟ پاسخ می‌دهد: ابلیس هستم. دقت کنید که داستان با کمی فضاسازی شروع می‌شود و حالت معاویه را بیان می‌کند. در ادامه نیز مناظره این دو شخصیت را شاهد هستیم که در نوع خود جالب است. همان‌طور که می‌دانید شیطان موجودی بود که در برابر خداوند قد علم کرد و منیت به خرج داد. او گفت من بهتر هستم چرا که از آتش خلق شدم و به همین دلیل از فرمان خداوند که تعظیم در برابر انسان بود، سرپیچی کرد و همین کار باعث شد خداوند او را طرد کند. بنابراین این شخصیت از جمله شخصیت‌های منفور است و قرارگیری او در برابر معاویه نکته قابل توجهی است. 

کارشناس برنامه سپس بخش دوم از ابیات این حکایت را خواند و ادامه داد: شیطان در اینجا به حدیثی از پیامبر اشاره می‌کند و به معاویه می‌گوید برود نمازش را بخواند. در حقیقت شیطان او را دعوت به خیر می‌کند. معاویه شک می‌کند و می‌گوید: می‌دانم که تو حیله‌ای در کار داری. و اِلّا تو خواهان عبادت و طاعت بندگانِ خدا نیستی. این کار تو مانند این است که یک دزد بیاید و بگوید که من از خانه‌ات پاسبانی می‌کنم. من چگونه باید این سخن تو را باور کنم چرا که تو نیز مانند آن دزد، فریب‌کار هستی. در مورد ماهیت وجودی شیطان، سخنان زیادی وجود دارد و در مورد اینکه آیا شیطان فرشته بوده است یا خیر، روایات متعددی وجود دارد. عده‌ای معتقدند که او فرشته نبوده است چرا که فرشته‌ها معصوم هستند و خطایی نمی‌کنند. عده‌ای هم معتقدند که او بعد از این که از فرمان خدا سرپیچی کرد، از اجنه شد. 

وی ادامه داد: ابلیس در پاسخ به سخنان معاویه می‌گوید که ما اول فرشته بودیم و راهِ طاعت را به جان و دل می‌پیمودیم. پیشه و حرفه نخستین کی از خاطر فراموش و محو می‌شود، همین طور که مهر و محبت نخستین کی از دل بیرون می‌رود؟ برای مثال، اگر سفر کنی و روم و خُتن را ببینی، آیا عشق و علاقه وطنِ خودت از دلِ تو بیرون می‌رود؟ ما نیز از این باده نوشیده و مست شده‌ایم و عاشق درگاهِ حق شده‌ایم. ابلیس دوباره می‌گوید که نافِ ما را بر دوستی و مهرِ خدا بریده‌اند و عشق خدا را در پهنهٔ جانِ ما کاشته‌اند. مگر نه این است که دستِ فضلِ خداوند، وجودِ ما را کاشته و پدید آورده است؟ مگر نه این است که خداوند ما را از عدم، به عرصهٔ وجود در آورده است؟ چه نیکی‌ها و الطافِ فراوان که از حضرتِ حق دیده‌ایم و در گلشنِ خشنودی و رضای او سیر کرده‌ایم. حق‌تعالی دستِ رحمت روی سرِ ما می‌کشید و چشمه‌های مهربانی و لطف را در هستی ما روان می‌ساخت. در آن زمان‌ها که من کودکی شیرخواره بودم، چه کسی گهواره‌ام را به حرکت در می‌آورد؟ قطعاً خداوند این کار را انجام می‌داده است. از چه کسی شیر خوردم به جز شیر حق؟ چه کسی مرا پرورش داد جز تدبیر حق؟ خوی و خصلتی که همراهِ شیر، در سرشت و طبعِ آدمی درآید، چه کسی می‌تواند آن خوی و خصلت را از آدمیان بگیرد؟ 

این جلسه با پرسش و پاسخ حاضران به پایان رسید. 


نظر شما