نقد یکپارچه بر «گلهای سرخ کاغذی» در جهان مینا و مادربزرگ نابینا اثر گابریل گارسیا مارکز
داستان کوتاه «گلهای سرخ کاغذی» نوشتهی گابریل گارسیا مارکز در سیوهفتمین نشست «عصرانه با کتاب» فرهنگسرای فردوس نقد و بررسی شد.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر، سیوهفتمین نشست برنامهی عصرانه با کتاب با خوانش و نقد و بررسی داستان کوتاه «گلهای سرخ کاغذی» نوشتهی گابریل گارسیا مارکز، روز چهارشنبه، ۱۹ آذر ۱۴۰۴ در فرهنگسرای فردوس برگزار شد.
در برنامهی عصرانه با کتاب که به همت کتابخانه فردوس و با هدف ارتقای سطح خوانش و درک عمیقتر مفاهیم داستانی برگزار میشود، ضمن گروهخوانی داستان کوتاه «گلهای سرخ کاغذی» اثر مارکز، دربارهی آن با حضور بهبد بهلولی، کارشناس و منتقد ادبی و علاقهمندان ادبیات داستانی، بحث و تبادل نظر شد.
بهبد بهلولی دربارهی جهان خلق شده در داستان «گلهای سرخ کاغذی» گفت: مارکز در این داستان کوتاه، جهانی آرام و بهظاهر بیحادثه میسازد؛ جهانی که همچون اتاق نیمهتاریک مادربزرگ نابینا، همهچیز در آن با لمس و حدس پیش میرود. داستان با اینکه کوتاه است، اما لحنی دارد که زیر پوست خواننده راه میرود؛ لحنِ زندگی روزمرهای که ناگهان، در سکوت و عدم قضاوتش، لایههای پنهان یک خانواده را آشکار میکند. مارکز ما را نه به سوی قهرمانان بزرگ خود، که به سمت جزییترین حرکات یک دختر نوجوان میبرد: مینا، با گلهای کاغذیاش، با غرورش، با بیحوصلگیاش و با شباهتی که نمیخواهد به مادرش داشته باشد، اما گریزی از آن ندارد.
وی ادامه داد: داستان، آرام و بیصدا، بر نقطهای تکیه میکند که معمولاً در روایتهای روزمره نادیده گرفته میشود. لحظهای که یک نوجوان درمییابد جهان دقیقاً همان چیزی که میخواسته نیست؛ و آدمها، حتی عزیزترینشان، کمتر از آنچه تصور میکرده، عادلاند. مادربزرگ نابینا، با گوش سپردنِ دقیق و حس بویایی بیدار، همچون آینهای عمل میکند که مینا از انعکاسش میگریزد. مادربزرگ نمیبیند، اما حقیقت را بهتر از هر کسی تشخیص میدهد و همین تشخیص، آرامش مینا را بر هم میزند: اینکه جهان همیشه دقیقاً همان سادگیای را که ما بنا کردهایم، پس نمیدهد.
منتقد ادبی عصرانه با کتاب در خصوص نمادها در این داستان افزود: گلهای سرخ کاغذی تنها یک کاردستی ساده نیستند؛ آنها بدل به استعارهای از میلِ انسان به ساختن چیزی میشوند که طبیعی نیست، اما «دوام» دارد. این گلها همچون تکههایی از غرور نوجوانی، زیبا هستند، اما توخالی؛ پررنگ هستند، اما بیبو؛ شبیه آن احساساتی که در سنین گذار، بیشتر از آنکه بشکفند، خودشان را بهزور بر دیوار جهان سنجاق میکنند تا دیده شوند. مینا گل میسازد، اما در واقع دارد نفسِ نوجوانیاش را شکل میدهد؛ چیزی که میخواهد جدا باشد، مستقل باشد، متفاوت باشد از مادرش و از سنّتهایی که مادربزرگ نماینده آنهاست.
بهلولی اضافه کرد: از سوی دیگر، مادربزرگ نابینا، با آن نشستنِ آرام و چهرهای که مارکز بیهیچ اغراق وصف میکند، نمادی از قرائت دیگری از جهان است؛ قرائتی که نه با دیدن، بلکه با دانستن به دست میآید. او جهان را لمس میکند، بو میکشد و با همین ابزارهای محدود، راستتر میبیند از دیگرانی که چشمانشان باز است. در حضور اوست که گلهای مینا، همزمان زیبا و بیاعتبار میشوند. مادربزرگ نه فریب رنگشان را میخورد و نه از مصنوعی بودنشان دلگیر است؛ آنچه برای او اصل است، انگیزهی پشت کار است، نه نتیجه. او به شکلی غریزی میفهمد که گلها برای نمایشاند، نه برای عشق؛ و همین فهم، در سکوت، لحنی قضاوتگر، اما بیخصومت دارد.
بهلولی در ادامه اضافه کرد: روح روانکاوانهی داستان درست در همین نقطه پدیدار میشود. مارکز ما را با این حقیقت روبهرو میکند که میان نسلها همیشه چیزی گمشده وجود دارد؛ چیزی کوچک، اما تعیینکننده. مینا، در برابر مادربزرگ نابینا، گویی با خودِ آیندهاش روبهرو میشود؛ با نسخهای از زنی که خودش هم نمیداند چقدر دارد به آن نزدیک میشود؛ و این مواجهه، در ظاهر ساده، در لایهای عمیقتر نوعی اضطراب درونی را برملا میکند: اضطرابِ شباهت یافتن به چیزی که میخواهیم پشت سر بگذاریم.
وی ادامه داد: همهچیز در این داستان، حتی آن اتاق گرم، آن هوا، آن مکثهای کوتاه میان دیالوگها، بر یک محور میچرخد: عبور. عبور از کودکی، عبور از نقشهای خانوادگی، عبور از تصوراتی که دربارهی خود و دیگران داریم. اما مارکز این عبور را نه با حادثهای بزرگ، بلکه با ساختن چند گل کاغذی نشان میدهد؛ در جهانی که هر چیز کوچک، اگر درست نگاه شود، حامل یک حقیقت پنهان است.
بهلولی در پایان گفت: «گلهای سرخ کاغذی» داستانی درباره ساختن است؛ و درباره درک این نکته که هر ساختنی، چه گل کاغذی باشد و چه شخصیت یک نوجوان، نیاز دارد کسی آن را بیصدا، با دقیقترین حواس، ببیند؛ حتی اگر بیناییاش را از دست داده باشد. داستان، آرام و بیشتاب، این حقیقت را بازگو میکند که آدمها بیش از آنکه در نگاه یکدیگر تعریف شوند، در شنیده شدنِ بیقضاوت یکدیگر کامل میشوند و شاید همین باشد رمز ماندگاری این داستان کوچک: اینکه در سکوتِ مادربزرگ نابینا، چیزی از جهان ما روشنتر میشود.
«عصرانه با کتاب» چهارشنبههای هر دوهفته یک بار، از ساعت ۱۶.۳۰ در کتابخانه فردوس میزبان دوستداران کتاب و کتابخوانی خواهد بود و حضور برای عموم در آن آزاد است.
علاقهمندان برای حضور در این برنامه به فرهنگسرای فردوس، واقع در فلکۀ دوم صادقیه، بلوار فردوس شرق، بعد از خیابان شهید سلیمی جهرمی، کتابخانه فردوس مراجعه کنند. برای اطلاعات بیشتر به نشانی ferdos.farhangsara در شبکههای اجتماعی مراجعه فرمایید یا با شماره تلفن ۴۴۰۸۱۰۴۳ تماس بگیرید.