پنجشنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳
ساعت : ۱۲:۰۳
کد خبر: ۱۳۶۰۷۷
|
تاریخ انتشار: ۰۱ آذر ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۸

هدف از زندگی

*حامد فتوت‌احمدی
هدف از زندگیاگر هدف از زندگی در این دنیا، آسایش، رفاه یا رسیدن به همه آرزوها بود، پیامبران و مصلحین در طول تاریخ، همین‌ها را تعلیم می‌دادند اما آنها آموزش‌های دیگری داده‌اند و به انسان آموخته‌اند که این دنیا محل آزمایش است.

 ما نمی‌توانیم بدون داشتن یک یا چند هدف، زندگی موفقی داشته باشیم اما باید بدانیم که داشتن هر هدفی هم، به زندگی معنای واقعی نمی‌دهد. ممکن است در ظاهر، ما از حرکت به سمت یک هدف یا رسیدن به آن شاد شویم و احساس موفقیت کنیم اما دیر یا زود هدف‌ها ارزش و لیاقت واقعی خودشان را نشان می‌دهند.

به نوزادان نگاه کنید. آنها تنها یک سلاح برای ابراز احساساتشان دارند؛ گریه! تصور کنید که یک نوزاد به خاطر گرسنگی شروع به گریه می‌کند. این یعنی بدنِ من نیاز به انرژی دارد. این انرژی باید از طریق مواد غذایی تأمین شود و بهترین غذا برای نوزاد، شیر مادر است؛ شیری که او را از هر ماده غذایی دیگر و حتی از آب بی‌نیاز می‌کند.

پس شیر یک ماده غذایی بسیار مفید برای بدن نوزاد است. حالا فرض کنید مادرِ آن نوزاد در دسترس نباشد. چه باید بکنیم؟ قدیمی‌ها در این موارد دست به دامنِ «قنداب» می‌شدند؛ همان آب و قند! آب مایع است و قند آن را شیرین می‌کند. پس ترکیب خوبی است. نوزاد اگر به وقت گرسنگی قنداب بخورد، آرام می‌شود. چه بسا بعد از آن، از شدت رضایت و آرامش به خواب برود.

برای نوزاد فرقی نمی‌کند که وقتی احساس گرسنگی می‌کند، شیر بخورد یا قنداب، چون فرق بین آن دو را نمی‌داند. از خوردن هر دو لذت می‌برد و به هدفش که همان احساس سیری است، می‌رسد اما آیا این دو از نظر تأمین مواد غذاییِ بدن برابر هستند؟ آیا حاضرید به یک نوزاد، دو سال تمام فقط قنداب بدهید؟ نه، چون یکی واقعی است و دیگری قلّابی!

خیلی وقت‌ها ما آدم‌ها هم به همین قضیه دچار می‌شویم؛ ظاهرا لذت می‌بریم، شاد هستیم و احساس موفقیت می‌کنیم ولی در واقعیت، همه اینها قلّابی است. بعضی وقت‌ها خیلی زود این را می‌فهمیم ولی گاهی هم ممکن است دیر شود و امان از وقتی که تا آخر عمر اصلا متوجه این موضوع نشویم. برای همین است که می‌گویم از همین اول کار، وقتی می‌خواهیم هدفی تعیین کنیم، باید سراغ هدف‌های ارزشمند و واقعی برویم. خوب کدام هدف‌ها واقعی‌اند؟ جواب این است؛ هدف‌هایی که با جریان عظیم این عالَم، هماهنگ باشند. ما مخلوقات، همگی در یک گروه هستیم و خدا هیچ‌کدام از ما را بیهوده نیافریده است. پس نمی‌توانیم جایگاه خودمان را در جهان هستی نادیده بگیریم و دنبال هدف‌هایی باشیم که هیچ تناسبی با نظامِ آفرینش ندارند.

اگر هدف‌های ما ارزشمند نباشند، حتی اگر هم به آنها برسیم، به موفقیت واقعی نرسیده‌ایم. باید نگاهمان را به موفقیت عوض کنیم. در نگاه مردم، خیلی از افرادِ مشهور و محبوب، موفق‌اند ولی ممکن است در واقعیت این طور نباشد. آیا می‌دانستید بسیاری از همین انسان‌های مشهور و ظاهرا موفق، گرفتار افسردگی‌اند؟ آبراهام لینکلن، رئیس جمهور افسانه‌ای آمریکا و چارلز دیکنز، نویسنده معروف، هر دو افسردگی شدید داشتند. بتهون و لئو تولستوی، اولی موسیقی‌دان و دومی نویسنده که هر دو بسیار مشهورند، کارشان به خودکشی کشید و البته موفق نشدند.

سؤال این است که مگر می‌شود یک انسانِ موفق، افسرده شود؟ مگر انسان موفق کسی نیست که از زندگی‌اش راضی است و به یک آرامش درونیِ دلپذیر رسیده است و مگر افسرده، کسی نیست که شاد نیست و از زندگی‌اش لذت چندانی نمی‌برد؟ (هرچند باید بدانیم بسیاری از انسان‌های افسرده، مخصوصا اگر آدم‌های معروفی باشند، سعی می‌کنند این ناشادی را پنهان کنند) چطور ممکن است چنین انسان‌هایی که از نگاه ما بسیار موفق و در نتیجه شاد و راضی‌اند، دست به خودکشی بزنند؟ معلوم است یک جای کار می‌لنگد! معلوم است آنها واقعا آن چیزی که نشان می‌دهند، نیستند و ما در مورد موفق بودن‌شان اشتباه می‌کنیم.

موفقیت یعنی ارزشمند بودن و کسی که این ارزشمندی را در خودش احساس نکند، قطعا انسان موفقی نیست. دیگر فرقی نمی‌کند که در ظاهر چگونه باشد؛ ثروتمند باشد یا سیاستمدار، ورزشکار باشد یا هنرمند و نویسنده باشد یا فیلسوف. به این اسامی توجه کنید: هیتلر سیاستمدار آلمانی، ارنست همینگوی نویسنده آمریکایی، رابین ویلیامز هنرپیشه آمریکایی، ونگوگ نقاش هلندی، آدولف مرکل میلیاردر و شیمی‌دان آلمانی، روبرت آنکه فوتبالیست آلمانی، ژیل دلوز فیلسوف فرانسوی و آلن تورینگ ریاضی‌دان، منطق‌دان و رمزنگار بریتانیایی. اینها مثل بسیاری از افراد مشهور دیگر که در این فهرست نیامده‌، انسان‌های معروفی بوده‌اند اما نقطه مشترک این افراد این است که با همه جایگاهی که داشته‌اند با خودکشی از دنیا رفته‌اند. معروف بودند اما شاد نبودند؛ ثروتمند بودند اما راضی نبودند؛ علم داشتند اما هدف ارزشمندی نداشتند. پس باید اعتراف کنیم که انسان‌های موفقی نبودند. اگر موفقیت نتواند حالِ خودِ آدم را خوب کند، دیگر به چه دردی می‌خورد؟

ارزشمندنماها!


در جامعه به ‌اصطلاح مدرن امروزی، یک مسابقه بزرگ در جریان است. داوران این مسابقه، مردم، اطرافیان ما و رسانه‌ها هستند. آنها همواره مشغول امتیازدهی به ما هستند؛ چقدر پولدارتر یا فقیرتر شده‌ایم؟ چه لباسی پوشیده‌ایم؟ چه مسافرتی رفته‌ایم؟ فرزندان‌مان چه رتبه‌ای در مدرسه یا کنکور یا مسابقات ورزشی آورده‌اند؟ در شغلمان چقدر پیشرفت کرده‌ایم؟ و ...

این قضاوت‌ها زندگی اکثر انسان‌ها را خط‌دهی می‌کند. انسان‌ها به پذیرفته شدن و آبرو داشتن نزد مردم نیاز دارند و برای به دست آوردن جایگاه بالاتر تلاش می‌کنند. برخی از مردم اساسا برای همین، زندگی می‌کنند. آنها طوری زندگی می‌کنند که بیشتر و بیشتر مورد تحسین دیگران قرار گیرند. هرچه بیشتر پذیرفته شوند و مورد تمجید دیگران قرار بگیرند، خود را خوشبخت‌تر حس می‌کنند و هرچه بیشتر نیاز به تحسین داشته باشند، بیشتر خودنمایی می‌کنند. حتی گاهی این نیاز، تبدیل به عقده‌های روانی می‌شود. اگر کسی را در خیابان با یک خودروی فراری دو در، دیدید که صدای اگزوز را در بلندترین و گوش‌خراش‌ترین وضعیت تنظیم کرده، باید نسبت به او احساس ترّحم کنید نه تحسین!

اگر برای به‌ دست آوردن تعریف و تمجید دیگران زندگی کنیم، هیچ‌گاه روی آرامش را نمی‌بینیم. اضطراب‌ ها و استرس هایی (فشار روحی) که در جامعه مدرنِ امروزی فراگیر شده، حاصل همین سبک زندگی است. در این جامعه، انسان‌ها هر لحظه زیر ذره‌بینِ قضاوتِ دیگران هستند. همواره باید خود را اثبات کنند. باید مراقب باشند شخصیتی که با زحمت در ذهن دیگران نسبت به خود ساخته‌اند، خراب نشود. چه لذت‌هایی که برای ساختن این شخصیت باید بر خود حرام کنند! چه زحمت‌ها که باید متحمل شوند! در مورد برخی افراد باید گفت چه حق‌ها که ناحق می‌کنند، چه پول‌ها که برای آن خرج می‌کنند و چه نمایش‌های ریاکارانه‌ای که انجام می‌دهند!
هدف شما از زندگی چیست؟

اگر به این کارها درست نگاه کنیم، خواهیم دید که این‌ها به نوعی، بندگی در مقابلِ این شخصیتِ ساختگی است. انسانی که تمام عمر به دنبال ساختن و نگه‌داشتن این شخصیتِ مقبول است و طوری زندگی می‌کند که در ذهن مردم خدشه‌ای به آن وارد نشود، در حقیقت بنده افکار عمومی است و آنها و آن شخصیت خودساخته را می‌پرستد. به جای این که از قضاوت شدن در روز قیامت نگران باشد، از قضاوت شدن نزد اطرافیانش می‌هراسد. به جای رجوع به فرامین الهی، به قواعد بازی‌های دنیایی رجوع می‌کند. آنچه برای او اهمیت دارد، موفقیت در کسب ‌و ‌کار است و روش‌های جلوه کردن نزد دیگران و شیوه‌های مشهور شدن. هر چند برخی از این قواعد، تضادی با قوانین خدا ندارد، اما بسیاری از آنها متفاوت یا متناقض هستند.

چنین انسانی زندگیِ سخت و تنگی خواهد داشت. احساس می‌کند زیر فشار قضاوت‌های مردم، درحال خفه ‌شدن است. از طرفی در ظاهر، موفق و خوشحال است. زیرا به این‌گونه هدف‌هایش رسیده است. از طرف دیگر بدون ‌شک، آرامش خیال ندارد و زندگی‌اش پر از فشار روانی، اضطراب و نگرانی است و برای رهایی از فشار تمسخرها، نیشخندها و توقع‌های دیگران، همان راهی را می‌رود که آنها می‌گویند. در واقع، این دیگران هستند که به طور مستقیم یا غیر مستقیم هدف‌هایش را تعیین می‌کنند و زندگی‌اش را برنامه‌ریزی می‌کنند، نه خودش.

کودکی خود را به خاطر بیاورید. در جمع به چه صفتی مشهور بودید؟ شاید به شما «خَرخوان» می‌گفتند. اگر شما این صفت را دوست نداشتید، سعی می‌کردید جلوی بچه‌های دیگر درس نخوانید. گاهی هم به دروغ می‌گفتید «من که اصلا برای این امتحان ، نخوانده‌ام». کسانی را می‌شناسم که به خاطر همین لقب منفی، به تدریج درس خواندن را به کلی رها کردند. بعضی‌ها هم «شیطون» بودند. برعکس لقب قبلی، این یکی معمولا مثبت بود. اگر شما از آن دسته بودید، حتما یادتان هست برای اینکه اثبات کنید «شیطون» هستید، چه آتش‌ها که نمی‌سوزاندید! چند بار برای اثبات اینکه زور زیادی دارید و از هیچ‌کس نمی‌ترسید، با یکی از دوستانتان الکی دعوا کردید یا پشت سر معلم شکلک درآوردید!

این مساله مخصوص دوران کودکی نیست. به این فکر کنید که آیا تا به حال برای اینکه اثبات کنید «زن‌ذلیل» نیستید یا چیزی از شوهرتان کم ندارید، کاری را که می‌دانستید به صلاح خانواده و در جهت رضایت همسرتان است، عمدا ترک نکرده‌اید؟ بدون شک کسانی را هم می‌شناسید که با تأثیر از حرف یا قضاوت مردم، دست به کارهای عجیب زده‌اند؛ تصمیم‌های نامعقول گرفته‌اند و کارشان به خیانت، اعتیاد، زندان و حتی آدم‌کشی کشیده است!

شخصی که با پرستشِ افکار عمومی و تحت تأثیر شخصیت ساختگی خودش زندگی می‌کند، حتی اگر به اهدافش برسد و در این مسابقه ناخواسته برنده باشد، باز هم باخته است. پول و قدرت دارد، به بالاترین مدارک تحصیلی رسیده است، جایگاه اجتماعی ویژه‌ای دارد، شاید محبوب و مشهور است، ولی چه سود؟ احساس خوشبختی نمی‌کند. فضای مجازی، روزنامه‌های زرد و توصیه‌های خویشان و دوستان، سرنوشت او را تعیین کرده‌ است؛ نه استعدادها، گرایش‌ها و هدف یکتای خالقش از حضور او در عالم.

دخترانی را سراغ دارم که به خاطر گرفتن مدرک دکتری، حاضر به ازدواج نشدند. الآن صاحب آن مدرک‌اند اما خوشحال نیستند. بعضی از آنها رسما افسرده شده‌اند و بعضی دیگر به شدت پشیمان هستند. گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم قرار بود با امکانات بیشتر، زندگی راحت‌تری داشته باشیم. قرار بود لوازم و وسایل پیشرفته و مظاهر تکنولوژی(فناوری)، مراقب آسایش ما باشند اما اگر کمی به خود و اطرافیان نگاه کنید، می‌بینید که این ما هستیم از لوازم و وسایل خانه و محل کارمان مراقبت می‌کنیم تا مبادا آسیب ببینند. این ما هستیم که حتی بازی و لذت را بر خود و فرزندانمان حرام کردیم، فقط به این خاطر که تلویزیونِ گران‌قیمتمان خط برندارد یا این‌همه لوازم دکوری و تزئینی، لب‌پَر نشوند.

این خفقان و ناامیدی، حاصل پرستش خدایانی جز خدای واحد است. انتهای همه راه‌ها به جز راه توحید، بدبختی است. عاقبتش زندگی در اسارت است. حرکت در یک مسیر ناخواسته یا بهتر بگویم خواسته دیگران است؛ درست مثل یک برده. فقط کسی می‌تواند در مقابل این هجمه طاقت‌فرسای اجتماع مقاومت کند که متصل به ذکر خدا باشد. شبانه‌روز در کنار ارتباط با خدایان دروغین که همیشه و همه‌جا هستند، در ارتباط با خالق و رب و فرمانروای واقعی باشد. از او دستور بگیرد و هدف‌هایش را بر این اساس انتخاب کند.

او به ما مسلمانان دستور داده است که این ارتباط، دائمی و از طریق نماز باشد. انسانِ خداپرست فقط از قضاوت او نگران است. اگر کاری نمی‌کند، از ترس او نمی‌کند و اگر کاری انجام می‌دهد به فرمان اوست. او فرمان داده است که انسان آزاد باشد، بر اساس استعدادها و علایق خودش در آزادی کامل تصمیم بگیرد و بر اساس خط ترسیم شده توحیدی و قوانین الهی حرکت کند. حرکت در این مسیر، هم عبادت است و هم موفقیت. شاید مفهوم این آیه قرآن هم همین باشد «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا؛ و هرکس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگیِ تنگ [و سختی‏] خواهد داشت.» (سوره طه آیه ۱۲۴)

کتاب‌ها و اساتید موفقیت که اکنون فرهنگ‌سازی را برای جوامع مدرن به عهده گرفته‌اند، سعی می‌کنند به همه انسان‌ها القاء کنند که «شما می‌توانید به همه‌چیز و همه‌جا برسید!»، یا «هیچ‌چیز برای هیچ‌کس دست‌نیافتنی نیست!». مهم نیست انسان‌ها در چه موقعیتی هستند؟ چه امکاناتی دارند؟ یا دارای چه نوع شخصیتی هستند؟ آنها می‌گویند کافی است هدف داشته باشید؛ با انگیزه به سوی آن هدف حرکت کنید و از روش هایی که آنها ارائه می‌کنند، استفاده کنید.

در کنار افراد «واقعا موفق»، یا «موفق از نگاه اساتید موفقیت، یا مردم و رسانه‌ها»، می‌بینیم در عمل، بسیاری از افراد به آن هدف‌ها نمی‌رسند. برخی هم موفقیت‌های زیادی به ‌دست می‌آورند اما همان‌طور که گفتم، آن هدف‌ها نمی تواند آنها را راضی کند. دسته اول که با وجود تمام تلاش‌ها به هدف‌هایشان نرسیده‌اند، اعتماد ‌به‌ نفس‌شان را از دست می‌دهند و دسته دوم دچار افسردگی می‌شوند.

روانشناسان غربی دوباره دست به قلم می‌شوند و کتاب‌هایی می‌نویسند با عنوان‌ «چگونه اعتماد به نفس بیابیم؟» و «چگونه از افسردگی رهایی پیدا کنیم و به آرامش برسیم؟»! مخاطبان هم با خواندن این کتاب‌ها، انگیزه می‌گیرند و زندگیِ تازه‌ای را آغاز می‌کنند. ممکن است به این راضی شوند و ادامه دهند، اما بسیاری قانع نمی‌شوند. بعضی به پوچی و ناامیدی می‌رسند و بعضی دیگر سراغ کتاب‌های عرفانی و ماورایی می‌روند تا شاید امید رفته را بازیابند.

این، نتیجه اشتباه بزرگ و تاریخی انسان است. انسان‌ها هدف از زندگی در این دنیا را اشتباه گرفته‌اند. اگر هدف از زندگی در این دنیا، آسایش، رفاه یا رسیدن به همه آرزوها بود، پیامبران و مصلحین در طول تاریخ، همین‌ها را تعلیم می‌دادند اما آنها آموزش‌های دیگری به انسان داده‌اند. آنها به انسان آموخته‌اند که این دنیا محل آزمایش است. در آزمایش و امتحان، می‌خواهند بدانند شما چقدر سؤالات را درست جواب می‌دهید، از هر چالشی چه امتیازی می‌آورید و مقاومت، صبر و خویشتن‌داریِ شما تا چه اندازه است. در این امتحان، ملاک ارزشیابی، حرکت در مسیر صحیح است.

در جهان‌بینی توحیدی، همه افراد با هر نوع امکانات و استعدادی می‌توانند موفق باشند، همه! زیرا از آنها خواسته شده «بر اساس توانمندی‌هایشان»، فقط به برخی چیزها «نه» بگویند و برخی کارها را نیز انجام دهند. همه می‌توانند در راه راست حرکت کنند و به سعادت و آرامش حقیقی برسند. کافی است حرف خدا و رسولش را بشنوند و به آن عمل کنند. هیچ‌کس اعتماد به نفسش را از دست نمی‌دهد. هرکس اشتباه کند، می‌تواند دوباره شروع کند؛ زیرا خدا بخشنده است. هیچ‌کس افسرده نمی‌شود، زیرا خدا منبع آرامش و رحمت است. هرچه بنده به او نزدیک‌تر شود، این حقیقت را بیشتر حس می‌کند.

انسانی که همواره در حال حرکت است، اصلا وقت افسرده شدن ندارد. چالش‌های جدید، او را به وجد می‌آورد و حرکت می‌دهد. از همه مهمتر اینکه، انسانِ موحّد، بنده هیچ‌کس نیست، جز خدای رب العالمین. هرقدر هم که جو جامعه علیه او باشد، او کار خودش را می‌کند و به کسی کاری ندارد؛ مورد تمسخر و نیشخند قرار می‌گیرد؛ صاحبان زر و زور، او را می‌بندند و آزار می‌دهند؛ فضای مجازی و جلسه‌های خانوادگی پر می‌شود از کنایه‌ها و ریشخندها یا انتقادهای سخت و طاقت‌فرسا؛ اما او می‌داند که جز راه راست، راه درست دیگری وجود ندارد. او تصمیمش را گرفته است. افزایش سختی‌ها، او را ناامید نمی‌کند، بلکه تکیه و توکلش به خداوند، بیشتر و بیشتر می‌شود.

اینجاست که قدرت نماز، خودنمایی می‌کند. نماز، هر چند ساعت یک بار این حقایق را به ما یادآوری می‌کند. ممکن است نمازگزار هر بار به تمام این مطالب دقت نکند اما همین‌ که می‌گوید «ایاک نعبد»، تمام معبودهای دروغین را نفی می‌کند و به خاطر می‌آورد که باید مسیرش را تنظیم کند. او آماده می‌شود که برای واقعیت بخشیدن به آنچه در نماز می‌گوید، به بسیاری از خواسته‌های خود و دیگران «نه» بگوید. یاد می‌گیرد با اعتماد به خدا، ترس از دیگران و بازنده شدن را از ذهنش بیرون کند. او به جای اینکه برای خشنود کردن این‌ و آن زندگی کند، برای قضاوت شدن در محضر خدا زندگی می‌کند و بالاخره موفقیت و خشنودی را در این دنیا و آن دنیا تجربه می‌کند.

منبع: ایرنا
*پژوهشگر علوم قرآن و حدیث
نظر شما