به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، نشست «بشنو از نی» همراه با نشست مثنویخوانی، با حضور علاقهمندان به مولانا و ادبیات فارسی در فرهنگسرای گلستان برگزار شد. سپیده موسوی کارشناس این نشست، ضمن خواندن اشعار مثنوی مولانا، به شرح و تفسیر آن پرداخت.
سپیده موسوی در آغاز این نشست گفت: در جلسه گذشته، تا آنجا رسیدیم که معاویه و ابلیس دلایل خود را بیان میکنند و هیچ یک حاضر نیست که از موضع خود کوتاه بیاید. با این حال، این داستان همانند دیگر داستانهای کلاسیک ما با یک نتیجهگیری همراه خواهد بود. در حقیقت مانند داستانهای امروزی نیست که پایان باز داشته باشد. از آنجا که داستانهای کلاسیک به دنبال نتیجهگیری و یاد دادن آموزههای مختلف اخلاقی و رفتاری به ما هستند، حتماً پایانبندی در خود دارند و آن نتیجه اخلاقی بیان خواهد شد.
او در ادامه ابیات حکایت «شکایت قاضی از آفت قضا و جواب گفتن نایب» را خواند.
موسوی در تفسیر و معانی این ابیات بیان کرد: در این حکایت، مولوی در اثنای گفتوگوی بین معاویه و ابلیس، داستان دیگری را مطرح میکند. همان طور که میدانید بارها شده که مولانا در دل یک داستان بزرگ، خرده داستانهای کوچکتری را میآورد که البته آن داستان کوچک حتماً در ارتباط با آن داستان بزرگ است و به نوعی زاویه دید دیگری از آن را نشان ما میدهد. این کار در بسیاری دیگر از آثار نیز آمده است. برای مثال در کلیله و دمنه یا مرزباننامه نیز چنین است؛ یک داستان بزرگ بیان میشود و سپس در داخل آن داستانهای کوچکی بیان میشود. از این جهت گفته میشود که این ویژگی بیشتر در تالیفات مشرق زمین دیده میشود. جالب است که این موضوع حتی در قرآن نیز وجود دارد. به این کار سورئالیسم نیز گفته میشود.
وی ادامه داد: این داستان درباره کسی است که او را به عنوان قاضی انتخاب میکنند. دقت داشته باشید که در آن زمان نیز قاضی از جایگاه بسیار بالایی برخوردار بوده است. این قاضی با وجدان، بعد از انتخاب، شروع به گریهکردن میکند. نایب او از او میپرسد که چرا گریه میکنی، در حالی که باید خوشحال باشی و شادی کنی؟ قاضی در جواب او میگوید که یک آدم مردد و دو دل چگونه میتواند میانِ دو نفر که از ماجرا آگاه هستند داوری کند؟ آن دو نفر که علیه یکدیگر ادعا دارند از ماجرای خود باخبر هستند ولی قاضی بینوا که از آن دو نفر در قید و بند مشکل قضاوت فرو افتاده چه میداند؟ قاضی که نسبت به احوال متخاصمین بیخبر و ناآگاه است، چگونه میتواند درباره خون و مال داوری کند؟ نایب او در پاسخ به این سؤالات میگوید درست است که آنان دانا هستند و تو نادان هستی اما دانایی آنان عاملی میشود که موضوع را کتمان کنند و این موضوع به تو کمک میکند که بتوانی حقیقت ماجرا را متوجه شوی. در حقیقت، درست است که آنان دانا هستند اما غرضورزی، چشمانشان را کور کرده و حاضر نیستند حقایق را ببینند. در مقابل، از آنجا که تو دچار غرضی نیستی، همین نقص، مایه روشنی دیدگان باطنی تو خواهد شد. به عبارت بهتر اگر کسی غرضورزی نداشته باشد و به دنبال حقیقت برود، حقیقت را به درستی متوجه میشود. در حالی که اگر کسی غرضورزی داشته باشد، در حالی که علم نیز داشته باشد، به سمت کژی و ظلم میرود. نایب میگوید تا وقتی تو رشوه نگرفتهای، چشمِ دلت باز است و با این نور میتوانی حقایق را ببینی. در حالی که اگر طمعورزی کنی و رشوه بگیری، کور و نابینا خواهی شد.
موسوی اضافه کرد: در این ابیات، شهوت به معنای حرص زیاد است. این لغت با کلمه اشتها همخانواده است. جالب است بدانید که آز نام یکی از دیوهایی است که در کتاب اوستا از آن نام برده شده است. این دیو این قدر میل به خوردن دارد که همه موجودات را میخورد و وقتی که دیگر هیچ چیز در جهان پیدا نمیشود، خودش را میخورد. انسان حریص نیز چنین است و اصلاً سیر نمیشود. دقت کنید که در زبان عربی، به کسی که کار و خدمت مطبخ بر او مقرر شده باشد، چاشتیگیر میگویند. او ناظر طعام بوده و با غذا سر سفره شاهان حاضر میشده تا اولین لقمه از غذا را بخورد که مبادا آن غذا زهرآلود باشد. مولانا در این بیت میگوید هر چه قدر دل ما پاکتر باشد و از سیاهیها دورتر باشد، بهتر میتوانیم راست را از دروغ تشخیص بدهیم.
سپیده موسوی در ادامه جلسه، حکایت بعدی، «به اقرار آوردن معاویه ابلیس را» از دفتر دوم مثنوی خواند و در تفسیر آن گفت: معاویه به ابلیس میگوید چرا مرا بیدار کردی؟ ای فریبکار، تو دشمن بیداری هستی. تو مانند تریاک، خواب و سستی میآوری و مانند شراب، عقل و دانش را از میان میبری. من راه را بر تو بستهام، آگاه باش و حرفِ راست بزن زیرا من، حقیقت را میشناسم. بنا بر این در صدد حیلهگری مباش. من از هر کس چیزی را توقّع دارم که او آن چیز را داشته باشد و خوی و سرشتش آن را اقتضا کند. برای مثال، من هرگز از سرکه ترش، خاصیت شکر شیرین طلب نمیکنم و نیز آدم سستعنصر و نامرد را به کار سپاهیگری نمیگمارم. دقت کنید که مولانا در این ابیات با بهکارگیری مثالهای مختلف تلاش میکند اصل موضوع را در ذهن مخاطب بگذارد. معاویه با زدن این حرفها، با شیطان اتمام حجت میکند و به او میگوید که ذات تو (شیطان) بد است و بنا بر این میدانم از تو هیچ خیری به من نمیرسد. معاویه میگوید من مانند بتپرستان نیستم که بت را به عنوان خدا برگیرم و یا آن را مظهر و نشانه خدا فرض کنم. من از شیطان این توقع را ندارم که مرا برای یک امر خیر بیدار کند زیرا او دشمن و بیگانه است.
موسوی داستان سوم با عنوان «راست گفتن ابلیس ضمیر خود را به معاویه» را خواند و در توضیح آن بیان کرد: ابلیس سخنان فریبنده بسیاری گفت ولی معاویه هیچیک از آنها را نپذیرفت و همچنان به ستیز خود ادامه داد. ابلیس از ته دل و خلوص و راستی گفت ای فلانی، من تو را برای این بیدار کردم که بروی و به نماز جماعت برسی و پشت سر پیامبر عالیمقام قرار بگیری، زیرا اگر وقت نماز سپری میشد، این دنیا در نظرت تیره و بیفروغ میشد. به دلیل زیان و دردی که از فوت وقت نماز بر تو عارض میشد، از دو چشمت مانند مشک، اشک سرازیر میشد و توبه میکردی. هر کسی که از طاعت و عبادتی احساس لذتی میکند، ناگزیر نمیتواند لحظهای بر آن صبر کند. چنین احساس زیان و دردی معادل ۱۰۰ نماز است.
در بخش پایانی این نشست، داستانی از «فیه مافیه» خوانده شد.