احمد آقالو در چنین روزی درگذشت. او که دچار یک بیماری سخت شده بود، در پنجاهونه سالگی در منزلش از دنیا رفت. او با آن چهرهی استخوانی و نگاه عمیق، بخشی از خاطرات کودکی و نوجوانی کسانی امثال من را تشکیل میدهد.
چه کسی میتواند کاتب سریال «سلطان و شبان» را فراموش کند؟ از آن مهمتر و خاطرهانگیزتر، تلهتئاتر «تلهموش» بود که قطعاً به یادش میآورید. آقالو نهتنها چهرهی خاصی داشت، بلکه صدای پخته و متفاوتش باعث میشد بیش از همیشه به ذهن سپرده شود. به همین دلیل بود که در عرصهی دوبله هم فعالیت میکرد. کارتون «جزیرهی ناشناخته» و سرندیپیتی را به یاد دارید؟
در سالهایی که خبری از فضای مجازی و فنپیج و گردش سریع اطلاعات نبود، در سالهایی که ما به همهچیز سادهتر نگاه میکردیم، در سالهایی که آدمها بدون هیاهو و جنجال تنها با کار خودشان جلو میآمدند، در سالهایی که هنوز دستهای پشتپرده و پولهای آنچنانی و حرص معروف شدن و بیشتر دیده شدن وجود نداشت، در سالهایی که هنر هنوز آنچنان فدای تبلیغات و رانت نشده بود، سالهایی که نانبهنرخروز خوردن مثل حالا باب نشده بود، احمد آقالو با استعداد خودش پیش آمد.
آقالوی جوان در اوایل کارش مسئول نور و صدای تئاتر دانشکدهی هنرهای زیبا بود. اما هوش و سرعت انتقال مثالزدنیاش بهسرعت از او بازیگری مستعد ساخت. مردی خجالتی، صمیمی، متواضع و مهربان.
اینها واژههایی نیست که به عادت همیشگی برای رفتگان استفاده میشود. واژههایی واقعیست که همکاران آقالو دربارهاش همیشه به زبان میآورند. هما روستا دربارهی او میگوید: «آقالو انسان فروتنی بود و با تمام استعداد والایی که داشت، مغرور نبود و وقتی از بازیاش تعریف میکردیم، سرش را پایین میانداخت و لبخند میزد.»
میگویند در روزهای آخر عمرش، وقتی در بستر بیماری افتاده بود، روحیهی خوبی داشت و لبخند از روی لبهایش محو نمیشد. لبخندی که انگار حاکی از رضایت، زندگی شرافتمندانه و خیال جمع بود. از آن لبخندهایی که انگار مثل آن را این روزها کم داریم.
دامون قنبرزاده/منتقد و نویسنده سینمایی