فرهنگسرای عطارنیشابوری برگزارمی کند
تکریم از خانواده معظم شهدا در ویژه برنامه رفیق
تکریم و تقدیر از خانواده معظم شهید نوجوان مهدی قاسمی در قالب طرح «برای وطن، به راه حسین(ع)، به نام شهید» با هدف زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهیدان با حضور جمعی از نوجوانان فعال و همکاران منطقه در روز شنبه 15 مهر ماه در منزل و گلزار شهدا برگزار شد.

نوجوان 15 ساله ای که با شنیدن پیام امام در قطار عزمش را جزم می کند و راهی جبهه های حق علیه باطل می شود . برادر بزرگترش هم در جنگ است. پدر و مادر راهی جز سپردن فرزندانشان به خدای متعال را ندارند .
ساعت 10صبح روبروی پارک شهید عرب ،کوچه شهید قاسمی منتظرهم هستند تا جمع شان کامل شود . چند نفری در میوه فروشی روبروی کوچه در حال خرید میوه هستند تا دست خالی به منزل مادر و پدر شهید نروند . دقایقی بعد جمع شان تکمیل می شود و با مربی شان بسمت پلاک .... حرکت می کنند . زنگ در را که می زنند برادر شهید قاسمی در را می گشاید و در نگاه اول با عکس قدی بزرگ از شهید مواجهه می شوند، انگار شهید به استقبالشان آمده است .
صدای حاج خانم به گوش می رسد : بفرمایید ...خیلی خیلی خوش آمدید ، قدم تون سر چشم ما . پدر شهید با واکری که در جلویش هست به احترام بچه ایستاده و هر کدامشان با بوسیدن چادر و دست پدر شهید ارادت شان را ابراز می کنند . حاج خانم و حاج آقا خیلی خوشحال هستند و برق امید در چشمانشان معلوم است . حاج خانم نمی تواند خودش را کنترل کند با بغضی پنهان می گوید : چقدر مهدی امروز اینجاست و ریز ریز اشک می ریزد .
خواهران شهید در حال آماده کردن چای و میوه هستند و عماد و مهیار برای کمک می رود . سینا آلبوم عکسی که برادر شهید روی زمین گذاشته را باز می کند و با تعجب کارنامه تحصیلی شهید را نگاه می کند .
با هیجان می گوید : بچه ها چقدر درس خون بودند . معدل شهید 91/18 بوده و همین طور که آلبوم را ورق می زند با امیر عباس به خط خوش شهید که وصیت نامه اش را نوشته نگاه می کنند و از چهره شان حظ شان پیداست.
پدر شهید می گوید : 15 سالش که بود 4ماه به جبهه رفت و برگشت و بار دوم که می خواست برود ، بسیج به نوجوانان زیر 16 سال اجازه نمی داد . برای دیدن برادرش که در جبهه بود رفته بودیم که در قطار شنید امام خمینی (ره ) فرمودند اگر کسی یک بار در جهبه بوده برای بار دوم هم امکان اعزام دارد و از همانجا تا خود تهران بال درآورده بود تا رسید ساکش را که زیر کمد آماده کرده بود در آورد و راهی جبهه شد .
هر کدام از نوجوان ها سوالی می پرسند و پدر و مادر در کمال مهربانی و با بغضی پنهان پاسخ می دهند تا اینکه مادر قصه ی چشم انتظاری اش را بازگو می کند : مهدی 19 اسفند 62 در خبیب –طلاییه در جزیره مجنون شهید می شود و پیکرش سال 1380 بعد از 18 سال به خانه بر می گردد . مشتی استخوان و پلاک و بخشی از لباسش . این همه ی مهدی من بود و دلم آرام گرفت و اشک هایی که روی گونه های پدر و مادر و بچه ها جاری شده ...
طاها از مزار شهید می پرسد و پدر شهید،گلزار شهدای بهشت زهرا«س»، قطعه 50،ردیف 95، شماره 13 را نشانی می دهد .
مهیا به وجد آماده ، فکری که ساعت ها در ذهنش می چرخد را بلند می گوید : آقای پارسا می شود با حاج خانم و حاج آقا به گلزار شهدا برویم ؟
تقریبا همه از این پیشنهاد به وجه می آیند ، اما پدر و مادر شهید به علت کهولت و ناتوانی تمایلی ندارند . اصرار بچه ها شروع می شود و در نهایت ذوق بچه ها ، پدر و مادر را هم مجاب می کند که راهی دیدار فرزندشان بعد از 4 سال شوند . اشتیاقی وصف نشدنی ...
با کمک بچه ها پدر و مادر ، خواهران و برادر شهید و بچه ها و همکاران منطقه راهی گلزار شهدا می شوند . قطعه 50 ، مزار آرمان عزیز داغ دل مربی را تازه می کند . رفیق گرمابه و گلستانش و همه دور آرمان عزیز جمع می شوند . مربی از رفاقتش می گوید و دلتنگی هایش و نوجوانهای دهه هشتادی که اشک می ریزند .
مربی یکبار دیگه از نشانی مزار شهید را بلند اعلام می کند و بچه ها برای یافتنش پخش شده اند . دقایقی نگذشته که طاها با صدای بلند همه توجه ها را به خودش جلب می کند . بچه ها رفیقمون اینجاست ، پیداشون کردم .
بقیه دارند از جای جای قطعه 50 بسمت مزار شهید می روند ، بچه ها با تلاش فراوان دارند ویلچر پدر و مادر را به سمت فرزند شان هدایت می کنند . پدر مثل ابر بهار می گرید و زیر لب قربان صدقه پسرش می رود و مادر چادر به صورت گرفته و بچه ها را دعا می کند . بهشت مال شماست . الهی زیر سایه پر مهر حضرت زهرا (س) عاقبت بخیر شوید . هر دو روی مزار فرزندشان افتاده اند و گریه می کند و بچه ها سر خوش از این رفاقت اشک می ریزند و هم را در آغوش گرفته اند .
کمی آرامش که بر می گردد مربی وصیت نامه شهید را باز می کند و شروع بخواندش می کند . انگار یک مرد 70 ساله نو شته اش ، نه یک نوجوان 15 ساله ! پخته ، اثر بخش ، قوی و پر از ارق ملی و مزین به مهر .
ای پدر و مادر عزیز و مهربان و دلسوز و زحمتکش از اینکه میبینم شما وظیفه تان را خوب انجام داده اید و خداوند به شما سعادت داده است خوشحالم و حقیقتا درود و سلام بر شما خانواده های شهدا که امانتدار واقعی هستید و خدای برشما منت نهاده و انشالله که شکر گزارید.
خواهشمندم اگر در معرکه جنگ شهید شدم با لباس و کفش خودم دفنم کنید .
ضمنا" اینجانب 8 روزه ی واجب دارم و 10 روزه ی مستحبی . اگر توانستید و می توانید ( خانواده ) بگیرید و اگر نه می توانید بگویید برایم بگیرند و ...
بچه ها همانجا تصمیم می گیرند یک روز به نیت شهید مهدی قاسمی روزه مستحبی بگیرند و رفاقتشان را با شهید ابدی کنند .
در پایان این رفاقت به یادماندنی نوجوانها با لوح تقدیر و قاب عکسی مزین به نام ابا عبدالله حسین علیه السلام از پدر و مادر شهید محمد قاسمی که در دوران دفاع مقدس فرزند خود را تقدیم انقلاب کرده اند، تجلیل به عمل آوردند .
این روز در دفتر خاطرات تک تک بچه ها و همکاران منطقه به یادگار ماند و شد یک روز به یادماندنی .
گزارش خطا
پسندها:
۰
ارسال نظر
آخرین اخبار
مراسم جشن میلاد رسولالله(ص) و امام جعفر صادق(ع) در میدان امام حسین(ع)
جشن هفته وحدت در فرهنگسرای نوجوان
«کارگاه طبعشناسی» در برنامه راز سلامتی فرهنگسرای فردوس
«رسول صلح»؛ جشن هفته وحدت در خانه فرهنگ آیه
رصد ماهگرفتگی کامل در فرهنگسرای بهمن
جشن «همصدا با دلهای پاک» در فرهنگسرای خانواده برگزار میشود
هفته وحدت با ویژهبرنامهی «مسیر نور» در مجتمع فرهنگی هنری نور
کارگاه الگوهای ارتباطی نوجوانان با رویکرد تحلیل رفتار متقابل در فرهنگسرای اخلاق