جمعه ۳۰ شهريور ۱۴۰۳
ساعت : ۰۰:۳۹
کد خبر: ۸۱۴۷۰
|
تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۹:۴۵

آسیب‌شناسی فرهنگ تماشا

حسین سلطان‏‌محمدی عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی ایران
مخاطب در کارهای رسانه‌‏ای، نخستین وجه و شاید مهم‌ترین رکن باشد. به سخن دیگر، هر رسانه‌‏ای برای مخاطبی است و هر برنامه‌‏ای، گروه مخاطبی را هدف قرار داده است. مخاطب‏‌شناسی اولویت نخست برنامه‌‏سازان است و چگونگی نیاز مخاطب به محصولات رسانه‌‏ای و شرایط زیست بومی، ملی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و... او، از وجوهات این شناخت است. در هر جامعه‏‌ای این نیاز بر مبنای شرایط‌‌ همان جامعه تعریف می‌‏شود و از آنجا که رسانه‏‌ها، ابزاری توانا برای صاحبان قدرت‌‏های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... به شمار می‌‏روند تا در جهت دادن و شکل دادن به مسیر رشد و حرکت مخاطب به کار آیند، ضرورت شناخت مخاطب، بیشتر به چشم می‌‏آید. بدیهی است که در هر جامعه‌‏ای، آرمان‏‌ها و افقی تعریف شده که رسانه در هر نوعی، بدون توجه به صاحب آنکه دولتی یا خصوصی است، ملزم به همسویی با آن است و فعالیت در مسیر مخالف آن، مانع حیات رسانه می‌‏شود. 
 
امروزه، مخاطب ایرانی به‌خصوص در حوزه تلویزیون، در شرایط و با خواسته‌‏هایی زندگی می‌‏کند که بسیار پیچیده می‌‏نماید. نوع دسترسی به شبکه‏‌های تلویزیونی از طرق غیرمجاز، وجود ابزارهای رقیبی که فضای فراغت مخاطب را اشغال کرده و میزان بهره‌‏مندی از تلویزیون را کاهش داده و البته انتظارات و خواسته‏‌های او را متغیر کرده است، بعضی از وجوهات این حوزه است. همچنان‏ که خواسته‌‏های آرمانی و انتظارات عالی حکومتی و زیستی، جهت‌‏های دیگری یافته است. برای همین، باید در وجوهات متفاوتی، نسبت به گذشته، بازنگری کنیم تا بیشترین اثرگذاری بر مخاطب حاصل آید و این در شرایط جامعه ما که تلویزیون خصوصی نداریم، حساس‏‌تر می‌‏نماید. دورشدن مخاطب از نقطه ثقل تلویزیونی ما، یعنی کاسته‏‎شدن از پشتوانه اجتماعی، که برای کشور ما، به‌‌ همان جهت انحصاری بودن تلویزیون برای حاکمیت، خطرناک‏‏‌تر است. 
 
نقطه اول و شاید کلیدی‏‌ترین و البته بدیهی‏‌ترین وجه اشتراک مخاطبان تلویزیونی ما، شاید نام ایران و جغرافیای آن و نشانه‏‌هایی همچون سرود و پرچم ملی باشد. این‌ها در هر سرزمینی اصل است. اما برنامه‏‌سازان ما، کمتر بر این تأکید دارند و حتی در سال‏‌های اخیر، به‌‏ویژه در حوزه رویدادهای ورزشی دیدیم که عناصر پرچم ملی به درستی وجود ندارد یا حتی در یکی از برنامه‌‏های تلویزیونی، تنها سه رنگ پرچم دیده شد. برای این، مثال‌های بسیاری هست که اگر تلویزیون در آن به‌‏درستی وارد می‌‏شد، شاهد این خطاهایی که برایمان به نمایش درآمده، نمی‌‏بودیم. همچنان‌که در بحث تیم‌‏های ملی، آنقدر که بر حضور فلان بازیکن خودمحور و بی‌‏اعتنا به اهمیت تیم ملی تأکید شد، بر این نقطه ثقل هر کشوری تأکید نشد. عدم تأکید و حساسیت در این نقطه نخست، به سطوح گوناگون جامعه هم کشیده شده و احساس همبستگی اجتماعی دچار خلل می‌‏شود. 
 
از این نقطه عام ملی که عبور کنیم، به سطوح دسترسی مخاطب به ابزار‌ها و البته پاسخ‏‌های برنامه‏‌ای رقیب تلویزیون می‌‏رسیم. امروزه به علت توسعه تلفن‏‌های هوشمند، اینترنت و سایر ابزارهای ارتباطی، قدرت وحدت‌‏بخش تلویزیون ما، آسیب دیده است. آنقدر که در اطراف خود، مردم را درگیر شبکه‌‏های اجتماعی سهل‏‌الوصول می‌‏بینیم، مشغول به برنامه‌‏های تلویزیونی نمی‌‏بینیم. محتوای انتقال‌‏یافته از طریق این فضاهای مجازی، لزوما در جهت انسجام اجتماعی به شیوه سنتی نیست. واکنش‏‌هایی که از طریق این شبکه‏‌ها در سال‌‏های اخیر نسیت به بعضی رویدادهای اجتماعی و سیاسی داده شده و البته قدرت بعضا تخریبی آن‌ها، بیانگر فقدان درک رسانه‌‏ای در داخل است. زیرا در شرایطی نظیر جامعه ما که انحصار تلویزیون وجود دارد، باید همانند جوامع غربی که مردم با تلویزیون محلی یا ملی، جهت‌‏گیری اجتماعی و سیاسی می‌‏شوند، اینجا هم تلویزیون به‌سرعت نسبت به چنین رویدادهایی واکنش نشان داده و مدیریت شرایط را در دست گیرد و این مدیریت نیز، فرا‌تر از ورود به موضوع از دریچه برنامه‏‌هایی چون اخبار ۲۰ و ۳۰ یا گفت‏‌وگوی ویژه خبری باید باشد. به سخن دیگر، به جای مقابله با چنین فضای اجتناب‌‏ناپذیری، باید در سطح اجتماعی با آن بود و به آن جهت داد. ورود تقابلی به فضای دهنی مخاطب، آن‌ها را از حوزه انسجام ملی تلویزیون دور نگه می‌‏دارد. در این بعد از رفتار مخاطب، اگر سطح ارزش‏‌سازی تلویزیون، همسان با آن چیزی بود که در سطوح اجتماعی بروز پیدا کرده و البته درک سریع و شناخت حرف‌ه‏ای برنامه‌‏سازی قدرت بیشتری می‌‏داشت، در وقایعی چون ماجرای فریدون پاشایی یا ماجرای مهاباد، نظام فکری حاکمیتی و رسانه‏‌ای ما به تحیر گرفتار نمی‌‏شد و به‌سرعت ماجرا را مدیریت می‌‏کرد. عقب‌‏افتادن تلویزیون در چنین وقایعی، نشان از این داشت که برنامه‌‏سازان و سیاست‌گذاران رسانه‌‏ای شاغل یا حاضر در تلویزیون، از قدرت اصلی این رسانه غافل شده‏‌اند. در جوامعی که خود خالق این ابزارهای ارتباط اجتماعی و ایجادکننده جوامع هسته‏‌ای یا حتی جوامع انبوه متمرکز بر یک موضوع مجازی هستند، تلویزیون در اندازه یک ابرقدرت نقش دارد. فیلم‌‏های داستانی خارجی را ببینید که چطور اطلاعات و پیشبرد موضوعات از طریق تلویزیون ملی یا محلی انجام می‌‏شود و فیلم‏‌ها و مجموعه‌‏های داخلی را بنگرید که تلویزیون در آن‌ها نقش پرکردن لوکیشن را دارد و بس. این‌ها یعنی، فراموش کردن قدرت این رسانه. امروزه در ادارات ما، تلویزیون ابزاری سرگرم‏‌کننده و مانع فعالیت اداری انگاشته می‌‏شود و غایب است، اما غافلیم که همین کارمندان تا چه اندازه درگیر تلفن همراه هوشمند یا ابزارهای مشابه و حضور در فضای مجازی هستند. 
 
مخاطبی که شناخت از او در حوزه داخلی، این‌گونه ناقص و بدون لحاظ شرایط پیش‏رونده داخلی و خارجی است، در سایر رسانه‏‌ها حتی در سینما نیز، مواجه با محصولاتی می‌‏شود که فاقد کمترین همراهی با شرایط امروزی اوست. میزان مخاطب فیلم‏‌های داخلی نسبت به گذشته و البته داستان‏‌پردازی و روایت‌گری برای مخاطب امروزی، آن چیزی نیست که باید باشد. مخاطبی که نسبت به هر اثر تصویری، میزان پذیرش مشخصی دارد، محصول متعادلی دریافت نمی‌‏کند و همین، میزان مراجعه او به شبکه‏‌های غیرمجاز ماهواره‌‏ای یا آثار تصویری دریافت‌‏شده از مجاری ممنوع را افزایش می‌‏دهد. شناخت برنامه‏‌ساز تلویزیونی و همچنین فیلمسازان و سیاستگذاران هر دو حوزه مثالی، نیازمند بازنگری جدی است. مقصود تخطئه شرایط فعلی نیست، اما همان‏طور که برنامه‏‌های ساده و عمدتا کلام‌‏محور تلویزیونی در میزان و شرایط ساخت باید بازنگری شوند، سینمایی‏‌ها هم باید پاسخ دهند که مثلا سهم آثار هنر و تجربه و میزان سرمایه تولید و البته نمایش آن‌ها یا دیگر انواع فیلم‌ها برای این مخاطب، چقدر باید باشد؟ مخاطب درگیر در جوک و واژه‌‏های طعنه‏‌آمیز و البته گفت‌‏وگوی دو یا چند نفره را چطور باید با این حجم تبلیغات هنر و تجربه یا برنامه‌‏های ساده و بدون جذابیت در سایر فیلم‌ها و برنامه‌‏های تلویزیونی، حول محور ملی نگه داشت و از او خواست در حداکثر توان، در میدان زیست اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی یا... حضور پیدا کند. این‌ها نمونه‌‏هایی از معضلاتی است که در حوزه مخاطب رسانه‏‌ای دیده می‌‏شود.
نظر شما