پنجشنبه ۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۱۱:۱۳
کد خبر: ۹۸۹۵۴
|
تاریخ انتشار: ۱۳ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۵:۵۲
دهمین نشست شاهنامه‌خوانی در فصل تابستان با حضور حمید تجریشی در کتابخانه فرهنگ‌سرای گلستان برگزار شد و کارشناس برنامه در آن به بیان ماجرای تولد رستم در شاهنامه پرداخت.
به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، دهمین نشست شاهنامه‌خوانی در فصل تابستان در کتابخانه فرهنگ‌سرای گلستان برگزار شد و حمید تجریشی کارشناس برنامه به شرح و تفسیر ابیات شاهنامه فردوسی پرداخت.

تجریشی درباره تولد رستم گفت: تولد رستم یکی از حساس‌ترین بخش‌های شاهنامه است. رستم در شاهنامه همه چیز است و اگر او را از این کتاب بیرون بگذاریم، دیگر چیزی از آن باقی نمی‌ماند. همه کارهای شکوهمندانه ایرانیان به واسطه رستم انجام می‌شود و از تولد تا مرگ، همه چیز او اعجاب‌انگیز است. وقتی رودابه باردار می‌شود،‌ به مادرش می‌گوید که گویی در شکم من آهن گذاشته‌اند و نمی‌دانم این بچه چیست که این قدر سنگین است. جالب است که بچه در حالت طبیعی به دنیا نمی‌آید تا زمانی که سیمرغ به کمکشان می‌آید. دقت کنید که در هیچ یک از کتاب‌های دینی صحبتی از رستم نیست. رستم مستقیماً مخلوق فردوسی است و چیزی نیست که از ادبیات قدیم آمده باشد. خود فردوسی رستم را خلق می‌کند و همه داستان‌ها را پیرامون او شکل می‌دهد. فردوسی یک نمونه از جوانمردان زمان را در قالب رستم به ما نشان می‌دهد چرا که رستم مصداق پاکی و فتوت است. البته او عیوبی نیز در شاهنامه دارد، ولی این معایب آن قدر کم است که به چشم نمی‌آید.

او سپس ابیات مربوط به تولد رستم را خواند و ادامه داد: هنوز مدت زیادی از ازدواج زال و رودابه نگذشته بود که رودابه زرد رنگ شد و همین موضوع همه را نگران کرد. سپس شکم او بزرگ و رنگ چهره‌اش قرمز شد. مادرش از او پرسید دخترم چه اتفاقی برایت رخ داده که این چنین شدی؟ رودابه گفت این قدر درد دارم که فکر نمی‌کنم از تولد این فرزند زنده بیرون بیایم. گویی که در پوست من سنگ ریختند و یا در شکمم به جای بچه، آهن گذاشته‌اند. خبر این موضوع به زال رسید و به او گفتند که حال رودابه بد است. با ناراحتی فراوان به دیدار رودابه رفت. در همین حال به یاد پر سیمرغ که به او داده بود، افتاد و گفت که نگران نباش چرا که مشکل حل شد. سپس زال، آن پر سیمرغ را آتش زد و سیمرغ برای نجات زال و رودابه آمد. زال سلام کرد و تعظیم بسیاری به او کرد. سیمرغ پرسید که چرا غمگین هستی؟ از این زن برای تو یک شیر به دنیا خواهد آمد که پهلوانان بسیاری برای بوسیدن خاک پای او می‌آیند. این بچه آن قدر قدرتمند خواهد شد که اگر فریاد بزند، پلنگ‌ها پوستشان پاره می‌شود. شعور و فهم و ادراک این بچه بسیار بالاست و از این جهت به سام شباهت دارد. 

وی اضافه کرد: سیمرغ در ادامه خطاب به زال می‌گوید برو یک خنجر بسیار تیز بیاور و به رودابه این قدر شراب بده که دیگر هیچ دردی را حس نکند. یک مرد دانا و باخرد شکم رودابه را پاره می‌کند و آن شیر را بیرون خواهد آورد. هم‌چنین علف‌های صحرائی را بگیر و بکوب و آماده کن. بعد از این که شکم را دوختیم، این علف‌های کوبیده شده را بر روی زخم او بریز که جای آن خوب شود. در پایان هم پر من را بر جای زخم بکش که برای من بسیار خوش‌یمن است. از این به بعد، بخت تو شکفته می‌شود و خداوند پیروزی‌های زیادی را برای تو رقم خواهد زد پس در پیشگاه او بسیار دعا کن. در نهایت یک موبد آمد و این بچه را که بسیار زیبا هم بود از پهلو بیرون آورد. همه از دیدن بزرگی این بچه، تعجب کرده بودند و خدا را شکر کردند. رودابه که درد زیادی کشیده بود، تا شب بی‌هوش بود اما وقتی بیدار شد و فرزند خود را دید، بسیار خوشحال شد. به مناسبت این تولد، جشن‌های بسیاری گرفته شد و همه خوشحالی کردند. 

این جلسه با پرسش و پاسخ حاضران به پایان رسید. 
نظر شما