دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۱۷:۳۱
کد خبر: ۱۵۹۵۰
|
تاریخ انتشار: ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹ - ۰۳:۵۲
امروز 25‌ارديبهشت ماه بنا بر روايتي روز ميلاد اسطوره بلا منازع زبان و ادب شکرخند پارسي و پاسدار مهمترين عنصر ايراني بودن؛ «حکيم ابوالقاسم فردوسي» است که ميراث گرانمايه او هويت امروز ما را ساخته و امروز را به نام «شاعر کبير» ايراني مي‌شناسيم.بر همين اساس سرويس فرهنگ و هنر خبرگزاري «شهر» مروري دارد بر زندگي و تاثيري که او بر جهان هستي‌اش گذاشت..

به گزارش خبرنگار شهر،حکيم ابوالقاسم حسن پور علي توسي نامور به فردوسي (نزديک به سال 319 تا 397 هجري خورشيدي) در دامنه توس خراسان ديده به جهان گشود و همانجا درگذشت و به خاک سپرده شد. او چکامه سرا و رزمنامه سرايي ايراني بود که شاهنامه را از نوشتار به سروده در آورد که نامي ‌ترين رزمنامه پارسي مي‌باشد و از سوي ديگر بلند ترين سروده به زبان پارسي تا زمان خود به شمار مي‌رفته‌است از اين رو او را از بزرگ‌ترين چامه سرايان پارسي‌گو دانسته‌اند. در ايران روز 25 ارديبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسي نامگذاري شده‌است.

زايش
بر پايه ديدگاه بيشتر پژوهشگران امروزي، فردوسي در سال 319هجري خورشيدي (329 ه.ق./940 ميلادي) در روستاي باژ (پاز امروزي) در شهر توس خراسان ديده به جهان گشود.
باورمندان به زايش فردوسي در سال «319شمسي» چنين مي‌پندارند که چون در يکي از سروده‌هاي فردوسي مي‌توان زمان چيرگي سلطان محمود غزنوي بر ايران در سال 375 شمسي را دريافت کرد. بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت/نوان‌تر شدم چون جواني گذشت
فريدون بيداردل زنده شد/زمين و زمان پيش او بنده شد
و همچنين با درنگريستن به اين که فردوسي در سال 375، پنجاه و هشت ساله بوده‌است،مي توان درست بودن اين گمانه را پذيرفت.

آرامگاه
نظامي عروضي، که نخستين کسي است که درباره زندگي فردوسي جستاري نوشته‌است، زايش فردوسي را در ده «باز» (پاز) دانسته‌است که عربي شده «پاژ» است. بن مايه‌هاي تازه تر روستاهاي «شاداب» و «رزان» را نيز جايگاه زايش فردوسي دانسته‌اند اما بيشتر پژوهشگران امروزي اين گمانه‌ها را بي پايه مي‌دانند.پاز امروزه در 15کيلومتري شمال(آپا اختر) مشهد در استان خراسان رضوي ايران جاي دارد.
نام او را بن مايه‌هاي کهن تر مانند عجايب المخلوقات و تاريخ گزيده (نگاشته حمدالله مستوفي) «حسن» نوشته‌اند و بن مايه‌هاي تازه تر مانند مقدمهبايسنغري (که بيشتر پژوهشگران آن را بي‌ارزش مي‌دانند و محمدتقي بهار آن را «لاطايلات بي‌بنياد» خوانده‌است) آن را «منصور» گفته‌اند. نام پدرش نيز در تاريخ گزيده و يک بن مايه کهن ديگر «علي» گفته شده‌است.
محمدامين رياحي، از فردوسي‌شناسان امروزين، نام «حسن بن علي» را به سبب شيعه بودن فردوسي پذيرفتني تر دانسته. بن مايه‌هاي کم‌ارزش تر نام‌هاي ديگري نيز براي پدر فردوسي آورده‌اند مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» (مقدمه بايسنغري)، «فخرالدين احمد» (هفت اقليم)، «فخرالدين احمد بن حکيم مولانا» (مجالس المؤمنين و مجمع الفصحا)، و «حسن اسحق شرفشاه» (تذکرة الشعراء). تئودور نولدکه در کتاب حماسه ملي ايران در باره نادرست بودن نام «فخرالدين» نوشته‌است که دادن کنيه هايي(لقب) که به «الدين» پايان مي‌يافته‌اند در زمان آغاز نوجواني فردوسي کاربرد پيدا کرده‌است و ويژه «اميران مقتدر» بوده‌است، ازاين رو پدر فردوسي نمي‌توانسته چنين کنيه‌اي (لقب)داشته باشد.

کودکي و آموزش
پدر فردوسي دهقان بود که در آن زمان به چم(معني) ايراني‌تبار و نيز به چم(معني) دارنده ده بوده‌است (رياحي 1380، ص 72) که مي‌توان از آن اينگونه برداشت کرد که زندگي کم و بيش آسوده‌اي داشته‌است از اين رو گمان مي‌رود که خانواده فردوسي در کودکي وي کمبودي نداشته‌اند و وي از آموزش درخوري بهره مند بوده‌است. بر پايه ديده‌ها مي‌توان از شاهنامه اينگونه برداشت کرد که او جدا از زبان فارسي دري با زبان‌هاي عربي و پهلوي نيز آشنا بوده‌است. همچنين اينگونه پنداشته مي‌شود که فردوسي با فلسفه يوناني نيز آشنايي داشته‌است (رياحي 1380، ص 74).

جواني و چامه سرايي
کودکي و جواني فردوسي در زمان سامانيان سپري شد. شاهان ساماني از دوستداران ادب فارسي بودند.آغاز سرودن شاهنامه را بر پايه شاهنامه ابومنصوري از زمان سي سالگي فردوسي مي‌دانند، اما با درنگريستن به توانايي فردوسي در چامه فارسي مي‌توان چنين برداشت کرد که وي در جواني نيز به سرايندگي مي‌پرداخته‌است و چه بسا سرودن بخش‌هايي از شاهنامه را در همان زمان و بر پايه داستان‌هاي کهني که در داستان‌هاي گفتاري مردم جاي داشته‌اند، آغاز کرده‌است. اين گمانه مي‌تواند يکي از سبب‌هاي ناهمگوني‌هاي زياد ويرايش‌هاي دستنويس شاهنامه باشد، به اين سان که ويرايش‌هاي کهن‌تري از اين داستان‌هاي پراکنده بن مايه نويسندگان شده باشد. از دسته داستان‌هايي که گمان مي‌رود در زمان جواني وي گفته شده باشد مي‌توان داستان‌هاي بيژن و منيژه، رستم و اسفنديار، رستم و سهراب، داستان اکوان ديو، و داستان سياوش را نام برد.
فردوسي پس از آگاهي يافتن از مرگ دقيقي و نيمه کاره ماندن گشتاسب‌نامهاش (که به زمان زندگاني زرتشت مي‌پردازد) به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوري -که نوشتاري بوده و نه سروده و بن مايه «دقيقي» در سرودن گشتاسب‌نامه بوده‌است- پي برد و به دنبال آن به بخارا پايتخت سامانيان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا آن را بيابد و بازمانده آن را به چامه در آورد.سيد حسن تقي‌زاده اين را دور از باور دانسته‌است که فردوسي به غزنه که پايتخت غزنويان است رفته باشد چراکه با نگريستن به تاريخ چيره شدن غزنويان بر ايران ، که پس از آغاز سروده شدن بخش زيادي از شاهنامه بوده‌است چنين چيزي باورپذير نيست. فردوسي در اين سفر «شاهنامه ابومنصوري» را نيافت اما در بازگشت به توس، اميرک منصور-که از دوستان فردوسي بوده‌است و «شاهنامه ابومنصوري» به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق يکپارچه و نوشته شده بود، آن را به فردوسي مي‌دهد و با او پيمان مي‌بندد که در سرودن شاهنامه او را ياري نمايد.

سرودن شاهنامه
شاهنامه پر آوازه ترين سروده فردوسي و يکي از بزرگ ترين نوشته‌هاي ادبيات کهن فارسي مي‌باشد. فردوسي براي سرودن آن نزديک به پانزده سال -بر پايه شاهنامه ابومنصوري- تلاش نمود ، و سر انجام آن را در سال 372 خورشيدي به پايان رساند. فردوسي از آنجا که به گفت خودش «هيچ پادشاهي سزاواري پيشکش شدن شاهنامه را نيافته بود («نديدم کسي کش سزاوار بود»)»، براي چندي آن را پنهان نگه داشت و در اين زمان بخش‌هاي ديگري نيز به شاهنامه افزود.
پس از گذشت ده سال (نزديک به سال 382هجري شمسي در سن شست و پنج سالگي) فردوسي که تهي دست شده بود و فرزندش را نيز از دست داده بود، بر آن شد که شاهنامه را به«سلطان محمود» پيشکش کند. ازاين رو ويرايش نويني از شاهنامه را آغاز کرد و بخش‌هايي از شاهنامه را که در ستايش پيشينه کهن و شاهان باستاني ايران بودند ، را با سروده‌هايي در رساي «سلطان محمود» و نزديکانش جاي‌گزين کرد. ويرايش دوم در سال 388 هجري شمسي پايان يافت (به باور تقي‌زاده در سال 389) که نزديک به پنجاه هزار تا شست هزار بيت داشت. فردوسي آن را در شش يا هفت نسک براي سلطان محمود فرستاد.
به گفته خود فردوسي«سلطان محمود» به شاهنامه نگاه نکرد و پاداشي هم براي وي نفرستاد. از اين رويداد تا پايان زندگاني، فردوسي بخش‌هاي ديگري نيز به شاهنامه افزود که بيشتر به پشيماني و به اميد بخشش بودن برخي از نزديکان «سلطان محمود» مانند «سالار شاه» پرداخته‌است. در روزهاي پاياني زندگي فردوسي از سن خود دو بار ياد کرده در «کنون عمر نزديك هشتاد شد/اميدم به يک باره بر باد شد»و «کنون سالم آمد به هفتاد و شش/غنوده همه چشم ميشار فش» خود را هشتادساله و بار ديگر هفتاد وشش ساله خوانده‌است.

مرگ و آرامگاه
نخستين بن مايه‌اي که از زمان مرگ فردوسي يادکرده‌است مقدمه بايسنغري است که پيشينه آن به سال 403 هجري شمسي بازمي‌گردد. اين ديباچه که امروزه بي پايه ترين بن مايه شناخته مي‌شود از بن مايه‌اي ديگر ياد نکرده‌است. بيشتر بن مايه‌ها همين تاريخ را از ديباچه بايسنغري گفت آورد کرده‌اند ، جداي از تذکرة الشعراء (که آن هم بسيار بي پايه‌است) که زمان مرگ او را درسال 398 شمسي آورده‌است. محمدامين رياحي، با درنگريستن گفته‌هايي که فردوسي از سن و ناتواني خود ياد کرده‌است، اين گونه برداشت کرده‌است که فردوسي مي‌بايستً پيش از سال 398 ازجهان رفته باشد.
پس از مرگ، از به خاکسپاري پيکر فردوسي در گورستان مسلمانان جلوگيري شد و سرانجام در باغ خود وي يا دخترش در طوس به خاک سپرده شد. بن مايه‌هاي گوناگون چرايي به خاک سپرده نشدن او در گورستان مسلمانان را به سبب دشمني يکي از دانشمندان کينه توز توس (بر پايه چهار مقاله نظامي عروضي) دانسته‌اند. عطار نيشابوري در اسرارنامه اين داستان را اينگونه آورده‌است که «شيخ اکابر، ابوالقاسم» بر جنازه فردوسي نماز نخوانده‌است و حمدالله مستوفي در پيشگفتار ظفرنامه او را شيخ ابوالقاسم کُرّکاني دانسته‌است که پيروان زيادي داشته‌است.
در برخي بنمايه‌هاي ديگر نام او را «ابوالقاسم گرگاني» يا «جرجاني» نيز خوانده‌اند که گمان مي‌رودً عربي شده نام گرگاني باشد. رياحي پيوند دادن آن رخداد را با کُرّکاني صوفي ناروا و دروغ دانسته‌است و از آنجا که او در هنگام مرگ فردوسي نزديک يه سي سال داشته‌است از ديد تاريخي نيز اين انگ را دروغ شمرده‌است. از زمان به خاکسپاري فردوسي آرامگاه او چندين بار ويران شد.
در سال 1263 شمسي به فرمان ميرزا عبدالوهاب خان شيرازي سردمدار خراسان جايگاه آرامگاه را شناسايي کردند و ساختماني آجري در آنجا ساختند. پس از ويران شدن اين ساختمان، انجمن آثار ملي به پافشاري محمدعلي فروغي و سيد حسن تقي‌زاده آغازگر بازسازي آرامگاه فردوسي شد و با فراهم آوردن هزينه اين کار از مردم (بدون بهره گيري از ياري دولت) در سال 1304هجري شمسي آرامگاهي ساختند که در 1313 براي بازديد مردم بازگشايي شد. اين آرامگاه به سبب نشست در 1343 دوباره ً ويران شد تا بازسازي شود که اين کار در1347 پايان يافت.

افسانه‌هايي درباره فردوسي
افسانه‌هاي فراواني درباره فردوسي و شاهنامه گفته شده که بيشتر به سبب شور و دلبستگي مردم دوستدار فردوسي و انگارپردازي شاهنامه خوانان پديد امده‌اند. بي پايه بودن بيشتر اين افسانه‌ها به‌آساني با بهره گيري از بن مايه‌هاي تاريخي يا با بهره گيري از سروده‌هاي شاهنامه روشن مي‌شود. از اين دست مي‌توان داستان راه يافتن نسک پهلوي شاهنامه از تيسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ايران آمدنش به دست يعقوب ليث، داستان راه يافتن فردوسي به دربار سلطان محمود، رويارويي فردوسي در سرودن چامه با سه سراينده دربار غزنويان (عنصري، فرخي، و عسجدي)، داستان‌هاي سفر فردوسي به غزنه يا ماندنش در غزنه، داستان فرار او به بغداد، هند، طبرستان، يا قهستان پس از نوشتن هجونامه، داستان پيشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نيازمندي و تنگدستي وي در فراهم آوردن جهيزيه براي دخترش، داستان فرستادن پيشکشي که سلطان محمود به فردوسي نويد آن را داده بوده‌است به سان پول سيمين به جاي زر به پيشنهاد احمد بن حسن ميمندي و بخشيدن آن پاداش به فقاع‌فروش و حمامي به دست فردوسي و پشيماني سلطان محمود و هم‌زماني رسيدن پاداش زر با مرگ فردوسي را نام برد.

نگاشته‌ها
تنها نگاشته‌اي که روشن شده از براي فردوسي است،خود شاهنامه‌است (جداي از بيت‌هايي که خود او از سروده‌هاي دقيقي دانسته‌است). نگاشته‌هاي ديگري نيز از براي فردوسي دانسته شده‌اند مانند چند قطعه، رباعي، قصيده، و غزل که برخي پژوهشگران امروزي در اين که سراينده آنها فردوسي باشد بسيار دودل مي‌باشند و به ويژه قصيده‌ها را سروده زمان صفويان مي‌دانند (رياحي 1380، ص 145)
نگاشته‌هاي ديگري نيز از براي فردوسي دانسته شده‌اند که بيشترشان بي پايه هستند. نامور ترين آنها مثنوي‌اي به نام يوسف و زليخا است که در مقدمه بايسنغري سروده فردوسي به شمار رفته‌است.
اما اين گمانه از سوي بسياري از پژوهشگران امروزي نادرست دانسته شده و از آن ميان مجتبي مينوي در سال 1355 هجري شمسي گوينده آن را «ناظم بيمايه‌اي به نام شمسي» يافته‌است.
محمدامين رياحي او را شرف‌الدين يزدي (که رياحي او را «دروغ‌پرداز» ناميده‌است) دانسته‌است و بر اين باور بوده‌است که مقدمه بايسنغري را هم همين نويسنده نوشته باشد (رياحي 1380، ص 151). يکي از نگاشته‌هاي ديگري که از براي فردوسي دانسته‌اند گرشاسب‌نامه است که روشن شده‌است نوشته اسدي توسي است و چند دهه پس از مرگ فردوسي سروده شده‌است.
نوشته ديگري که از براي فردوسي دانسته شده‌است «هجونامه»اي در برابر سلطان محمود است که به گفتار نظامي عروضي سد بيت بوده‌است و شش بيت از آن به جاي مانده‌است. ويرايش‌هاي گوناگوني از اين هجونامه در دست بوده‌است که از 32 بيت تا 160 بيت داشته‌اند.
بودن چنين هجونامه‌اي را برخي از پژوهشگران نادرست و برخي به‌هايش رسانده(هايش=تاييد)مانند محمود شيراني که با درنگريستن به اين که بسياري از بيت‌هاي اين هجونامه از خود شاهنامه يا مثنوي‌هاي ديگر آمده‌اند و بيت‌هاي ديگرش نيز از ديد ادبي کاستي دارند چنين برداشت کرده که اين هجونامه ساختگي است اما محمدامين رياحي با درنگريستن به اين که از اين هجونامه در شهريارنامه عثمان مختاري (مدّاح مسعود سوم غزنوي)، که پيش از چهار مقاله نظامي عروضي نوشته شده‌است، نامي برده شده‌است، بودن آن راهايش کرده‌است.
درخور گفت است که گمان مي‌رود يکي از نامورترين بيت‌هاي فردوسي -که در زير آمده‌است و آن را برخي از آن خود شاهنامه و برخي ديگر از هجونامه دانسته‌اند- نيز از خود وي نباشد (خطيبي 1384، صص 19 و 20):

بسي رنج بردم در اين سال سي/عَجَم زنده کردم بدين پارسي در نسخه‌هاي کهن تر شاهنامه اين بيت چنين آمده‌است؛
من اين نامه فرخ گرفتم به فال/بسي رنج بردم به بسيار سال
بسيار دور از باور است که اين سراينده ميهن دوست ايرانيان را عجم به چم(معني) گنگ و بي زبان خوانده باشد.
در «فرهنگ فشرده» نوشته دکتر حسن انوري در برگ 1542 آمده‌است:
• (ajam)عجم 1-غير عرب، بويژه ايراني 2- ايرانيان 3- سرزميني که ساکنان آن غيرعرب باشند4-ايران
• (ojm َ)عجم 1-زبان بسته‌ها گنگ زبان 2- نشانهءحرکتي که رو يا زير حروف گذاشته مي‌شود
پس منظور فردوسي عجم بمعني ايراني است نه معني گنگ زبان؛

دوستداران و دشمنان فردوسي
در همان سال‌هاي آغازين پس از مرگ فردوسي ناسازگاري و کينه ورزي با شاهنامه آغاز شد که بيشتر به سبب سياست‌هاي ايران ستيزانه دربار عباسيان و مدارس نظاميه پديد آمد.سلطان محمود پس از چيرگي بر ري در سال 407 شمسي، مجدالدوله ديلمي را به سبب خواندن شاهنامه سرزنش کرده‌است (رياحي 1380، ص 160). نويسندگاني نيز، مانند عبدالجليل رازي قزويني _که شيعه بوده‌است_ شاهنامه را «ستايش گبرکان» دانسته‌اند (همچنين عطار نيشابوري) و خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرايندگان ديگري نيز از فرخي سيستاني («گفتا که شاهنامه دروغ است سربه‌سر») و معزي نيشابوري («من عجب دارم ز فردوسي که تا چندان دروغ/از کجا آورد و بيهوده چرا گفت آن سمر») گرفته تا انوري («در کمال بوعلي نقصان فردوسي نگر/هر کجا آيد شفا شهنامه گو هرگز مباش») فردوسي را سرزنش کرده‌اند.
گمان مي‌رود که اينان به سبب خوشنود سازي سردمداران ايران ستيزي که از فردوسي دل خوشي نداشته‌اند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستي، يا بي‌ارزش دانسته‌اند.
جدا از بايکوتي که درباره فردوسي بوده‌است و به سبب آن بسياري از بن مايه‌ها نامي از فردوسي يا شاهنامه نياورده‌اند، در بخش‌هايي که سردمداران عباسيان بر آنها چيرگي کمتري داشته‌اند، از شبه‌قاره هند گرفته تا سيستان، آذربايجان، اران، و آسياي صغير، کساني از فردوسي ياد کرده‌اند يا او را ستوده‌اند.
براي نمونه مسعود سعد سلمان گزيده‌اي از شاهنامه گرد آورد و نظامي عروضي در ميانه‌هاي قرن ششم هجري نخستين زندگي نامه از فردوسي را در چهار مقاله نوشت. در نزديکي سال 601 شمسي نيز کوتاه‌اي از شاهنامه در شام به دست بنداري اصفهاني به عربي برگردانده شد.
پس از يورش مغول و نابودي عباسيان پرداختن به شاهنامه در نزد درباريان نيز افزايش يافت و از اين دست حمدالله مستوفي در آغازه قرن هشتم هجري در زمان ايلخانان ويرايشي از شاهنامه بر پايه بن مايه‌هاي گوناگوني که يافته بود پديد آورد. در زمان تيموريان نيز، در سال 804 شمسي در هرات، به دستور شاهزاده تيموري بايسنغر ميرزا ويرايشي نگاره دار از شاهنامه پديد آورده شد که گمان مي‌رود بسياري از روي آن نوشته‌اند.
صفويان با درنگريستن به اين که خودشان مانند فردوسي شيعه و ايراني بودند، نگرش ويژه‌اي به فردوسي داشتند. پس از انقلاب ايران در 1357 در برابر حکومت پادشاهي، برخي به اين گمان که فردوسي شاه‌دوست بوده‌است يا شاهان را ستوده‌است از او بد گفته‌اند يا از شاهنامه خورده گرفته‌اند.
مرتضي مطهري يکي از سرسخت ترين کساني بود که با فردوسي همسو نبود چنانچه مي‌گويد؛فردوسي با شاهنامه افسانه‌اي خود که کتاب شعر (يعني تخيّلات و پندارهاي شاعرانه‌) است خواست باطلي را در مقابل قرآن عَلم کند؛ و موهومي را در برابر يقين بر سر پا دارد. خداوند وي را به جزاي خودش در دنيا رسانيد، و از عاقبتش در آخرت خبر نداريم.


فردوسي‌پژوهي
پس از تلاش حمدالله مستوفي در ويرايش شاهنامه در سده هشتم و شاهنامه بايسنغري در سده نهم هجري، نخستين ويرايش شاهنامه در کلکته انجام گرفت که بار نخست خورد بود و در 1190 شمسي (توسط ماثيو لمسدن) و بار دوم يکپارچه و همه جانبه در 1208(به ويرايش ترنر ماکان انگليسي) چاپ شد.
از ويرايشگران ديگر شاهنامه مي‌توان از ژول مول فرانسوي، وولرس و لاندوئر هلندي، ي. ا. برتلس روس، نام برد. از ويراستاران ايراني شاهنامه مي‌توان عبدالحسين نوشين، مجتبي مينوي، محمد مختاري، و جلال خالقي مطلق و فريدون جنيدي را نام برد.
به سبب زياد بودن شمار دوستداران فردوسي در رده جهاني، پژوهش‌هاي فراواني درباره وي و شاهنامه انجام گرفته‌است. ژول مول، تئودور نولدکه، سيد حسن تقي‌زاده، هانري ماسه، فريتز ولف، عبدالحسين نوشين، محمد قزويني، و ايرج افشار از دسته به نام ترين پژوهشگران درباره فردوسي هستند.
در ميان شاهنامه‌پژوهان نامبرده، جلال خالقي مطلق، بازنگرانه ترين جستار در باره شاهنامه را همراه با پژوهش‌ها و يادداشت‌هاي فراوان پدديد آورده‌است.شاهنامه ويرايش وي همچنين به گفته برخي بهترين ويرايش از شاهنامه‌است و در 8 جلد بدست انتشارات ايرانيکا چاپ گرديد است.
هانس هاينريش شِدِر ايران شناس آلماني در سخنراني که در کنگره فردوسي در در 27 سپتامبر سال 1934ميلادي (پنجم مهرماه 1313 خورشيدي) به پاس هزاره فردوسي و در شهر برلين بر پا شده بود مي‌گويد چيرگي بر ايران بدست مغولان و از ميان رفتن توان ايران پس از يک سده رهايي از چيرگي بيگانگان از سبب‌هاي گرايش ايرانيان به شاهنامه و تلاش براي بازيابي کيستي(هويت) فراموش شده خويش است.
همچنين وي همانندي روزگار ايرانيان در زمان فردوسي با آلمان سده نوزدهم را چرايي گرايش انديشمندان آن کشور به شاهنامه فردوسي و برگردان آن به آلماني مي‌داند.اما به گفته بسياري از پژوهشگران ايران فردوسي بزرگترين رزمنامه جهان را پديد آورده که دربردارنده تاريخ جهان باستان است.

منابع؛
×خطيبي، ابوالفضل، «بيتهاي عرب‌ستيزانه در شاهنامه»، نشر دانش، سال بيست و يکم، شماره?سوم، پاييز 1384
×صفا، ذبيح اللّه، تاريخ ادبيات در ايران (8جلد)، انتشارات فردوس.
×روايي، محمد. «بر چکاد شاهنامه»، صص نه تا نوزده، مندرج در بر چکاد شاهنامه (برگزيده شاهنامه فردوسي). چاپ اول، تهران: انتشارات ناهيد، 1371
×محمدامين رياحي فردوسي. چاپ سوم، تهران: طرح نو، 1380
×مول، ژول، ديباچه شاهنامه. ترجمه جهانگير افکاري، چاپ چهارم، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1369

منبع: ويکيپديا

نظر شما