به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، دومین جلسه از نشستهای «حافظخوانی» در فصل پاییز با حضور علاقهمندان زیر نظر کارشناس ضیایی در فرهنگسرای گلستان برگزار شد. در این جلسه، مباحث مهمی از حافظ و دیدگاه او به شعر مطرح شد.
ضیایی در ابتدای سخنان خود ضمن اشاره به مباحث جلسه گذشته گفت: در جلسه قبل گفتیم که حافظ از بسیاری جهات حائز اهمیت است و در روزگار ما ارزشمند است و به همین دلیل باید مورد احترام قرار گیرد. قبل از این که بخواهم دیدگاه خود را راجع به حافظ بگویم، میخواهم دیدگاه دیگر اندیشمندان را راجع به این شخصیت بگویم. اولین دیدگاه مربوط به مرحوم شهید مرتضی مطهری و آقای الهی قمشهای است. آنان حافظ را یک عارف وارسته میدانند. هفته قبل گفتم که به چه دلیل این دیدگاه، دیدگاه خطائی است و نمیتواند مورد اقبال و پذیرش قرار بگیرد. دیدگاه دوم در نقطه مقابل دیدگاه اول است و آن هم دیدگاه کمونیستها، آتئیستها و ... است. آنان اعتقاد دارند که حافظ یک آتئیست و کافر است که تمام عمر او در لهو و لعب صرف شده است. کسانی مانند احمد شاملو و آقای علی میرفطروس چنین دیدگاهی داشتند که آن را در کتابهای خود نیز بازنشر دادند.
وی افزود: در جلسه قبل گفتم که این دیدگاه نیز، دیدگاهی خطا آلود است چرا که حافظ به معنای حافظ قرآن بودن است و ... بنابراین این دیدگاه نیز نادرست است. دیدگاه سوم مربوط به بعضی مستشاران مانند ادوارد براون است و در کشور ما نیز اساتیدی مانند آقای زرینکوب، بهاالدین خرمشاهی و ... چنین دیدگاهی دارند. آنان اعتقاد دارند که حافظ نیز مانند بقیه شاعران در معنای خاص یک آدم دمدمی مزاج است. او صبح تا شب دم به خمره میزده است. شب تا صبح نیز مشغول به دعا و عجز و لابه میشده است. در مورد این دیدگاه باید گفت که اگر چه این دیدگاه تا اندکی واقعگرایانه است اما یک ایراد جدی دارد و آن هم این است که به طور سطحی از کنار مساله عبور کردند و یک مسئله مهم فرهنگی و اجتماعی را به یک امر روانشناسی شخصی میکاهد. در حقیقت کسی مثل حافظ به یک معضل روانشناختی فردی کاسته میشود. در حقیقت، اشکال این دیدگاه این است که ما نمیتوانیم به آن جهانبینی دقیق حافظ در پشت پرده شعر او پی ببریم و در آخر نمیتوانیم بفهمیم که حافظ چه حرف مهمی داشته است. دیدگاه چهارم این است که هر جا حافظ از می و معشوق دم زده است، شعرهای دوران جوانی حافظ است و هرجا که از خداوند و قرآن حرف زده است، مربوط به دوران پیری او است. این دیدگاه توسط بسیاری از اساتید مطرح میشود و مورد حمایت نیز قرار میگیرد. به نظر میرسد که این دیدگاه نیز نادرست است چرا که اگر براساس تبارشناسی تاریخی نگاه کنیم، میبینیم که در دوران پیری حافظ شعرهایی میبیینم که در آن می و معشوق و .... بیان شده است و در شعرهای دوران جوانی حافظ، غزلیاتی میبینیم که کاملا عرفانی است.
وی ادامه داد: دیدگاه پنجم، دیدگاهی است که به حافظ به عنوان یک بکگراند باستانی ایرانی نگاه میکند. او معتقد است که حافظ در نگاه اول زرتشتی است و در نگاه دوم احیاگر فرهنگ میترایی است. از دل دیوان حافظ مواردی را استخراج کردند که چنین موضوعی را نشان میدهد. برای مثال زدن خال بر جبین از جمله آداب و رسوم آیین میترایی است که حافظ نیز بدان اشاره کرده است. این دیدگاه، دیدگاه قابل تاملی است اما ناروا است چرا که به همان اندازه که حافظ از مهر و میترا و ... حرف زده است، به همان اندازه از حدیث و حلاج و قرآن و خداوند و ... حرف زده است. دیدگاه ششم، دیدگاه اساتیدی مانند داریوش عاشوری است. آنان نگاه اسطورهای به حافظ دارند و میگویند که به جای این که به حافظ نگاه علمی و خبری داشته باشید، بیایید و نگاه خود را اسطورهای کنید. آنان در این نگاه، دو مولفه را بیرون کشیدند و میگویند که ساختار عشقی حافظ دو چیز بسیار مهم است؛یکی عشق و دیگری گناه. اگر این دو را در کنار هم نکاه کنید و مورد مقایسه قرار دهید، به فهم بسیار دقیقی نسبت به او میرسید. برای مثال، نگاه آنان نسبت به سجده فرشته در برابر انسان این است که فرشته ارادهای از خود ندارد و به همین دلیل است که این کار را انجام میدهد. این موضوع در حالی است که انسانها مختار هستند و به دلیل ارادهای که دارند میتوانند مسیر زندگی خود را انتخاب کنند. در این دیدگاه، فقط انسان است که میتواند عشق بورزد و فرشتهها نمیتوانند عشق داشته باشند. بنابراین امتیاز انسانها بر فرشتگاه در دو چیز است؛ یکی توان گناه کردن و توبه کردن و دیگری توان عاشق شدن.
ضیایی بیان کرد:حال فرق حافظ با زاهدان در چیست؟ آقای عاشوری میگوید که حافظ یک نخ تسبیح بین این 3 مورد را بیان کرده است که هیچ کسی پیدا نکرده است و بنابراین فرق حافظ با صوفی این است که صوفیها طبیعت گناهآلود انسان را به رسمیت نمیشناسند اما حافظ معتقد است که اگر گناه کردید، خود آن یک میانبری به سمت توبه و عشق است. باید بگویم که حافظ به شدت با زهد مشکل دارد؛ چه زهد ریایی و چه با زهد واقعی.
ضیایی گفت: دیدگاه ششم، دیدگاه قابل اتکا و اعتنایی است اما یک سری ایرادات دارد و آن هم این است که گویی در نگاه حافظ یک چیزی به نام امر ناب وجود دارد که حافظ به آن فکر میکند. این موضوع در حالی است که حافظ به هیچ امر نابی فکر نمیکند و معتقد است که همه چیز در این عالم خاکستری است و نمیتوانیم هیچ چیز ناب مطلقی را پیدا کنیم. دیدگاه هفتم، دیدگاه ضد حافظی است که احمد کسروی و آیتالله برقعی به آن اعتقاد دارند. آنان معتقدند که حافظ یک شاعر گمراه و گیجی بوده است که قافیهسازی کرده است. در حقیقت، کسروی میگوید که حافظ بدآموزی دارد و منجر به چند آمیزه در ادبیات ما شده است. اگر ما به سمت جبرگرایی رفتیم و یا اگر اندیشه خردستیزانه در بین ما به وجود آمده است، به دلیل حافظ است و ... حتی جالب است که برای از بین بردن حافظ و تفکرات او، کتاب او را چندین بار جمعآوری کردند و سوزاندند. مشکل این نگاه این است که آقای کسروی از شاعری چیزی سرش نمیشود و از بیان و بدیع و ... چیزی نمیدانست. او از این مساله خبر نداشت که زبان شاعرانه زبان علمی و خبری نیست و زبان هنری است. وقتی یک شاعر، شعری را میگوید، نمیخواهد که مطلبی علمی را به ما بیان کند بلکه او میخواهد با یک شگرد هنری، مضمونی را بیان کند. آقای کسروی فقط علوم دینی میدانست و جامعهشناسی نمی دانست و شاید به همین دلیل بوده است که او فکر میکرد که حافظ آدم بیکاری بوده است و ... متاسفانه بعضا چنین نگاهی در بین مردم ما نیز وجود دارد و باید دقت داشت که این نوع تفکرات، اشتباه است. دقت کنید که کسروی یک جور پاکدینی و پاکزبانی را مدنظر داشت این موضوع بد نیست اما باید توجه کرد که زبان یک مساله دینامیک و پویا است و باید انعطافپذیری داشته باشد.
کسروی در تفکرات خود معتقد به خردگرایی صرف است و به همین دلیل میگفت که فقط باید به عقل اعتماد کرد. چنین کسی دیگر نمیتواند از عاطفه و احساس حرف بزند و به همین دلیل است که او نمیتواند راجع به حافظ حرف بزند. برای مثال، آقای کیومرث منشیزاده از شاعران کشور بود که او هم معتقد است که حافظ شاعر برجسته و قوی نبود.
این کارشناس ادبی دیدگاه حافظ را نسبت به زهد و پارسایی بیان داشت و گفت: من معتقد هستم که یک بخشی از سخنان حافظ ناظر بر نقد مکاتب و مذهبی است که در پیرامون او وجود دارد. اولین و مهمترین مخالف فکری و دشمن حافظ، امام محمدغزالی است. هفته قبل بیان کردم که کلا 3 مکتب داریم که باید برای شناخت حافظ آنان را به صورت دقیق بشناسیم. یکی تصوف زاهدانه امام محمدغزالی است، یکی تصوف عاشقانه مولانا است و دیگری ضد تصوف بودن حافظ است. اولین جبهه فکری که حافظ در فلسفه حیات و زندگی خود هدف میگیرد و با مهمات بسیار آتش توپخانه خود را سمت این جبهه رها میکند، تصوف زاهدانه امام محمد غزالی است.
وی افزود:حافظ معتقد است که زاهدان مشخصاتی دارند که زندگی را بر خود و اطرافیانشان سخت کردهاند و حافظ زهد را اصولا یک روند درست برای زندگی نمیداند. نظر حافظ این است که اولین آفت و اولین مشخصه منفی زاهد این است که در آنان هیچ خوشخویی و خوشرویی نمیبینید. این موضوع به دلیل ملالتی است که در آنان از جهان دارند. نگاه آنان به دنیا این است که ما مرغ باغ ملکوت بودیم و گرفتار این قفس شدیم. در حقیقت، حافظ به دنبال راهکاری برای عبوس بودن زاهدان میگردد و این که چه کار کنیم که این موضوع از بین برود. همچنین حافظ معتقد است که زاهد نسبت به زیباییهای عالم حساس نیست چرا که هیچ درکی از زیبایی در آنان نیست. نگاه حافظ عجیب است. او میگوید که زاهد نه دل بردهای دارد و نه دل باختهای دارد و کسی که چنین چیزی را ندارد، چه تعریفی میتواند از زیبایی داشته باشد؟ ویژگی بعدی دیگری که در زاهد وجود دارد و حافظ آن را به شدت نقد کرده است این است که از دل زهد زاهد، نفاق و ریا بیرون میآید و این موضوع به شدت خطرناک است. حافظ خطاب به زاهدان میگوید که چرا خود را طلبکار از عالم و آدم میدانید؟ مگر شما چه کار کردهاید؟ حافظ میگوید که بهشت و جهنم برای هیچ کس تضمین شده نیست.