به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، نشست حافظخوانی «سخن عشق» با حضور علاقهمندان به شعر و ادبیات با کارشناسی عبدالحمید ضیایی در فرهنگسرای گلستان برگزار شد.
در ابتدای این نشست، غزل شماره ۱۵ از دیوان حافظ خوانده شد و پس از آن، عبدالحمید ضیایی به شرح و تفسیر آن پرداخت و گفت: این شعر، یک شعر زمینی است. در بیت اول با لغت شاهد روبهرو میشوید که به معنای زیبارو است. رندی حافظ اینگونه است که وقتی یک لغت زمینی را در شعر خود میآورد، بلافاصله یک لغت آسمانی نیز میآورد تا حواسها را پرت کند و نفهمیم که منظور او یک انسان بوده است. حافظ، لغت قدسی را در این بیت آورده است تا ذهن ما را به این سمت ببرد که فکر کنیم مخاطب او پروردگار است. اما در ادامه با آوردن عبارت کشیدن بند نقاب، تمام آرزوهای عرفانی ما را بر باد میدهد. نقاب به معنای معجری است که زنان بر روی صورت خود میانداختند. از این جهت به آن نقاب میگفتند که دو نقب (حفره) در آن وجود داشت. در بیت دوم نیز میبینید که حافظ بر معشوق زمینی تاکید دارد و به آن اشاره میکند. از این بیت اصلاً نمیتوان معنای عرفانی برداشت کرد، چرا که در عشقهای معنوی و متعالی، رقابت بیمعنی است و هزاران نفر میتوانند یک معشوق را دوست داشته باشند و هیچ مشکلی به وجود نیاید، در حالی که در عشقهای خصوصی تنها یک «معشوق و عاشق» وجود دارد.
وی ادامه داد: در بیت سوم، لغت ثواب را میبینید که به معنای اجر اخروی است. اگر این لغت را به صورت صواب بنویسیم، به معنای کار درست دنیایی است. حافظ در این بیت، از نگرانی خود خبر میدهد و خطاب به معشوق میگوید میترسم به دنبال اجر اخروی نباشی چرا که حالی از درویشان نمیپرسی. در بیت چهارم، راه به معنای پرده است و عشاق نیز یکی از پردههای موسیقی است. حافظ در بیت بعدی به آه و نالههای خود اشاره میکند و میگوید هر شکوه و نالهای که زدم، به گوشت نرسید. این موضوع طبیعی است چرا که مقام شما بسیار بالاتر از من است. دقت داشته باشید که لغت جنابت (جناب + ات) به معنای درگاه و پاگرد آستانه در است. این لغت برای کسانی که دارای مقام والا بودند به کار برده میشود، چرا که هر کسی نمیتواند به راحتی آنان را خطاب کند و باید درگاه آنان را صدا بزند.
ضیایی اضافه کرد: یکی از لذتهای خواندن شعر حافظ برای خود من این است که او هیچگاه ادعای رسیدن به حقیقت را نداشته است. حتی یک بیت هم در دیوان او نمیبینید که در آن ادعا کند به حقیقت رسیده است. اگر هم بیتی وجود دارد که چنین ادعایی در آن صورت گرفته است، مربوط به زمان خامی و جوانی او در مسیر عرفان بوده است. بنابراین حافظ طالب حقیقت است و همیشه در راه کسب آن قرار دارد. در مقابل، این حرف را نمیتوانیم برای مولانا بیان کنیم، چرا که نمیدانیم آیا مولانا به حقیقت رسیده است یا خیر. یکی از بزرگترین فضیلتهای حافظ این است که در هیچ جا به دروغ بیان نکرده است که من به حقیقت رسیدهام. این موضوع، چهرهای از حافظ برای مخاطبان میسازد که بسیار جذاب و در عین حال باورپذیر است. بیت پایانی این غزل، معنای بسیار زیبایی دارد. حافظ در آن میگوید حافظ غلامی نیست که از خواجه خود بگریزد. یعنی اگر هزار بلا هم ببیند از خواجه خود فراری نمیشود.
در پایان این جلسه، غزل دیگری از دیوان حافظ خوانده شد.