به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر، به مناسبت سی و دومین سالگرد ارتحال بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره)، فرهنگسرای امام (ره) با اجرا و انتشار سلسله برنامههایی با عنوان «انعکاس» که به تاریخ شفاهی امام (ره) و رهیافتهایی از انقلاب اسلامی میپردازد، تلاش دارد زوایای تازهای از تاریخ زندگی امام (ره) را از طریق گفتوگو با نزدیکان امام (ره)، نویسندگان و اصحاب فرهنگ و دیگر شخصیتهایی که در دفاع مقدس یا سایر اتفاقات انقلاب حضور داشتهاند، در معرض نگاه افکار عمومی و مخاطبان قرار دهد. در این نوبت از برنامه «انعکاس» با سردار جعفر جهروتی زاده، از سرداران سرافراز دوران دفاع مقدس که در طول هشت سال جنگ در جبهههای جنگ حضور داشته و افتخار ۱۵ بار مجروحیت و جانبازی ۶۵ درصدی و همچنین حضور در سوریه همراه با شهید حاج قاسم سلیمانی به مدت دو سال را در کارنامه دارد، به گفتوگو نشستهایم. ضمن اینکه کتاب «نبرد درالوک» مجموعه خاطرات شفاهی از سردار جهروتی زاده است که بر اساس مقطعی از دفاع مقدس در شهری به عمق دویست کیلومتری خاک عراق نگاشته شده و توسط حوزه هنری منتشر شده است. با سردار جهروتی زاده درباره خاطراتش از جنگ، حضور در بیت حضرت امام (ره) در دربند و جماران و احساساتش درباره رحلت امام (ره) گفتوگو کردهایم.
لطفاً خود را به شکل مختصر معرفی کنید.
جعفر جهروتی زاده متولد ۱۳۴۰ در قم هستم. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در حوادث ۱۹ دی قم شرکت داشتم و پس از انقلاب به تهران آمدم. در طول هشت سال دفاع مقدس در جبهه حضور داشتم و جانبازی ۶۵ درصد دارم. ضمن اینکه در لبنان، سوریه و بوسنی هم برای انجام مأموریت همراه با حاج احمد متوسلیان و بعد در سوریه در کنار شهید حاج قاسم سلیمانی بودم.
چه خاطراتی از حضرت امام (ره) در زمان انقلاب در ذهن دارید؟
قبل از آن که امام (ره) پس از ورود به تهران به بهشت زهرا (س) بیایند، من همراه با یک گروه از جوانان برای حفاظت از ایشان در بهشت زهرا (س) مستقر شدیم. آن زمان همه اطراف بهشت زهرا (س) بیابان بود و ما مجبور بودیم چند شب در آنجا بمانیم و به خصوص شبها وحشتناک بود. اگر چه ما علاقهمند به خدمت به انقلاب و امام (ره) بودیم و حتی در همان روزها یک مرد و زن مسلح مشکوک را هم در محل سخنرانی امام (ره) دستگیر کردیم که معلوم شد عضو سازمان مجاهدین خلق بودند. به هر حال پس از ورود امام (ره) چند روزی هم دفتر مرحوم آیتالله طالقانی بودم و در همان اوایل به عضویت سپاه پاسداران درآمدم. ضمناً زمانی که امام (ره) در خانه دربند و بعد جماران بودند، چون با بچههای حفاظت بیت ایشان دوست بودم، هر زمان از جبهه به مرخصی میآمدم در بیت امام (ره) بودم. سال ۱۳۵۸ همراه با حاج احمد متوسلیان به کردستان رفتم و همان قضایای کردستان باعث شد که چند نوبت در دیدارهای خصوصی همراه با ایشان خدمت امام (ره) رسیدیم. اتفاقاً خاطره شیرینی هم از آن دیدار دارم. ما رفته بودیم که حاج احمد متوسلیان گزارشی از وضعیت کردستان بدهد که با شرایط موجود بجنگیم یا مذاکره کنیم و همان طور که در اتاق کوچک امام (ره) نشسته بودیم، سید احمد خمینی داخل اتاق شد و از امام (ره) مبلغی پول طلب کرد، امام (ره) هم همان طور که نشسته بودیم در جیبهایش دست کرد و آنها را که خالی بودند بیرون کشید و به سید احمد آقا نشان داد که یعنی پولی ندارم. به هرحال در آن جلسه حاج احمد نظر امام (ره) را گرفت که با ضدانقلاب در کردستان مبارزه کنیم، چون آنها دنبال تجزیه ایران بودند. آن روزها ما در بانه بودیم و وضعیت بدی بود، تا جایی که ضدانقلاب خواسته بود سپاه از فرمانداری شهر خارج شود و در نهایت این کار شد، اما بعد از خروج سپاه همان شب ضدانقلاب به فرمانداری حمله کرد و ما دوباره به شهر برگشتیم و از نیروهای شهربانی که در فرمانداری گیر افتاده بودند حمایت کردیم. روی هم رفته ملاقاتهای حاج احمد متوسلیان با امام (ره) خیلی کارگشا بود.
در صحبتهایتان اشاره کردید زمانی که امام (ره) در دربند حضور داشتند، به آنجا میرفتید. آیا خاطراتی از آن زمان دارید؟
در مقطعی که در کردستان بودم برای دیدار با رفقا که تیم حفاظت امام (ره) بودند، به محل سکونت ایشان در دربند میرفتم. روزی سر کوچهای که خانه امام (ره) بود، دیدیم یک ماشین ژیان نگه داشت و راننده انگار با ناراحتی سرش را روی فرمان گذاشته بود و بچهای هم در بغل داشت که ۵ یا ۶ ساله بود. پس از آن همسرش از ماشین پیاده شد و به سمت ما آمد و گفت میخواهیم با امام (ره) ملاقات کنیم. این در شرایطی بود که امام (ره) از بیمارستان مرخص شده بود و اصلاً هیچ ملاقاتی حتی با روسای مملکتی و خارجی هم نداشت و این خانم خیلی ناراحت شد چون ما آنها را به پایین کوچه برگرداندیم. اتفاقاً همان موقع امام (ره) در حال قدم زدن در خانه بودند که مسئول حفاظت این موضوع را به اطلاع امام (ره) رساند و امام (ره) گفت بگویید داخل خانه بیایند تا آنها را ببینم. خانم و بچه به داخل خانه رفتند و امام (ره) که آماده خواندن نماز شده بود، از گوشه جانمازش یک تکه نبات به بچه داد و اسم بچه را پرسید و تا بچه خودش اسمش را گفت مادرش یک جیغ کشید و گریه کرد و بعداً ما فهمیدیم که این بچه لال بود و بعد از پرسش امام (ره) ناگهان زبان باز کرده است.
زمان ارتحال امام (ره) کجا بودید و حال و هوای آن روزها چگونه بود؟
شبی که حال امام (ره) بد شد ما قضایا را متوجه شدیم. من در منطقه غرب کشور بودم و به همین خاطر به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. در راه تهران بودیم که در همدان خبر ارتحال امام (ره) را از بلندگوی پلیس راه شنیدیم و مردم ماشینها را کنار جاده نگه داشته بودند و گریه میکردند. به تبع آن حال ما هم خوب نبود، اما نهایتاً حرکت کردیم و به کرمانشاه برگشتیم. طی جلسهای که داشتیم، با یگان خود به کامیاران رفتیم تا تدابیری را برای مقابله احتمالی با منافقین داشته باشیم. حتی هوانیروز هم آماده شده بود، اما در نهایت اتفاقی نیفتاد. اگر چه برای مراسم ارتحال من در تهران نبودم، اما مراسم دردناک ارتحال را از تلویزیون میدیدم و وقتی به تهران برگشتیم هفتم امام (ره) بود.
درباره پایان جنگ و قطعنامه ۵۹۸ چه خاطراتی دارید؟
زمانی که قطعنامه پذیرفته شد، ما حدود ۴۵ کیلومتر داخل خاک عراق بودیم و ساعت ۲ بعد از ظهر بود که از رادیو خبر پذیرش قطعنامه را اعلام کردند. بچهها هم همه ناراحت بودند، البته نه به خاطر اینکه جنگ تمام شده بود، بلکه به این دلیل که در آن سالها از نظر ما دفاع مقدس دیگر در حاشیه بود و آن روابط همراه با پاکی و صداقت با رزمندگان و شب زنده داریها برای ما اولویت پیدا کرده بود. دیگر بلاتکلیف بودیم و عراقیها هم با اینکه قطعنامه را پذیرفته بودیم، اما لحظهای از آتش کم نمیکردند و این گونه بود که کمکم به سمت مرز حرکت کردیم. اگر چه عراقیها یک لحظه هم آتش بس را رعایت نمیکردند و ما در خط بودیم تا عملیات مرصاد شد و با یگان خود به کرمانشاه آمدیم. آقای شمخانی که فرماندهی نیروی زمینی سپاه را بر عهده داشتند، با ما تماس گرفتند و ما به سمت پادگان امام (ره) حرکت کردیم. آنجا با منافقین درگیر شدیم و چون منافقین با زبان فارسی در بیسیم ها حرف میزدند، اشتباهاتی هم رخ میداد، اما به تدریج نیروها خود را پیدا کردند و منافقین هم که در بیابان پخش شده بودند گاهی به مسعود و مریم رجوی فحش هم میدادند. بالاخره با شکست آنها عملیات مرصاد به پایان رسید.
در خاطراتتان به حاج قاسم سلیمانی هم اشاراتی داشتید. کمی بیشتر درباره ایشان بگویید.
البته برخی مطالب را درباره حاج قاسم نمیتوان گفت، اما من در زمان جنگ چندان حاج قاسم را نمیشناختم، جز در برخی جلسات. اما بعد از جنگ و پس از حضور ایشان در سوریه از من برای رفتن به سوریه دعوت کردند و من فرمانده گردان تخریب مرکزی شدم و در سوریه با حاج قاسم حضور داشتم. اما آنچه که به پیروی از دوران دفاع مقدس از حاج قاسم دیده میشد، این رویه بود که من هستم شما هم بیایید، نه اینکه شما بروید تا من بیایم. یعنی اینکه ایشان قبل از هر عملیاتی ابتدا خودش در منطقه حضور پیدا میکرد. ضمن اینکه درباره بچهها حساسیت خاصی داشت؛ حالا از هر جایی که آمده بودند فرقی نداشت. چه از افغانستان، ایران یا عراق یا هر جای دیگر و هیچ وقت روی بچهها ریسک نمیکرد و تا زمانی که مطمئن نمیشد چقدر خطر وجود دارد، بچهها را راهی منطقه عملیاتی نمیکرد. خیلی جاها حاج قاسم خودش مستقیماً حضور پیدا میکرد و بعد از اینکه مطمئن میشد بچهها را فرا میخواند. در جاهای محاصرهشده گاهی با هلی کوپتر میرفت و به جای بردن نیرو از بیرون از جوانان همان منطقه استفاده میکرد تا تلفات نیروی انسانی کاهش یابد. حاج قاسم همیشه خودش در خط مقدم بود و گاهی نیروها کم میآوردند و جور نیروهایش را خودش میکشید.
نگاه امام (ره) به انتخابات چه بود؟
حضرت امام (ره) شرکت در انتخابات را تکلیف شرعی میدانستند و جملهای معروف از امام (ره) هست که ایشان میگویند تکلیف است که همه در انتخابات شرکت کنند. تاکید امام (ره) این بود که همه نهادها باید با انتخابات باشند و همه توسط مردم باشد. امام (ره) اعتقاد داشت حفظ نظام اسلامی اوجب واجبات است و دشمنان از این مشارکت ناامید میشوند. این حضور پررنگ مردم بوده است که انقلاب را به چهل و سه سالگی رسانده و رهبری بود که نقش اساسی داشت و امروز هم مقام معظم رهبری همان مسیر را با شجاعت پیش میبرند.