به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، نخستین نشست از نشستهای «حافظخوانی» در فصل پاییز با حضور عبدالحمید ضیایی به عنوان کارشناس و علاقهمندان به ادبیات در فرهنگسرای گلستان برگزار شد.
ضیایی در ابتدای سخنان خود گفت: شعر حافظ برای ما خیلی دلنشین است و به نوعی آیینه روزگار ما به حساب میآید. با این دیدگاه، این سؤال پیش میآید که آیا حافظ انسان پیشرویی بوده که هنوز هم حرفهایش برای ما جذاب است یا ما ۷۰۰-۸۰۰ سال عقب هستیم؟ حافظ به چه درد ما میخورد و ما چرا باید حافظ بخوانیم؟ شاید این پرسش از هر سؤال دیگری مهمتر باشد، چرا که حافظ چیزی کم از مولانا ندارد و حتی شاید بیش از او به درد روزگار ما بخورد. اعتقاد من این است که حافظ شاعر زندگیسنج و زندگیشناس است، برعکس مولانا که روایتگر عدم است. حافظ بسیار بهتر از مولانا با زندگی این جهانی و پیچ و خم آن آشناست، در حالی که مولانا مسیر عشق را آنچنان با سرعت طی کرده و به مقصد رسیده است که از پیرامون خود و زندگیاش تقریباً چیزی متوجه نشده است. حافظ خیلی دغدغه مقصد نداشته و به همین دلیل هر جا که دوست داشته، کنار کشیده و به اصطلاح زیباییهای زندگی را تجربه کرده است. مهمترین ویژگیهای حافظ این است که او احضار روح زندگی انسان را انجام میدهد. اگر مرتاضها میتوانند روح انسانهای مرده را احضار کنند، حافظ حقیقتاً جادوگری است که میتواند روح انسانهای زنده را احضار کند. این کار فقط و فقط از کسی بر میآید که نقشه وجود آدمی را به صورت کامل شناخته باشد.
وی ادامه داد: معمولاً هر قشری بخشی از نقشه وجود آدمی را میشناسد. برای مثال، فیلسوفان فقط عقل ما را هدف میگیرند و با دلیلها و استدلالهایی که ارائه میدهند، عقل ما را تحریک میکنند. شاعران فقط بخش عاطفی وجود ما را ترغیب میکنند. اما حافظ کسی است که به نظر میرسد با پیچ و خمهای روح بشری و جریانهای چالاک روحانی آشناست. در عین حال که سری در آسمان دارد، هنوز پایش را از زمین جدا و رها نکرده است. این موضوع چیزی است که در مولانا نمیبینیم. چرا که او به قلهای در عرفان رسیده که هیچ کس هوس سر زدن و فکر کردن به آن قله هم به ذهنش نمیرسد. در حقیقت، او به جاهایی رسیده که به فکر کسی هم نمیرسد. مولانا انسان کامل است، اما حافظ کاملاً انسان است. کاملاً انسان به کسی گفته میشود که هم حق دل و هم حق عقل را ادا میکند. هم پاس معنویت و هم پروای عقلانیت و زمینی بودن را دارد. در حقیقت، اینگونه نیست که در یک بعد آماس کند و فربه شود در حالی که در بعد دیگر لاغر و نحیف باشد.
این استاد ادبیات بیان کرد: خود حافظ میدانسته که سخن شیرینی دارد و از همان قرن هشتم آوازه و شهرت کلامش در تمام عالم پیچیده بود و خودش میدانست که به شعر حافظ شیراز میرقصند و میخوانند/ سیاهچشمان کشمیری و ترکان سمرقندی. در حقیقت از هند تا ماورای نهر، آوازه شعر حافظ پیچیده است. درست است که اعراب ایران را فتح کردند اما فرهنگ ایرانی اعراب را شکست داد. بعد از ورود اعراب به ایران، این فتح بزرگ نصیب عربها شد که از دل این فرهنگ جدید، اندیشه بزرگتری بیرون آمد و آنان با آن اندیشه مأنوس شدند. من تردیدی ندارم که بدون متفکران ایرانی در قرن دوم به بعد، فرهنگ اسلامی، فرهنگ ناقص و ابتر و عقیمی میشد. برای مثال، اگر امام محمد غزالی طوسی، فردوسی و... را از فرهنگ اسلامی حذف کنید، بعید میدانم که چیز دندانگیری از فرهنگ اسلامی نه دین اسلام، گیرتان بیاید. عارفان خراسان با خوانش چندباره قرآن، قرائتی رحمانی از دین اسلام و کتاب استراتژیک آن، قرآن ارائه دادند. به هر حال اگر مولانا، بایزید بسطامی و... نبودند، بعید میدانم چیزی از جنبههای رحمانی اسلام باقی مانده بود. احتمالاً چیزی که به عنوان داعش میبینید، آن وقت به شکل گستردهتر و جدیتر جهان اسلام را در مینوردید.
ضیایی به دید گسترده حافظ در مواجهه با وقایع مختلف اشاره کرد و گفت: اگر از سمت دیگر به حافظ نگاه کنیم، میبینیم که حافظ شخص بسیار مهمی برای جامعه ماست. ما در آینه حافظ چهره خود را میبینیم. البته این ما، فقط مای مذهبی نیست و تمام افراد در ادیان مختلف را شامل میشود. هر کسی از هر جایی از دنیا میتواند تصویری شبیه به خود را در این کتاب ببیند. دقت کنید که هنوز هم مومنان کتاب حافظ را میبوسند و در کنار کتاب مذهبی خود قرار میدهند و کمتر کسی است که با این کتاب مقدس آشنا نباشد. به قول خود حافظ، او کتابی ساخته که هر کسی میتواند چهره خود را با تمام زوائد و مظاهر، در آن ببیند. به نظرم حافظ حافظه ما و ناخودآگاه جمعی همه ماست. گویی که حافظ زبان ناخودآگاه جمعی ایرانیان است. تجلی فرهنگ ایرانی در دیوان حافظ کمنظیر است. هر طرف از کتاب حافظ را که نگاه میکنید، میبینید فرهنگ ایران باستان در آن وجود دارد. جامجم و کیخسرو و... از جمله این موارد است. همچنین جاذبههای شعری را میبینید. خسرو و شیرین، مجنون و لیلی و... از دیگر نمونههای آن هستند. همچنین از طرف دیگر میبینید که تا چه اندازه احادیث و مباحث قرآنی و... در این کتاب وجود دارد. دومین ویژگی مهم حافظ برای جامعه ما این است که او جدای از شان شاعری خود، یک متفکر بسیار بزرگ است. ما شاعران بزرگی داریم اما جالب است که وقتی شعر آنان را میخوانید، میبینید بسیاری از ابیات آنان یا عیناً و یا با اندکی تفاوت، در دیوان حافظ آمده است. حال نکته مهم اینجاست که آن بیت در کتاب شاعر اصلی خیلی چنگی به دل نمیزند، اما حافظ آنچنان آن را پرورده و به نقطه اعلا رسانده که این قدر خوشمعنی و زیبا شده است.
او تصریح کرد: حافظ دارای تجربههای عمیق و پرمعنای فراوانی است. گویی تمام پیچ و خمهای زندگی را تجربه کرده و خیلی دقیق با روح انسان آشناست. او تمام جریانات روحی انسانها را شناخته و سپس یک عمر را صرف میناگری و اصلاح همان شعرهای خود کرده است. سومین نکته بسیار مهم این است که حافظ نهتنها متفکر بزرگی است، بلکه معرفیکننده سبکی از زندگی دینی است که واقعاً کمنظیر است. نوع زندگی دینی که او معرفی کرده بسیار زیباست. اگر به تاریخ تفکر در ایران بپردازید، میبینید که آنان سه سبک زندگی کاملاً متفاوت در ایران را معرفی کردند. اولین شخص، امام محمد غزالی است که نگاهی خاضعانه از دین را ارائه کرده است. دومین نفر، مولاناست که گونهای از تصوف را بنا نهاده که قابل تحسین است. تصوف طربناکی که مربوط به جهان دیگر است. شخص سوم هم که مکتب تازهای آورد، حافظ است که به گونهای ضد تصوف را ارائه کرد. حافظ کارشناس عالم خیال است. درک ما از شعر، درک غلطی است و فکر میکنیم که شعر نوشتن، کار بسیار ساده و بیهودهای است. حافظ این موضوع را رد میکند و نشان میدهد که میتوان به کمک شعر افقهای جدیدی را باز کرد. وقتی شعرهای حافظ را با شعرهای دیگران مقایسه میکنید، میبینید که علیرغم اینکه شعرهای دیگر شاعران در سطح بالایی است، اما از حیث فصاحت و بلاغت، گمان نمیکنم که هیچ کدام به پای حافظ برسند و اصلاً با او قابل مقایسه نیستند. دقت کنید که زبان برای حافظ مقصد است و این نکته بسیار مهم است. در حقیقت، او زبان را خاطره وجود میداند. اگر در دیوان حافظ هر کلمه را بردارید، کل ساختار آن به هم میریزد. هیچ کلمهای در شعر حافظ وجود ندارد که قویترین شاعر روزگار ما بتواند کلمهای جای آن بگذارد و معنای کل بیت خراب نشود. این نکته بسیار مهمی است که شما آنچنان هندسه کلمات را بدانید که برداشتن یک آجر از آن، کل معماری آن را ویران کند.
ضیایی در بخش پایانی صحبتهای خود ضمن اشاره به دو نقل قول مهم راجع به حافظ به این دو موضوع پاسخ داد و گفت: در مورد حافظ دو نقل قول بسیار مشهور وجود دارد. یکی قولی است که مارکسیستها نسبت به شعر حافظ مطرح کردند و معتقد بودند شعر او در جهت انکار دین و تمسخر آن بوده که البته بسیار غلط است. نقل قول دوم هم این است که حافظ را یک عارف واصل میدانند و او را قطب عرفان میدانند. این نگاه هم نگاه خطایی است. حافظ تجربههای عرفانی دارد و تجربههای جالبی هم هست، اما ما کسی را به صرف اینکه چند تجربه عرفانی داشته باشد و یا گزارشی از آن داشته باشد، عارف به حساب نمیآوریم. حافظ به ۱۷ دلیل عارف نیست که این دلایل را در جلسات بعدی خواهم گفت.
این نشست با پرسش و پاسخ حاضران به پایان رسید.