به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، نخستین نشست از نشستهای «حافظخوانی» در فصل پاییز با حضور علاقهمندان با کارشناسی عبدالحمید ضیایی در فرهنگسرای گلستان برگزار شد. در این نشست کارشناس برنامه مروری بر مراحل زندگی حافظ و عقاید او در هر مرحله انجام داد.
عبدالحمید ضیایی در آغاز سخنان خود گفت: در جلسات گذشته گفتیم که هفت نگاه و رویکرد به حافظ وجود دارد و ما میخواهیم از رویکرد هشتمی صحبت کنیم که پارهای از محدودیتهای هفت نگاه قبلی را نداشته باشد و بتواند نگاه جامعتری به حافظ به دست بدهد. به هر شکلی بخواهیم از آن هفت دیدگاه به حافظ نگاه کنیم، راه به جایی نمیبریم. مثلاً اینکه بگوییم او مسلمان است یا زرتشتی، یا در جوانی اهل شراب بوده و در پیری توبه کرده است و... خیلی راهبردی نخواهد بود. در مقابل، میتوانیم یک سیر منطقی برای تحول شخصیتی حافظ در نظر بگیریم. این سیر هم از نظر مشاهدات تجربی و هم به لحاظ منطقی قابل اعتناست. این سیر را میتوان در سه مرحله بررسی کرد. چیزی که در باب حافظ مهم است و سیر زندگی او را تشکیل میدهد، این است که او سه مرحله را در زندگی خود پشت سر گذاشته است.
وی به نخستین مرحله از زندگی حافظ اشاره کرد و گفت: مرحله اول، مرحله جزماندیشی یا دگماتیسم است. دگما به معنای ایده و باور است و هیچ معنی منفی ندارد. دگماتیسم به این معناست که شما به صورت افراطی به آن عقیده و باور بپردازید. ترجمه فارسی دگماتیسم را میتوان عقیدهپرستی افراطی دانست. در ادبیات عرب نیز به جای دگما لغت تجزم به کار برده میشود که همان معنی را دارد. برای مثال، خیلی از ما خدا را نمیپرستیم و باورهای خود نسبت به خدا را میپرستیم. این مثال که بیان کردم، دقیقاً به معنای جزماندیشی است. کسی که دچار جزماندیشی است، ممکن است جزم خود را با یقین اشتباه بگیرد. این نکته بسیار مهم است و در جوامع دینی کاربرد بسیار زیادی دارد، چرا که افرادی هستند که اعتقاد دارند به یقین رسیدهاند، در حالی که وقتی سر و ته باورهای او را بررسی میکنید، میبینید عقیده نیست بلکه جزم است. اما چه فرقی بین جزم و یقین وجود دارد و چگونه میتوانیم بفهمیم که باورهای ما یقین است یا جرم؟ برای پاسخ به این سؤال باید گفت که جزم چند ویژگی منحصر به خود دارد که آن را از یقین تمییز میدهد. اولاً، جزم بسیار ساده و رایگان به دست میآید و برای به دست آوردن جزماندیشی نیاز به هیچ تلاشی نیست. از این دیدگاه، همه انسانها از همان ابتدا جزماندیش هستند. اگر عقیدهای ساده و رایگان به دست بیاید، میگوییم که آن جزم است و یقین نیست. دومین ویژگی آن این است که یک سری مقتضیات فرمولهشده دارد. به این معنی که وقتی کسی دچار جزم میشود، فکر میکند اگر این عقیده را به دست آورد، دیگر نباید آن را رها کند و آن عقیده تا آخر به دل و عقل او بسته شده و اگر آن را رها کند، نوعی خیانت و بیوفایی به آن عقیده داشته است.
ضیایی ادامه داد: ویژگی سوم جزم، این است که آیا در مقام عمل دچار خطکشی شدهاید یا خیر. انسان جزماندیش، انسانی است که از همان ابتدا شروع به خطکشی میکند. کافر و مسلمان، راست و چپ و... این تقسیمبندیها مهمترین ویژگی جزماندیشی است. در جزماندیشی دیگران را در موضع باطل قرار میدهیم و خودمان را در موضع حق میگذاریم و اینگونه به تفکیک و مرزبندی میپردازیم.
وی با بیان مثالی اضافه کرد: فرض کنید کشتیسواری نوعی دینداری است و شناگری نیز نوع دیگری است. اگر کسی معتقد باشد که تدین و دینداری نوعی کشتیسواری است و بگوید که همراه با این کشتی به مسیر خوبی حرکت میکنیم و به ساحل نجات میرسیم، دچار جزماندیشی شده است. با چنین تفکری، شما دیگر خیالتان راحت است، در کشتی نشستهاید و مطمئن هستید که به ساحل نجات میرسید. دینداری شناگرانه چیز دیگری است. اگر شما این دین را انتخاب کردید، در حقیقت تن و دل به دریایی زدهاید که هیچ چیزش مشخص نیست و چه بسا ساحلی را از دور میبینید، اما وقتی به آن نزدیک میشوید، میبینید که درست نبوده است. در دینداری شناگرانه هیچ کس خیالش راحت نیست. اگر دینداری ما شبیه به کشتیسواری شد، جزماندیش هستیم، در حالی که اگر شناگری بود، امید داریم که از جزماندیشی فاصله بگیریم. ویژگی دیگر جزماندیشی این است که نسبت به خدا، انسان و جهان سادهاندیش است. وقتی از یک فرد جزماندیش درباره خدا میپرسید، به گونهای حرف میزند که گویی هیچ پیچیدگی و مشکلی در مسئله خداوند وجود ندارد و گویی که انسان و جهان و... کاملاً برای او حل شده است. نگاه چنین شخصی نسبت به موضوعات مهم انسانی نظیر جبر، سعادت، شقاوت و... کاملاً مشخص و البته بسیار ساده است. در جمعبندی باید بگویم که دینداری جزماندیشانه، نوعی از دینداری است که در آن پرسش، ظلمت و ضلالت است. اگر سوالی در ذهن شما باشد، به شما به عنوان کسی که دچار آلودگی و گمراهی شده نگاه میشود. اسم آن پرسش را هم شبهه میگذارند و در برخورد با شبهه باید آن را رفع کنیم.
ضیایی تاکید کرد: حافظ به شهادت دیوان اشعارش، خیلی در مرحله اول نماند. میخواهم معیاری بدهم که به کمک آن بتوانید نگاه جدیدی به غزلهای حافظ داشته باشید. بعضی غزلها در دیوان حافظ وجود دارد که شما وقتی آنها را میخوانید با خود میگویید حافظ یک عارف بوده است. با این وجود، حافظ پخته چنین نیست. ما میگوییم که انسان پخته کسی است که از جام دیگران و در جام دیگران چیزی نمینوشد. حافظی که در این دست غزلیات میبینید، فقط از جام صوفیان و در جام صوفیان مینوشد. بنا بر این چنین حافظی خام است. نه خبری از بازیگوشیهای او هست و نه صحبتی از صنعتکردنهای او به میان میآید. حافظ پخته، حافظی است که از اشعارش شیطنت میبارد و بیتی را پیدا نمیکنید که حداقل دو سه ایهام در آن وجود نداشته باشد. بیتی را نمیبینید که چند معنا نداشته باشد. در نتیجه اگر شما دیوان حافظ را بگردید، نهایتاً ۱۰-۱۵ غزل که مربوط به دوره اول حافظ است را میبینید. البته عرفان فقط یکی از ویژگیهای شخصیتی حافظ است و او ویژگیهای دیگری نیز دارد. اعتقاد دارم که حافظ عارفان را پشت سر گذاشته و به جایی رسیده که از دور به عرفا نگاه میکند.
این کارشناس ادبی به مرحله دوم از زندگی حافظ اشاره کرد و گفت: حافظ مرحله اول را تجربه کرده و آن را پشت سر گذاشته است. او کسی بوده که زهد را تجربه کرده و وقتی از آن بیرون آمده است، در مرحله بعد به جایی میرسد که تاکید بر عشق دارد و میگوید حتی اگر مانند حافظ، قرآن را با ۱۴ روایت از حفظ باشی و آن را بخوانی، باز هم عشق باید به داد تو برسد. در حقیقت مرحله زهد و جزم اصلاً به داد تو نخواهد رسید. در باب زاهد، حرفهایی را در جلسه گذشته زدم و گفتم که رقیب حافظ در این زمینه، امام محمد غزالی است. البته خود شخص او مهم نیست بلکه تفکر او مهم است. حافظ او را نقد میکند، چرا که امام محمد غزالی هر جا که در درون ملول است و هر جا که زیبایی میبیند را رد پایی از شیطان میداند و آن زیبایی را نمیپذیرد. او هیچ حساسیتی نسبت به زیبایی ندارد و با هزار و یک حیله، تلاش میکند جلوی این زیبایی را بگیرد. حافظ معتقد است زاهد رفتهرفته به آفاتی مانند نفاق و تزویر و دینفروشی مبتلا میشود و چنین زاهدی طلبکار خداوند است و خداوند را مدیون خود میداند و اعتقاد دارد که دیگر کاری در این دنیا ندارد و باید هر چه سریعتر این دنیا را ترک کند و به دیدار خداوند برسد. حافظ این مرحله را رد کرده و نگاهش به دنیا در مرحله دوم چنین نیست. او در این مرحله از چند جهت به زاهدان حمله میکند. اولین حمله او اینگونه است که به آنها میگوید من هر چه به شما نگاه میکنم، میبینم که دچار خطای استراتژیکی شدهاید و آن خطا این است که به صورت مختارانه به سمت زهد حرکت میکنید. در حالی که چنین نیست. اینکه کسی زاهد بشود یا نشود، علاوه بر اینکه وابسته به مشیت الهی است، به ساختار ژنتیکی او بستگی دارد. آدمهای درونگرا ناخواسته به سمت زهد کشیده میشوند و دست خودشان نیست. البته حافظ برای این حرف خود دلیل و برهان منطقی نمیآورد و فقط جدل میکند. جدل او این است کهای زاهد، مگر تو نمیگویی که هیچ برگی بدون اذن خداوند از درخت نمیافتد؟ همچنین به زاهد میگوید که تو به گونهای حرف میزنی که انگار از دو چیز باخبر هستی در حالی که هیچ کس از اینها خبر ندارد؛ یکی عاقبت من که روبهروی تو هستم و دیگری اینکه فقط به من نگاه میکنی و از رحمت خداوند غافل شدهای. تو از کجا میدانی که من بعد از این گناه، دیگر توبه نکردهام؟ زاهد از کجا میداند که آن چیزی که از نظر او گناه تلقی شده، خداوند آن را بر من نمیبخشد. رحمت خداوند وسیع است.
ضیایی در بخش پایانی صحبتهای خود ضمن اشارهای کوتاه به مرحله سوم از زندگی حافظ و بیان اعتقادات او گفت: حافظ به یک اصل مهم روانشناسی اشاره میکند و میگوید اینکه زاهد میگوید من بهتر از دیگران هستم، او را دچار کبر یا غرور میکند که به شدت او را از خداوند دور میکند. حافظ اشاره میکند که شعار «خیر منک» مگر همان شعار شیطان نیست که از فرمان خداوند سرپیچی کرد؟ زاهد حتی از درون آدمها نیز باخبر نیست. حافظ به ما میگوید دو کار را باید انجام بدهید. اول به جای نقد شخص، نقد عمل کنید. یعنی به جای کوبیدن مجرم، جرم را بکوبید. دوم اینکه به جای حرفزدن، الگوی عملی شوید. حافظ در برابر زاهدان، به یک موضوع مهم نیز اشاره میکند و به آنان یادآوری میکند که گناه در این عالم برای خود منزلتی دارد. گناه و درست در کنار هم هستند و این کنار هم بودن است که به هر دو معنا میدهد. البته حافظ یک تفکیک مهم انجام میدهد و آن هم این است که او میگوید در این عالم، ما ناگزیر از گناه هستیم. حافظ در مرحله سوم، شیطنت خاص خودش را آغاز میکند. او در این مرحله رند است و این موضوع از اشعار او مشخص است. مقام رند، شیطنت و تردستی و سر کار گذاشتن است. او میگوید در برابر حضرت آدم، فقط یک خوشه گندم بود و نتوانست جلوی خود را بگیرد. در برابر ما هزاران هزار عمل خطاست، چگونه توقع دارید که ما منحرف نشویم.