به همت فرهنگسرای عطار نیشابوری
ویژهبرنامه «سرباز وطن» با حضور ناخدا صمدی برگزار شد
فرهنگسرای عطار نیشابوری ویژهبرنامه «سرباز وطن» را روز یکشنبه ۶ مهر با حضور ناخدا هوشنگ صمدی، تیمسار احمد ریسمانچیان و جمعی از نوجوانان حلقه فرهنگسرا به همراه خانوادههایشان برگزار کرد.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر، فرهنگسرای عطار نیشابوری ویژهبرنامه «سرباز وطن» را روز یکشنبه ۶ مهرماه با حضور ناخدا هوشنگ صمدی، تیمسار احمد ریسمانچیان و جمعی از نوجوانان حلقه فرهنگسرا به همراه خانوادهها برگزار کرد.
ششم مهرماه ۱۴۰۴، سالن فرهنگسرای عطار نیشابوری رنگ و بوی متفاوتی داشت. اینبار نه کلاسهای همیشگی، بلکه روایتهایی زنده از تاریخ معاصر، مخاطبان اصلی یعنی نوجوانان و خانوادههایشان را پای صحبت دو چهره ویژه نشاند؛ دو شاهد عینی از روزهایی که نامشان در حافظه جمعی این سرزمین با «دفاع مقدس» گره خورده است.
ناخدا صمدی، افسر سبزپوش نیروی دریایی که سالها پیش فرماندهی مقاومت در مرزهای جنوبی کشور را به عهده داشت، و تیمسار احمد ریسمانچیان، چهرهای نظامی که در روزهای پرآشوب شهرها مقابل گروهکهای مسلح ایستاد، مهمانان ویژه این برنامه بودند.
هر کدام با زبانی ساده و بیتکلف، نوجوانان را به سفری در دل تاریخ بردند؛ از لحظههای آغازین جنگ، تا روایتهای کمتر شنیدهشده از مقاومت مردمی، و آن لحظههای سرنوشتسازی که در کلاسهای رسمی کمتر مجال گفتنش پیش میآید.
این گردهمایی تنها یک بازخوانی تاریخی نبود؛ ریحانه ملک محمدی مجری نوجوان با پرسشهایش، جلسه را به گفتوگویی زنده و پویا بدل کرد. لحظهای که ناخدا صمدی از رفاقتهای خط مقدم گفت یا زمانی که ریسمانچیان از ایستادگی در کوچهها و خیابانهای شهر روایت کرد، سکوت سالن به معنای واقعی شنیدنی بود.
حضور خانوادهها نیز حال و هوای متفاوتی به فضا بخشید. مادران و پدرانی که خود شاید خاطراتی دور از آن روزها دارند، فرزندانشان را همراهی میکردند تا این روایتها در حافظه نسل جدید بماند.
در ادامه برنامه فرهنگی «سرباز وطن»، عصر یکشنبه سالن فرهنگسرا بار دیگر شاهد پیوند هنر، تاریخ و خاطره بود. اینبار صدا و تصویر نوجوانان، روایت را تکمیل کرد؛ همان نسلی که قرار است میراث دفاع و ایستادگی را در ذهن و جان خود حمل کند.
نرگس براری، با دکلمه دلنوشتهای صمیمانه، آغازگر بخش دوم مراسم شد. صدایش رنگ و بوی احساسی داشت که جمعیت را همراه کرد. پس از او نازنینزهرا کربلاییزاده و ساجده حسنی، روایتشان را از تاریخ مبارزه ایرانیان به زبان آوردند؛ از فتوای میرزای شیرازی و مبارزات میرزا کوچکخان جنگلی تا ایثار حاج قاسم سلیمانی و تهرانیمقدم. کلماتشان با تصاویری روی پرده همراه شد؛ تصاویری که بر بومش تنها شجاعت و دلیری نقش بسته بود.
ناخدا صمدی مهمان برنامه در خصوص خاطرات آغاز جنگ گفت: ظهر ۳۱ شهریور، سوار بر جیپ بودم تا از سایت تکاوران به سمت مقر فرماندهی در پایگاه بهمنی بوشهر بروم. از در پایگاه بهمنی میخواستم وارد شوم که بالای سرم غرش میگهای عراقی را شنیدم. دو میگ بودند که پارک موتوری را از بالای سرم مورد هدف قرار دادند. همین وضعیت در پایگاه بغل دستیمان در نیروی هوایی اتفاق افتاد. جنگ رسما آغاز شده بود.
ناخدا صمدی به خاطرات آزادسازی خرمهشر اشاره کرد و گفت: تکاوران نیروی دریایی جزو نیروهایی بودند که در ساعات اولیه وارد خرمشهر شدند. با قایق و حتی برخی با شنا وارد خرمشهر شدند و دشمن را پس از حدود ۱۹ ماه مجبور به عقبنشینی کردند و انتقام آن همه خونی را که در این شهر ریخته شده بود گرفتند. همه حال عجیبی داشتند. تکاوران وقتی پا به ساحل میگذاشتند، خم میشدند و زمین و خاک خونین خرمشهر را میبوسیدند؛ و اغلب از شوق گریه میکردند.
وی در پایان در خصوص روحیه سربازان جنگ گفت: وقتی به خط مقدم رفتیم، تکاوران به هم سفارش میکردند که اگر مجروح یا شهید شدیم، جسد و پیکرمان به دست دشمن نیفتد. مثلا بیسیمچی من دستش از بازو قطع شد و به زمین افتاد. با هزار مکافات میخواستیم بفرستیمش عقب که برود بیمارستان. نمیخواست برود. بالاخره مجبور شد قبول کند. اما دیدیم دست بریده را برداشت و روی کولهپشتی گذاشت. گفتم غلام، این برای چیست؟ گفت: ناخدا، نمیخواهم حتی دست قطع شدهام به دست دشمن بیفتد.
صمدی اضافه کرد: اینجاست که میگویم سرباز ایرانی، هرجا هستی، روحت شاد. ما همه سربازیم. میگویم ایرانی، درود به آن غیرت و شرف ایرانیات. واقعا میهندوستی و اعتقادات تو یکی است. نمرهات همه جا یک است. آن هم در چه شرایطی؟ وقتی ۳۵ کشور به عراق کمک میکردند. از همه کشورهای عربی و چند کشور آفریقایی، ما اسیر گرفته بودیم. اینها همه مزدور صدام بودند. همین اردن، بهترین بندر خود را در اختیار عراق گذاشته بود. وقتی بنادر عراق را بستیم، تمام تدارکات از آن طرف، از بندر اردن میآمد و ۱۲۰ کامیون در اختیار صدام بود که برای خرمشهر و آبادان تدارکات بیاورند.
سودا خیررضاپور نوجوانی ۱۴ ساله در ادامه صحنه را در دست گرفت و با روایت کتاب «آن ۲۳ نفر»، داستان نوجوانانی را زنده کرد که در سالهای جنگ تحمیلی به اسارت نیروهای بعثی درآمدند؛ روایتی که از جنس همنسلی برای نوجوانان حاضر بسیار اثرگذار بود.
بخش پایانی برنامه «سرباز وطن» حال و هوایی احساسی و متفاوت داشت. گروه نمایش بهمنشیر با هنرنمایی خود، روایت سوزناک و تأثیرگذاری از دلتنگیهای مادران شهدای غواص را روی صحنه آوردند؛ نمایشی که سکوت سنگین سالن و اشکهای بیاختیار برخی از حاضران، گویای اثرگذاریاش بود.
پس از نمایش، همایون حسنیان، شاعر طنزپرداز، با خواندن اشعاری طنز، فضایی متفاوت و پرنشاط در سالن ایجاد کرد و نشان داد که زبان طنز نیز میتواند بهانهای برای یادآوری ارزشهای ملی باشد.
در ادامه، نوید مولوی، خواننده جوان، با صدای گرم و پرشور خود قطعاتی در وصف وطن و شهدای گمنام اجرا کرد. اجرای او که با همراهی مخاطبان همراه شد، پایانی باشکوه بر روزی بود که فرهنگسرا را به صحنهای از روایت، هنر و احساس بدل کرده بود.