به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، نشست «سخن عشق» با حضور عبدالحمید ضیایی برگزار شد و ابعاد فکری حافظ در آن بررسی شد. در آغاز این نشست، عبدالحمید ضیایی کارشناس این برنامه، غزل شماره ۶ را از دیوان حافظ خواند:
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را/ که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم/ مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژه سیاهت آر کرد به خون ما اشارت/ ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی/ تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی/ به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی/ دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز/ که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
وی سپس به بررسی این غزل پرداخت و گفت: ملازمان به معنای همراهان است که در اطراف بزرگی حرکت میکنند. معنی این بیت این است کهای پادشاه، به شکرانه اینکه پادشاه هستی، ما را فراموش نکن. حال، به نظر شما میتوان این بیت را یک بیت عرفانی و خطاب به خداوند دانست؟ به نظر میرسد که این شعر، عرفانی نیست. در بیت دوم، آیهای از قرآن را داریم که میگوید «شیاطینی در آسمان هستند که اگر بخواهند نزدیک شوند، آنان را با شهابی ثاقب دور میکنیم». در این بیت با توجه به اینکه آیهای از قرآن به کار رفته است، به نظر میرسد که عرفانی باشد اما باید بگویم که عرفانی نیست، چرا که از لغت رقیب در آن استفاده شده است. آیا خداوند رقیب دارد؟ مگر عشق به خداوند چنان گسترده نیست که بر این خوان، کافر و مسلمان نشستهاند و روزی میخورند بدون اینکه خداوند کاری به آنها داشته باشد؟ رقیب در زبان فارسی به معنای مراقب است و از این منظر یکی از صفات خداوند است، اما به نظر میرسد که در بیت دوم، این معنا را نداشته باشد. چرا که مراقب دیوسیرت بیمعنی است. از منظر دیگر، رقیب به معنای خواستار دوم است. رقیب در موضوعی که گرفتارش هستیم، با ما رقابت میکند. بنابراین، این بیت بدان معناست که شیطان هم یک عاشق خداوند است که با ما در عشق به خداوند رقابت میکند. آیا این معنی درست است؟ این صحبتها را کردم تا بگویم که یک بیت از شعر حافظ هم میتواند معنای عرفانی داشته باشد و هم میتواند معنی غیرعرفانی داشته باشد. در حقیقت، رندی حافظ اینگونه است. بنابراین معنای این بیت اینگونه میشود «ای خداوند، من از این رقیب دیو سیرت (کسانی که من را در چشم تو بد کردند)، به تو پناه میبرم مگر آنکه یک شهاب نورانی، این ستاره کوچک را کمک کند.»
ضیایی ادامه داد: بیت سوم را اینچنین میتوان معنی کرد «اگر مژگان سیاهت برای ریختن خون ما، مکر و حیله به کار برده و فریبت داد، گول او را مخور و از فریبش نترس». ارتباط بیت سوم با بیت دوم اعجابانگیز است؛ در بیت بالا میگفت که اگر رقیب دیوسیرت سخنچینی کرد و حرف بدی زد هیچ است. حتی اگر مژه سیاه تو هم آمد گفت که حافظ اشتباه کرده است، فریب مخور. دقت کنید که عبارت غلط کردن در ادبیات کهن فارسی به معنای اشتباه کردن است و این معنای زشت امروزی را ندارد. حال سؤال من این است که آیا حافظ به خداوند میگوید اشتباه نکن؟ آیا خداوند اشتباه میکند؟ بنابراین باید در عرفانی بودن این غزل تأمل کرد. در بیت چهارم، حافظ میگوید مدارا کن. حال سؤال اینجاست که آیا خداوند با ما مراعات نمیکند که حافظ مجبور است به او توصیه کند؟ دقت کنید که عذار به معنای چهره نمودن و آرایش کردنی است که چهره را مانند آتش فروزان میکند. حافظ میگوید که وقتی تو چهرهات را نمایان میکنی، به مانند یک شمع، دل جهانیان را میسوزانی. با توجه به این توضیحات باید بگویم که این بیت را به سختی بتوان عرفانی دانست. در بیت پنجم، نسیم صبحگاهی به معنای پیک عاشقان است. این پیک سبکپا قاصد عاشق و معشوق است. حافظ در این بیت میگوید همه امید من این است که در این شب تیره و ترسناک، نسیم صبحگاهی بیاید و با پیام آشنا من را مورد نوازش قرار دهد. شعر علیای همای رحمت نیز همین بیت را تضمین کرده است.
ضیایی در ادامه شرح و تفسیر ابیات حافظ گفت: در بیت ششم، حافظ میگوید که این چه قیامتی است که برپا کردهای که چهرهات را به عاشقان نشان دادی. دل و جان ما فدای تو باشد، فقط چهرهات را به ما نشان بده. این بیت در بسیاری از نسخههای دیوان حافظ وجود ندارد. به نظر میرسد که این بیت اضافی است چرا که تمام مضامین را در بیتهای بالایی بیان کرده است. عجیب است که حافظ بخواهد در دو بیت متوالی یک مفهوم را بیان کند. حافظ در بیت آخر این غزل میگوید «تو را به خدا قسم، از جام شرابت یک جرعه به حافظ سحرخیز ببخش چرا که دعای صبحگاهی برای شما سودمند است.» در تمام غزلهای حافظ یک نکته بسیار مهم وجود دارد، اینکه هر جا میخواهد برای معشوق از ضمیر استفاده کند، «تو» میآورد، در حالی که هر جا این ضمیر خطاب به پادشاه است، از ضمیر «شما» استفاده میکند، چرا که میخواهد ادب را رعایت کند.
در ادامه این نشست، غزل شماره ۷ از دیوان حافظ خوانده شد.
صوفی بیا که آینه صافی است جام را/ تا بنگری صفای می لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس/ کائن حال نیست زاهد عالیمقام را
عنقا شکار کس نشود دام باز چین/ کانجا همیشه باد به دست است دام را
در بزم دور یک دو قدح درکش و برو/ یعنی طمع مدار وصال مدام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش/ پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند/ آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است/ ای خواجه باز بین به ترحم غلام را
حافظ مرید جام می است ای صبا برو/ وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
عبدالحمید ضیایی در شرح و تفسیر این غزل گفت: واژه صوفی از جمله واژههای پر تکرار در غزل حافظ است که معناهای متفاوتی دارد و ۱۱ وجه تسمیه برای آن شمردهاند. عدهای معتقدند چون صوفیها لباس پشمینه بر تن میکردند، صوف به معنای پشم است. در مقابل، عدهای دیگر نیز میگویند صوفی از ریشه صفوت گرفته شده است. فرق صوفی با عارف این است که صوفی در مسیر حقیقت حرکت میکند اگر چه در این مسیر مشکلات زیادی وجود دارد. عدهای از کسانی که در این مسیر نتوانستند به هدف درست برسند، راه را مجدداً آغاز میکنند و با عیبیابی دوباره حرکت میکنند. با این حال عدهای هم هستند که به حقیقت نرسیدند اما برای اینکه خودشان را در چشم دیگران واصل نشان بدهند، به کارهایی دست میزنند که بقیه فکر کنند آنان عارف هستند. در واقع عارفان شکستخورده و ناکام، اسمشان صوفی میشود. صوفیان، عارفان شکستخوردهای هستند که برای اینکه در چشم دیگران خود را واصل نشان بدهند، دست به کارهایی نامتعارف میزنند. دقت کنید که عارف هیچ ویژگی ظاهری خاصی ندارد؛ نه ریش دارد، نه موی بلندی دارد و... ما میگوییم عرفان یک سلوک ربانی است، در مقابل کسی که تظاهر به این میکند که بگوید عارف است، صوفی نام ندارد. البته در ادبیات فارسی، صوفی به مانند رند، یک سیر مشخص را داشته است. برای مثال، رند در ادبیات زمان بیهقی، معنای منفی داشته است و بعداً معنای مثبت به خود میگیرد. صوفی نیز چنین است، چرا که صوفی در شعر مولانا معنی مثبت دارد اما در شعر حافظ معنی منفی میگیرد. در دیوان حافظ، هر جا که به عبارت صوفی میرسیم، یا فحش داده است و یا او را مورد تمسخر قرار داده است.
وی اضافه کرد: واژههای دیگری هم هستند که معنای منفی در دیوان حافظ دارند و حافظ در اشعار خود به آنان حمله کرده است. زاهد، محتسب و... جزو این شخصیتهای منفی هستند. در مقابل، شخصیتهایی نظیر عارف، درویش، رند و پیر مغان در شعر حافظ بسیار مثبت بوده و حافظ آنان را تحسین میکند. اگر چه عارف در شعر حافظ شخصیت خوبی است، اما هنوز کامل نشده و دارای نقص است. به اعتقاد حافظ، عارف یک جنبه و یک بعدی است و تنها یک بخش از هستی را درک و دریافت کرده است. تعریف حافظ از درویش نیز جالب است. او معتقد است درویش به کسی نمیگویند که پابرهنه باشد و چیزی نداشته باشد. حافظ معتقد است که درویش کسی است که چیزی مالک او نباشد.