در آستانه سالروز تولد شهید مدافع حرم حمیدرضا زمانی مطرح شد
نصف پیکرش در کربلا ماند
فرهنگسرای رضوان ویژهبرنامه «به تماشای سرو» را با گرامی داشت سالروز تولد شهید مدافع حرم حمیدرضا زمانی در منزل این شهید برگزار کرد.

به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، آهستهآهسته به لحظههای تحویل سال نزدیک میشویم. لحظهای که همه افراد خانواده دور هم جمع میشوند و برای شروع سال جدید خود را آماده کردهاند. اما امسال خانواده چهار نفری شهید زمانی، با یاد و خاطره پدری که برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) از خانه و خانوادهاش گذشته و حال در آسمان هاست سال نو را تحویل میکنند. هلنا و حمیدرضا امسال عیدی را از پدربزرگ میگیرند و بوسه سال نوی پدر را به آسمان تقدیم میکنند.
شهید حمیدرضا زمانی متولد تهران در هفتم اسفند ماه ۱۳۶۵ چشم به جهان گشود و در چهارم آبان ماه ۱۳۹۳ مصادف با اول ماه محرم و ایام عزاداری سالار شهیدان در عملیات عاشورا به درجه رفیع شهادت رسید.
درگفت وگو با مادر شهید عنوان شد:
مثل اربابش شهید شد
شهناز مهاجرانی مادر شهید حمیدرضا زمانی درباره سلوک و رفتار فرزندش میگوید: حمیدرضا خیلی مهربان و دلسوز بود. او در همه حال به خانواده و فامیل کمک میکرد. زمانی که حرفه تراشکاری را یاد گرفت، ما مخالف بودیم و دوست داشتیم که او فقط درس بخواند. اما حمید به این حرفه علاقه داشت.
مادر از دوران کودکی شهید زمانی میگوید: حمید زودتر از سن تکلیفش نماز و روزه را شروع کرد. با شروع ایام عزاداری امام حسین (ع) چادر سیاه مرا برمیداشت و با دوستانش تکیه درست میکردند. میگفت مامان وقتی بزرگ شدم برایت چادر نو میخرم. اولین دفعه که به سوریه رفته بود به ما میگفت آشپزی میکنم، تا ما نگرانش نباشیم. بار آخر که میخواست برود، کمی مخالفت کردیم. میگفتیم حالا دو تا بچهداری باید بمانی و او در جوابمان میگفت شما مواظب خانواده من باشید. خیلی بیتاب رفتن بود. وقتی از سوریه میآمد انگار هنوز دلش آنجا بود.
مادر از زمان شنیدن خبر شهادت حمیدرضا برایمان میگوید: صبح که بیدار شدم، به دلم افتاد خانه را تمیز کنم. به پسرم امیر گفتم امروز حمید میآید. همان شب رفتم به هیئت، خیلی حالم بد بود. بیتاب حمید بودم. برایش سفره حضرت ابوالفضل العباس (ع) نذر کرده بودم. از هیئت که برگشتم، آمدم خانه دیدم در کوچه سر و صدا بود. فکر نمیکردم حمیدم شهید شده باشد. ته کوچه جمعیت زیادی جمع شده بود. رفتم سمت جمعیت. امیر را دیدم که گریه میکرد. صدایی به گوشم رسید که میگفت چطور به مادرش بگوییم حمید شهید شده. همان جا فهمیدم. یک هفته منتظر بودیم تا پیکر حمید را بیاورند. از حمید پیکری برنگشته بود. فقط یک سر بود و یک دست مثل اربابش. نگذاشتند در معراج شهدا او را ببینم. دوستش میگفت حمید گفته دوست دارم پیکرم در کربلا دفن شود. سر و بدنش را آوردند و بقیه پیکرش در کربلا ماند.
مادر خوابش را اینگونه برایمان تعریف میکند: خواب دیدم حمید به خانه آمده به من میگوید مادر چرا گریه میکنی؟ آن زمان درگیر معافیت سربازی حسین بودیم. دست من را گرفت گفت مامان بیا بریم من معافیت حسین را براتون میگیرم.
در گفتوگو با همسر شهید عنوان شد:
از حضرت زینب (س) صبرم را گرفتم
حمیده ضرابیان همسر شهید حمید زمانی درباره آشنایی با همسرش میگوید: آن زمان مادر حمید من را در هیئت دیده بود و باب آشنایی ما از همان زمان شروع شد. بهترین رفتار حمید که من خیلی دوست داشتم، مؤمن و باخدا بودن حمید بود. بعد از بچهدار شدنمان، وقتی فهمید فرزندمان دختر است، خیلی خوشحال شد. او عاشق دخترمان هلنا بود. هلنا هم بعد از رفتن پدرش خیلی بیتاب بود. اصلاً نمیتوانستم موضوع شهادت پدرش را بگویم. به او میگفتم بابا کربلاست.
همسر این شهید مدافع حرم درباره نحوه به سوریه رفتن شوهرش میگوید: حمید عاشق امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) بود. در مورد رفتن و نرفتنش اصلاً کسی نمیتوانست پاگیر او شود. خیلی روی تصمیمش مصمم بود. خبر شهادت حمید را داییام به من گفت. اول که گفتند حمید زخمی شده. چادر سرم کردم و آمدم منزل مادر شوهرم و آنجا موضوع را فهمیدم. آن زمان احساس تنهایی و بیکسی کردم. ولی از جانب حضرت زینب (س) صبری به من عطا شد.
او ادامه میدهد: بعد از به دنیا آمدن پسرم اسم پدرش را روی او گذاشتم. این طوری حمیدرضا همیشه برای من زنده است. فقط از او میخواهم که شفاعت ما را بکند.
در گفتوگو با برادر شهید عنوان شد:
هلنا هنوز منتظر کادوی پدرش است
رسول زمانی که یک سال از حمیدرضا بزرگتر است، درباره برادرش اینگونه میگوید: من و حمیدرضا از زمان کودکی همبازی بودیم و در دوران جوانی هم کار و فعالیت را با هم شروع کردیم. حمید در ایام عزاداری امام حسین (ع) و ماه محرم تکیههای عزاداری را چند هفته زودتر از بقیه به پا میکرد.
رسول توضیح میدهد: حمیدرضا سه بار به سوریه رفت. وقتی هم که بر میگشت، دلش آنجا بود و همیشه برای رفتن بیقراری میکرد. آخرین دفعهای که حمید را به فرودگاه بردم، به او گفتم انشاالله این دفعه آخری باشد که میروی. او هم در جوابم میگفت بیبی زینب (س) در خطر است.
برادر بزرگتر شهید حمیدرضا زمانی ادامه میدهد: دوستانش گفتند که بار آخر رفته بودند کربلا زیارت، اما حمید در یک تله انفجاری گرفتار شد و به شهادت رسید. حمید متخصص خنثی کردن تلههای انفجاری بود. بعد از دیدن پیکر پارهپاره برادرم در معراج شهدا یاد صحنه کربلا افتادم. حمید قرار بود برای دخترش عروسک بگیرد. ما خیلی عروسک برایش گرفتیم، اما هلنا هنوز منتظر گرفتن عروسک از پدرش است.
تکریم و بزرگداشت خانواده معظم شهدا به همراه پاسداشت آرمانهای اصیل انقلاب اسلامی (ایثار، جهاد، شهادت، پایداری و مقاومت) به همراه ثبت و ضبط زندگینامه و خاطرات ارزشمند شهدا به منظور آشنایی نسل امروز با سیره شهدا و تاکید بر سبک زندگی اسلامی ایرانی از اهداف ویژهبرنامه «به تماشای سرو» است.
علاقهمندان برای دریافت اطلاعات بیشتر درباره برنامههای فرهنگسرای رضوان میتوانند با تلفن ۵۵۲۰۲۲۱۸ تماس بگیرند یا از سایت Rezvan.farhangsara.ir بازدید کنند.
گزارش خطا
پسندها:
۰
ارسال نظر
آخرین اخبار