به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر، کتاب «دیپورت» نوشته
علی اسکندری شامل خاطرات پیمان امیری توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. اینکتاب روایت زندگی پیمان امیری یکی از صدها جوانی است که تصمیم داشتند به خاطر مشکلات کاری و درآمد و به امید زندگی بهتر مهاجرت کنند. امیری هم به آلمان مهاجرت کرد اما در خلال اینسفر پیشامدهای عجیبی را تجربه کرد و در سوریه اسیر شد. او در نهایت با رشادت مدافعان حرم آزاد و به کشور دیپورت شد.
کتاب «دیپورت» در 6 فصل نوشته شده است. در فصل اول نویسنده با ظرافت خاصی اوج داستان و لحظات گرفتاری راوی در زندان را روایت کرده که مخاطب را به ادامه خواندن کتاب ترغیب میکند. در فصل دوم در یک فلش بک سینمایی داستان روزی روایت میشود که روای تصمیم به مهاجرت میگیرد و پس از خداحافظی عجولانه با مادر و خواهر و برادر کوچکش بدون اجازه و دیدن پدر از ایران خارج میشود.
داستان از لحظه تصمیمم تا خروج از کشور، اتفاقها و دیدارهای استانبول، دوستان و همراهان عراقی و سوری، اتفاقهای یونان، بازگشت به ترکیه، انتقال به سوریه و شهر ادلب به صورت متوالی ادامه پیدا میکند تا در فصل 6 امیری، چگونگی آزادشدنش را شرح دهد.
پیمان امیری که این روزها ساکن سوئیس است- درباره داستان زندگیاش به جامجم میگوید: اتفاقاتی که در کتاب «دیپورت» میخوانید به خرداد ۹۷ برمیگردد.
مهندسی عمران خوانده بودم و انتظار داشتم در رشته تحصیلی خودم و در جایگاهی که باید کار کنم اما با هر شرکتی که کار میکردم یا سر مسائل حقوقی به مشکل برمیخوردیم کاری به من پیشنهاد میشد که به اندازه تحصیلات و جایگاهم نبود! مهندسی خوانده بودم و به چند زبان تسلط داشتم، اما به عنوان یک سرکارگر کار میکردم. هیچ چیز سر جایش نبود و این وضعیت چیزی نبود که از زندگی میخواستم. من سرخورده و افسرده نبودم اما به دلیل شرایطی که خدمتتان عرض کردم تصمیم به مهاجرت گرفتم. خیلی تلاش کردم که این مسیر را از راه قانونی طی کنم، به سفارتخانههای مختلف مراجعه کردم، فرم پشت فرم پر کرده و هر کاری کردم اما نشد که نشد تا روزی یکی از دوستان خروج غیرقانونی را به من پیشنهاد داد و من که آن روز تصوری از شرایط خروج غیرقانونی نداشتم، پذیرفتم که از این راه از ایران خارج شوم. به همین خاطر تا استانبول قانونی رفتم و از استانبول به بعد دیگر غیرقانونی شد که شرح آن در کتاب آمده.
او ادامه میدهد: روزهای اسارت دست نیروهای جبهه النصره، روزهایی بود که در تصور کمتر کسی میگنجد. آنها برای شناسایی شیعهها از اهل سنت درخواستهای عجیبی میکردند و هر لحظه ممکن بود با یک اشتباه کوچک جانت را از دست بدهی. سختی آن ایام به قدری غیرقابل تحمل بود که حتی یک شب تصمیم به خودکشی گرفتم. هیچ وقت فراموش نمیکنم که یک بار یکی از بازجوهای کردشان به من گفت؛ شماها از دین خارج شدید و ما گردن شما را از پشت میزنیم و من به تنها چیزی که فکر میکردم این بود که راحت بمیرم. با پوست و استخوانم درد کشیدم، اما هموطنان مدافع حرمم که از اسارت من در آنجا خبردار شدند برای نجات و آزادیام از هیچ کمکی مضایقه نکردند. کشورهای دیگر، حتی کشورهای عربی و بعضیها در کشور خودمان، تصوری از نیروهای مدافع حرم دارند که اشتباه است و من که رشادت و از خودگذشتگیهایشان را از نزدیک دیده بودم دلم میخواست تصویر درستی از این دوستان را با بیان خاطراتم به همه نشان دهم. ضمن اینکه سرگذشتم را پیش روی جوانانی بگذارم که به هر دری میزنند تا مهاجرت کنند! کسانی که مصائب خروج غیرقانونی، پناهندگی در اروپا و هزار و یک سختی را به جان میخرند تا فقط بروند! الان که در سوئیس زندگی میکنم و وضعیت پناهندهها را میبینم متاسف میشوم. آنها وضعیتی دارند که اصلا در شأن یک تحصیلکرده نیست و من امروز به فکر کتابی درباره مصائب زندگی پناهندگی هستم.
امیری با بیان اینکه برای ثبت خاطراتم به چندین نویسنده مراجعه کردم، اما هیچ کدام آنچه بر من گذشته بود را باور نمیکردند؛ خاطرنشان میکند: بازگویی خاطراتم برای علی اسکندری حدود چهار پنج ماه طول کشید. در حین تعریف البته پیش میآمد که از یادآوری خاطراتم کلافه شوم اما چون به آگاهسازی مردم باور داشتم آن را ادامه میدادم. واو به واو آنچه را در ذهنم از آن روزها باقی مانده بود برای علی اسکندری بازگو کردم. حتی شده بود که مثلا یک شب زندان را برایشان تعریف کردم و چند روز بعد نکته جدیدی از آن شب خاطرم آمد و مجددا از آن شب تعریف کردم.
او در پاسخ به این سؤال که باوجود زمان سخت و دردناکی که بر شما گذشته بود در بیان خاطراتتان چطور آنقدر حضور ذهن داشتید، توضیح میدهد: یک ماهی که در دمشق بودم، حدودا ۲۸ صفحه از آنچه بر من گذشته بود را برای بچههای سپاه قدس نوشتم. بعد از آن برای خودم اسامی افراد و مکانهایی که در آنجا بودم را نت برداری میکردم. تمام این نتها شده بود، ۶-۷ صفحه پشت و روی کاغذ A۴ و همین نتها برای بازگویی خاطراتم خیلی به کمکم آمد.
امیری میافزاید: در جایجای نگارش این کتاب با علی اسکندری بحث میکردم. ایشان چندین بار قبل از چاپ، کتاب را برای من فرستادند و بعد از ویراستاری و اصلاحات لازم به چاپ رسید. به قول معروف بارها چکشکاری کردیم تا این کتاب مناسب چاپ شد.
او با اشاره به اهمیت خواندن کتاب «دیپورت» توضیح میدهد: از ابتدا خیلی موافق حماسیشدن این کتاب نبودم. من یک آدم معمولی در جامعه بودم که اتفاق عجیبی برایم رخ داد. دلم میخواست کتابم را جوانها بخوانند و از آن درسهایی بگیرند و البته اشتباه من را انجام ندهند. او در ادامه تصریح کرد: بعد از تمام آن اتفاقات وقتی دوباره رنگ وطنم را دیدم دوباره و این بار از راه قانونی اقدام به مهاجرت کردم. تصمیم من، تصمیم اشتباهی نبود؛ مسیر را اشتباه رفته بودم. بنابراین با ویزای کاری به سوئیس رفتم و در آنجا در رشته تحصیلی خودم مشغول به کار هستم. کلا پشتکار خوبی دارم و تا به هدفم نرسم دستبردار نیستم. الان تازه چند روزی است که بعد از انتشار این کتاب به ایران برگشتم و بازخوردها را بسیار عالی دیدم. حتی آقایی از گیلان با من تماس گرفت و درخواست دیدار داشت که متأسفانه به دلیل مسافت راه نشد. از سوی دیگر دوستان عراقی که در کتاب هم از آنها نام برده شده خیلی مشتاق هستند که کتاب ترجمه شود و به دست آنها برسد و در نهایت امیدوارم شرایط کاری خوبی برای تمام جوانها در داخل ایران فراهم شود که هیچ جوانی مجبور به مهاجرت نشود.