مادر شهید خسرو اسپندار در برنامه «به تماشای سرو» بیان کرد
هر شب کنار عکس خسرو میخوابم تا شاید به خوابم بیاید
کارکنان فرهنگسرای رضوان دوشنبه ۱۷ آبان ماه در برنامه «به تماشای سرو» مهمان خانواده شهید «خسرو اسپندار» بودند و از نزدیک با مادر این شهید والامقام دیدار و گفتوگو کردند.

به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، تکریم و بزرگداشت خانواده معظم شهدا و پاسداشت آرمانهای اصیل انقلاب اسلامی (ایثار، جهاد، شهادت، پایداری و مقاومت) به همراه ثبت و ضبط زندگینامه و خاطرات ارزشمند شهدا برای آشنایی نسل امروز با سیره اخلاقی این عزیزان از اهداف برنامه «به تماشای سرو» است که از آغاز گشایش فرهنگسرای رضوان در سال ۱۳۸۹ تا کنون با حضور در منزل خانواده معظم شهدا برگزار میشود.
عزیز سفرکرده
درکوچه پس کوچههای این شهر، مادران شهدا فارغ از هیاهوی شهر با پناه گرفتن در گوشه خانه، روزها را با جای خالی عزیز سفرکردهشان میگذرانند. فاطمه محمدی، مادر شهید خسرو اسپندار میگوید: «خسرو متولد سال ۱۳۴۳ بود. او بچه اول ما بود و برای من و پدرش خیلی عزیز بود. در شهرستان «رزن» به دنیا آمد و در سه سالگی او همگی به تهران آمدیم. خسرو خیلی مهربان بود، بهویژه با خانواده انس و الفت خاصی داشت. وقتی من مریض میشدم، خیلی به من کمک میکرد و کارهایم را انجام میداد. از چهار سالگی با اینکه چیزی متوجه نمیشد، کنار من میایستاد و نماز میخواند.»
در دوران انقلاب من زیاد او را نمیدیدم
مادر از زمان انقلاب و فعالیتهای انقلابی خسرو میگوید: «زمان انقلاب خسرو تمام روز در خیابان مشغول تظاهرات و فعالیت بود. من که خیلی او را نمیدیدم. پدرش خیلی نگران بود و دائم توی کوچه میایستاد و میگفت الان جنازه خسرو را میآورند. آن زمان فرمانده پایگاه بسیج بود و چندین بار هم او را مجروح کرده بودند.»
هوای رفتن به جبهه را داشت
مادر از زمزمههای رفتن خسرو به جبهه میگوید: «تا دیپلم درس خواند و به سربازی رفت. بعد از سربازی ازدواج کرد. دوست داشتیم سر و سامان گرفتن و دامادیاش را به بنیم. زمان جنگ به استخدام ارتش درآمد، ولی به او اجازه ندادند به جبهه برود و گفتند در تهران برای ما مفیدتر هستی. اما خسرو هوای رفتن به جبهه را داشت. از ارتش استعفا داد و به سپاه ملحق شد و در نهایت از سپاه شهر ری به جبهه رفت.»
سخت در دلم ماند که دوباره ندیدمش
مادر روز بدرقه خسرو را هرگز فراموش نمیکند. او در این باره میگوید: «خسرو یک بار به جبهه رفت و در همان زمان شهید شد. ساعت هفت صبح او را به سمت راهآهن بردیم. من به همراه همسرو دخترش برای بدرقه رفتیم. پیشانی مرا بوسید و دخترش را در آغوش گرفت. فردای آن روز زنگ زد و گفت در کردستان است. خسرو روز ششم محرم رفت و روز هفتم امام حسین (ع) شهید شد. دوستانش میگفتند با جمعی از رزمندگان سوار خودرو بودند که هدف شلیک آرپیجی دشمن قرار میگیرند و ماشین آتش میگیرد که درآن لحظه خسرو پشت فرمان بوده است. پیکرش در خودرو سوخته بود و هیچ پیکری به ما نشان ندادند. این موضوع سخت در دلم ماند که دوباره ندیدمش. موقع تشییع پیکرش تا ما برسیم دفن شده بود تا ما اورا نبینیم.»
به لطف شهید همه همسایهها و دوستان مهربانند
«من خواب پسرم را زیاد نمیبینم. میگویند زیاد گریه میکنی که به خوابت نمیآید. هر کسی که به شهید متوسل میشود، نذرش قبول میشود. همسایهها خیلی به من میگوید حاج خانم ما سر مزار شهید میرویم و حاجت میگیریم. ما در تهران غریب هستیم ولی به لطف شهید همه همسایهها و دوستان با ما مهربانند و ارتباط خوبی هم دارند.»
مادر اشکهایش را با گوشه چادرش پاک میکند و میگوید: «خیلی وقتها با خسرو درد دل میکنم. التماس میکنم به خوابم به یاد. دلم خیلی برایش تنگ شده و عکسش را شبها زیر سرم میگذارم تا شاید به خوابم بیاید.»
شهید خسرو اسپندار از فرماندهان دوران دفاع مقدس و متولد ۱۳۴۳ شهر همدان است که در تاریخ ۱۹ مهرماه ۱۳۶۳ در منطقه سقز به درجه شهادت رسید.
عزیز سفرکرده
درکوچه پس کوچههای این شهر، مادران شهدا فارغ از هیاهوی شهر با پناه گرفتن در گوشه خانه، روزها را با جای خالی عزیز سفرکردهشان میگذرانند. فاطمه محمدی، مادر شهید خسرو اسپندار میگوید: «خسرو متولد سال ۱۳۴۳ بود. او بچه اول ما بود و برای من و پدرش خیلی عزیز بود. در شهرستان «رزن» به دنیا آمد و در سه سالگی او همگی به تهران آمدیم. خسرو خیلی مهربان بود، بهویژه با خانواده انس و الفت خاصی داشت. وقتی من مریض میشدم، خیلی به من کمک میکرد و کارهایم را انجام میداد. از چهار سالگی با اینکه چیزی متوجه نمیشد، کنار من میایستاد و نماز میخواند.»
در دوران انقلاب من زیاد او را نمیدیدم
مادر از زمان انقلاب و فعالیتهای انقلابی خسرو میگوید: «زمان انقلاب خسرو تمام روز در خیابان مشغول تظاهرات و فعالیت بود. من که خیلی او را نمیدیدم. پدرش خیلی نگران بود و دائم توی کوچه میایستاد و میگفت الان جنازه خسرو را میآورند. آن زمان فرمانده پایگاه بسیج بود و چندین بار هم او را مجروح کرده بودند.»
هوای رفتن به جبهه را داشت
مادر از زمزمههای رفتن خسرو به جبهه میگوید: «تا دیپلم درس خواند و به سربازی رفت. بعد از سربازی ازدواج کرد. دوست داشتیم سر و سامان گرفتن و دامادیاش را به بنیم. زمان جنگ به استخدام ارتش درآمد، ولی به او اجازه ندادند به جبهه برود و گفتند در تهران برای ما مفیدتر هستی. اما خسرو هوای رفتن به جبهه را داشت. از ارتش استعفا داد و به سپاه ملحق شد و در نهایت از سپاه شهر ری به جبهه رفت.»
سخت در دلم ماند که دوباره ندیدمش
مادر روز بدرقه خسرو را هرگز فراموش نمیکند. او در این باره میگوید: «خسرو یک بار به جبهه رفت و در همان زمان شهید شد. ساعت هفت صبح او را به سمت راهآهن بردیم. من به همراه همسرو دخترش برای بدرقه رفتیم. پیشانی مرا بوسید و دخترش را در آغوش گرفت. فردای آن روز زنگ زد و گفت در کردستان است. خسرو روز ششم محرم رفت و روز هفتم امام حسین (ع) شهید شد. دوستانش میگفتند با جمعی از رزمندگان سوار خودرو بودند که هدف شلیک آرپیجی دشمن قرار میگیرند و ماشین آتش میگیرد که درآن لحظه خسرو پشت فرمان بوده است. پیکرش در خودرو سوخته بود و هیچ پیکری به ما نشان ندادند. این موضوع سخت در دلم ماند که دوباره ندیدمش. موقع تشییع پیکرش تا ما برسیم دفن شده بود تا ما اورا نبینیم.»
به لطف شهید همه همسایهها و دوستان مهربانند
«من خواب پسرم را زیاد نمیبینم. میگویند زیاد گریه میکنی که به خوابت نمیآید. هر کسی که به شهید متوسل میشود، نذرش قبول میشود. همسایهها خیلی به من میگوید حاج خانم ما سر مزار شهید میرویم و حاجت میگیریم. ما در تهران غریب هستیم ولی به لطف شهید همه همسایهها و دوستان با ما مهربانند و ارتباط خوبی هم دارند.»
مادر اشکهایش را با گوشه چادرش پاک میکند و میگوید: «خیلی وقتها با خسرو درد دل میکنم. التماس میکنم به خوابم به یاد. دلم خیلی برایش تنگ شده و عکسش را شبها زیر سرم میگذارم تا شاید به خوابم بیاید.»
شهید خسرو اسپندار از فرماندهان دوران دفاع مقدس و متولد ۱۳۴۳ شهر همدان است که در تاریخ ۱۹ مهرماه ۱۳۶۳ در منطقه سقز به درجه شهادت رسید.
گزارش خطا
پسندها:
۰
ارسال نظر