جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳
ساعت : ۰۹:۰۱
کد خبر: ۹۸۵۷۸
|
تاریخ انتشار: ۱۴ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۴:۴۲
در دیدار با برادر شهید جاویدالاثر احمد عزیزی اصل مطرح شد

مادرم تا آخرین لحظه زندگی‌اش قبول نکرد که احمد شهید شده

مدیر فرهنگی هنری منطقه ۱۰ به همراه ریس فرهنگ‌سرای رضوان در برنامه «ستارگان پرفروغ» این هفته میهمان خانواده طلبه جاویدالاثر، شهید احمد عزیزی اصل بود.
به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران به نقل از گروه جهاد و حماسه دفاع پرس، در این دیدار که ظهر پنجشنبه ‌۱۱ تیرماه در خانه شهید جاویدالاثر احمد عزیزی اصل برگزار شد، محمدرضا جمالی مدیر فرهنگی هنری منطقه ۱۰، محمد سعادت رییس فرهنگ‌سرای رضوان و عبدالکریم طرفه نژاد مدیر فرهنگی شهرداری منطقه ۱۰ حضور داشتند. 

می‌خواهم مفقودالاثر باشم
عباس برادر شهید جاویدالاثر احمد عزیزی اصل در حاشیه برنامه «ستارگان پرفروغ» عنوان کرد: احمد داخل دفترچه خاطراتش نوشته بود دوست دارد مثل امام حسین (ع) بی‌سر و مثل حضرت زهرا (س) گمنام شهید شود.

این برادر شهید درباره روزهای حضور احمد در خانواده و اعزامش به جبهه گفت: احمد متولد سال ۱۳۴۶ بود و اولین بار پیش از اعزام رسمی به جبهه در سال ۶۴، حدود دو سال به کردستان و دوکوهه رفت‌وآمد داشت. ۱۷ ساله بود که به جبهه رفت و در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید و از آن زمان پیکرش بازنگشته است. آن زمان اکثر رزمنده‌ها حدود ۱۷ تا ۱۸ سال سن داشتند. احمد عقاید به خصوصی داشت، وقتی جنگ آغاز شد، این تکلیف را در خودش احساس کرد که برای دفاع از کشور باید به جبهه برود تا دینش را ادا کند. مادرم اینکه مخالف رفتن احمد به جبهه بود اما وقتی اصرارهای او را دید، راضی شد. حرفش این بود که می‌روی و شهید می‌شوی، همین طور هم شد، احمد رفت و زودتر از آنکه خانواده فکرش را بکند به شهادت رسید.


وی ادامه داد: احمد برای اینکه مادر را راضی کند، می‌گفت برای تبلیغ می‌روم و خطری تهدیدم نمی‌کند، خیالتان راحت باشد من لیاقت شهادت را ندارم. احمد پیش از شهادت می‌دانست که شهید می‌شود، سندش دست‌نوشته‌های شهید در دفترچه خاطراتش است. نماز شبش ترک نمی‌شد و حتی در دفترچه خاطراتش نوشته بود که خدایا مرا به خاطر اینکه در نماز شب تعلل می‌کنم، ببخش. بسیار سر به زیر و آرام بود و فامیل و بستگان او را خیلی دوست داشتند. همیشه آرام صحبت می‌کرد، متواضع و کم رو بود و اگر کسی تکالیف شرعی‌اش را به خوبی انجام می‌داد تشویقش می‌کرد. به پدر و مادرم احترام زیادی می‌گذاشت و روی این موضوع بسیار مقید بود، به خاطر همین پدر و مادرم نیز او را خیلی دوست داشتند. احمد طلبه حوزه علمیه حضرت ولی‌عصر (عج) در خیابان سیروس بود و در محضر شاگردان آیت‌الله امجدی بنابی درس می‌خواند. قبل از اینکه به سمت طلبگی برود از همان دوران دبیرستان حال و هوای جبهه در سرش بود، طوری که واژه‌ها توان وصف اشتیاقش را ندارند. شهادت مثل نوری او را در برگرفت.

انتظار، تا آخرین نفس‌های یک مادر
برادر شهید درباره آخرین اعزام او به جبهه گفت: آن زمان ما در محله پونک ساکن بودیم و در حیاط چند پله داشتیم. روی پله ایستاده بود و با هم صحبت می‌کردیم. وقتی می‌رفت لبخند به لب داشت. چند روز بعد از اعزامش تماس گرفتند و خبر شهادتش را دادند. آخرین تصویری که همرزمانش از او دیدند، این بود که دستش مجروح شده و در حال بستن عمامه به دستش بود. دیگر از آن روز خبری از احمد نشد.

وی ادامه داد: مادر تا آخرین روز زندگی‌اش شهادت احمد را قبول نکرد. اگر نگوییم همه مادران شهدای مفقودالاثر اما با قاطعیت می‌توان گفت اکثر آنها تا آخرین لحظه حیاتشان در انتظار بازگشت و یا رسیدن خبر جدیدی از فرزندشان هستند. مادرم تا آخرین لحظه زندگی‌اش قبول نکرد که احمد شهید شده. فکر می‌کرد اسیر شده و روزی باز می‌گردد. حتی سنگ مزاری را که در بهشت زهرا (س) به اسم شهید دادند، قبول نکرد. با این همه هم پدر و هم مادر همیشه از شهادت برادرم با افتخار یاد کردند و گفتند افتخار می‌کنیم چنین فرزندی را تربیت و تقدیم اسلام کردیم.

در پایان این دیدار با اهدای لوح تقدیر و نشان ویژه‌برنامه «ستارگان پرفروغ» از برادر شهید جاویدالاثر احمد عزیزی اصل تجلیل شد.
نظر شما