یادداشت
وقتی عیارسنجی خورشید کار شبپره شد- محسن سلیمانی فاخر
محسن سلیمانی فاخر
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر به نقل از ایران آنلاین، انتشار ویدیوی طنزپرداز مشهور به «امپراطور کوزکو»، بار دیگر نشان داد که طنز اگر از بستر اصالت و درک عمیق فرهنگی جدا شود، به ابتذالی حقیر و عامدانه فرو میغلتد.
او در نمایشی سطحی و پر از کلمات جنسیتزده، ابیاتی از شاهنامه فردوسی را دستمایه تمسخر قرار داد؛ شاهکاری که قرنهاست ستون هویت، زبان و فرهنگ ایرانی به شمار میرود. این رفتار نه تنها شوخی یا لودگی نیست، بلکه تخطی آشکار از مرزهای اخلاقی و فرهنگی و توهین مستقیم به حافظه جمعی یک ملت است.
به نظر میرسد چنین اقداماتی نمیتواند محصول یک خطای ساده یا لحظهای «شوخطبعی» باشد. وقتی کسی آگاهانه به سراغ برجستهترین نمادهای هویتی میرود و آن را با الفاظ رکیک به ابتذال میکشاند، ممکن است بتوان از یک برنامه هدفمند سخن گفت؛ برنامهای که در پس ظاهر سرگرمکننده، در پی فرسایش تدریجی اعتبار مفاخر ملی است، این همان «ابتذال به مثابه روش» است.
این خانم قطعاً میداند شاهنامه چه جایگاهی دارد؛ کتابی که در تاریکترین دوران، چراغ زبان فارسی و غرور ایرانیان بود و همچنان سرچشمه هویت و معناست؛ بنابراین انتخاب شاهنامه برای تمسخر تصادفی نیست؛ اینجا سخن از یک «تخریب هدفدار» است. همانگونه که دشمنان هویت ملی در هر دوره کوشیدهاند با هجو، لمپنیسم و تحریف، ارج و اعتبار نمادهای فرهنگی را تضعیف کنند، امروز نیز با بهرهگیری از رسانه و شبکههای اجتماعی همین مسیر پی گرفته میشود.
طنز راستین همواره با نقد فساد، فرهنگ نادرست و ریاکاری معنا یافته و فرصتی برای بازخوانی فکری و انتقاد است. آنچه این فرد انجام داده، طنز نیست؛ بیهنری است. در تاریخ ادبیات، هجوهای بزرگ حتی وقتی تند و گزنده بودهاند، پشتوانه فکری و زیباییشناسی داشتهاند. اما این نمایش نه اندیشه دارد، نه ظرافت و نه حتی شوخطبعی. تنها چیزی که باقی میماند، «ابتذال» است و توهین به ملتی که فردوسی را نهفقط شاعر، که پدر زبان و حافظ فرهنگ خویش میداند.
از یکسو، اقدام این زن، در بازخوانی ابیات فردوسی با زبانی مبتذل و آمیخته به فحش و کنایههای جنسی، بیش از آنکه یک شوخی هنری یا نقد ادبی باشد، به وضوح وارد حوزه توهین و تخریب ارزشهای فرهنگی و ادبی ایران شده است. مشکل اصلی نه در ورود به ساحت شاهنامه، که امری طبیعی و حتی مجاز در عرصه نقد و طنز ادبی است، بلکه در نحوه مواجهه و انتخاب ادبیات است: زبانی که بیادبانه و فاقد ظرافت طنز فکری و هنری است، به جای ایجاد گفتوگوی هنری و فرهنگی، مخاطب را به تمسخر نابخردانه دعوت میکند. از سویی دیگر، در زمانهای که وقایع مهمی مانند جنگ ۱۲ روزه، موجب بیداری احساسات ملی میشوند، بازخوانی و دستکاری مبتذل در این اثر نه تنها توهینی به فردوسی و هنر اوست، بلکه به نوعی تخریب روح جمعی و انسجام اجتماعی نیز تلقی میشود. هنگامی شهر مملو از بیلبوردهایی بود که با افتخار از قهرمانان ملی، همچون آرش کمانگیر، احساس تعلق و غرور ملی را تقویت میکرد، چنین اقداماتی تضاد آشکاری با این همبستگی ایجاد میکند.
نقد این رفتار همزمان دو لایه دارد: لایه ادبی، که در آن انتخاب زبان و سبک و محتوای طنز مورد سؤال است و لایه اجتماعی و فرهنگی که در آن اثرات تخریبی چنین رفتاری بر همبستگی ملی و احترام جمعی به میراث فرهنگی بررسی میشود. تنها در صورت رعایت این دو بعد است که میتوان نقدی جامع و مستدل ارائه داد، نقدی که نه صرفاً از سر احساسات، بلکه بر اساس اصول فرهنگی، تاریخی و ادبی باشد. اما مواجهه فرد طناز با این میراث سترگ ملی، نهتنها او را به «قضاوت افکار عمومی» محکوم کرد، بلکه نشان داد که در برابر حرمت و پاسداری جمعی از هویت ملی، هر ابتذالی محکوم به شکست است. همانگونه که استاد شفیعی کدکنی در بیتی موجز بیان کرد: «زمانه بس که پلید و پلشت و مسخره شد/ عیارسنجی خورشید کار شبپره شد»
این شعر، یادآور میشود که هرگونه تقلیل ارزشهای ادبی و ملی، حتی اگر با پوشش طنز و شوخی صورت گیرد، در نهایت در چشم جامعه و تاریخ بیاثر و حقیر خواهد ماند. تاریخ نشان داده که ابتذال و ابتذالسازان رفتنیاند.
طنازی یا لودگی؟
اگر هدف طنز و شوخی است، میتوانست با ظرافت و احترام، با نقد فرهنگی یا حتی با بازی با شخصیتها و موقعیتهای شاهنامه، فضایی ایجاد کند که مخاطب را به تأمل و خنده همزمان وادارد، نه اینکه با زبان جنسی و توهینآمیز و نگاهی سطحی و مبتذل به میراث ادبی، طنز را به ابزاری برای شوک و تحریک سطحی تبدیل کند. به بیان دیگر، مسأله فراتر از یک «طنز ضعیف» است؛ این نوع مواجهه، حمله به هویت فرهنگی و نوعی نادیده گرفتن تاریخ و ارزشهای جمعی است که نه تنها فاقد ارزش است، بلکه پیامدهای اجتماعی آن نیز قابل توجه است، زیرا تجربه تاریخی و فرهنگی را به یک ژست ابلهانه تقلیل میدهد.