يکشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۰۶:۵۶
کد خبر: ۴۶۷۸۲
|
تاریخ انتشار: ۰۸ آذر ۱۳۹۰ - ۱۲:۵۹
روايتي از سومين روز محرم
حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه‏السلام، دختري سه يا چهار ساله به نام «رقيه» داشت. نام رقيه، در بعضي کتاب‏هاي تاريخي و مقاتل نقل شده است و برخي ديگر مانند«رياض الاحزان» به نقل از بعضي افراد آورده‏ اند که نام او «فاطمه‏ صغري» است. رقيه عليهاالسلام در روز سوم صفر سال 61 ه .ق. در سفر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام به شهر شام، از دنيا رفته است.

مطالب زيادي در مقاتل درباره‏ ايشان نيامده است. از اين رو، شخصيت ايشان و يا اينکه اصلاً حضرت امام حسين عليه‏السلام دختري به نام رقيه عليهاالسلام داشته است يا نه، براي ما مجمل است. با اين حال، به همان مواردي که در بعضي کتاب‏ها نقل شده است، بسنده مي‏کنيم. بعضي گفته‏اند که يزيد، اهل بيت امام حسين عليه‏السلام را در خرابه‏اي نزديک کاخ خود جاي داد. اين در حالي بود که زنان اهل بيت (ع)، شهادت پدران بچه‏ها را از آنان پنهان مي‏داشتند و مي‏گفتند که پدران‏شان به مسافرت رفته‏اند. اين جريان ادامه داشت تا اين که يزيد، آنان را در کاخ خود جاي داد.



در يکي از شب‏هايي که اهل بيت عليهم‏السلام در خرابه اقامت داشتند و همگي به خواب رفته بودند، رقيه عليهاالسلام از خواب پريد. او در حالي که سخت پريشان بود، جوياي پدر شد و پرسيد: پدرم کجاست؟ من او را ديدم. زنان اهل بيت به ويژه حضرت زينب عليهاالسلام با ديدن پريشاني کودک، گريستند و او را دلداري دادند. صداي گريه و شيون اهل خرابه به گوش يزيد رسيد. وي از خواب پريد. سرآسيمه پرسيد: اين صداي گريه از کجاست؟ به او خبر دادند که يکي از دختران حسين (ع)، بهانه‏ پدرش را گرفته است.

يزيد دستور داد سر حضرت را برايش ببرند. خدمت کاران، سر مقدس امام حسين عليه‏السلام را در طبقي نهادند و روي آن روپوشي انداختند. سپس آن را به خرابه بردند و در برابر کودک گذاشتند. رقيه عليهاالسلام پرسيد: اين چيست؟، ‌گفتند: سر پدرت است!رقيه عليهاالسلام، روپوش را کنار زد و با ديدن سر بريده‏ پدر، ناله و بي‏تابي آغاز کرد. وي با آوايي جان‏سوز مي‏گفت: چه کسي سرت را به خونت رنگين کرد؟ چه کسي رگ‏هاي گلويت را بريد؟ چه کسي مرا در کودکي يتيم کرد! اي پدر! بعد از تو به چه کسي دل ببندم؟ چه کسي يتيم تو را بزرگ خواهد کرد؟ اي پدر! انيس اين زنان و اسيران کيست؟ اي کاش من فدايت شده بودم! اي کاش من نابينا شده بودم! اي کاش من در خاک آرميده بودم و محاسن به خون رنگين شده‏ات را نمي‏ديدم!




آنگاه لب‏هاي کوچک خود را بر صورت پدر نهاد و آن قدر گريست که از هوش رفت. زنان هر قدر کوشيدند، نتوانستند او را به هوش آورند. بنابراين، دريافتند که رقيه عليهاالسلام از دنيا رفته است.






پژوهشي درباره‏ي حضرت رقيه عليهاالسلام



برخي از بزرگان شيعه از حضرت رقيه (ع) به عنوان دختر امام حسين عليه‏السلام ياد کرده‏ اند. همين مسأله نشان مي‏دهد که ممکن است کتاب‏ها و دلايلي در دسترس آنان وجود داشته است که بر اساس آن، چنين گفته‏اند. با اين حال، چون آن کتاب‏ها و دلايل به دست ما نرسيده، سبب تشکيک در باره‏ي وجود ايشان شده است. البته بهترين دليل براي وجود ايشان، کرامت‏هاي فراواني است که براي پيروان امام حسين (ع) رخ داده است. از اين رو، نيامدن نام ايشان در کتاب‏هاي قديمي، هرگز دليلي بر نبودن چنين دختري در ميان فرزندان حضرت حسين عليه‏السلام نيست؛ زيرا چنين مسأله‏اي در ديگر رخدادهاي تاريخي نيز به چشم مي‏خورد. بنا بر بعضي سنت‏ها، نام مادر حضرت رقيه عليهاالسلام «ام اسحاق»3 و به نقلي ديگر، «ام جعفر قضاعيه»4 و به نقل شيخ مفيد در کتاب «الارشاد»، «ام اسحاق بنت طلحه» است.



رقيه عليهاالسلام در کربلا


در عصر عاشورا که دشمنان براي غارت‏گري، به سوي خيمه‏گاه امام حسين عليه‏السلام هجوم آوردند،23 کودک از اهل بيت عليهم‏السلامدر درون خيمه‏ها بودند. به عمر سعد گزارش دادند که اين کودکان از تشنگي در آستانه‏ي مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد که به آنان آب بدهند. چون نوبت به رقيه عليهاالسلام رسيد، وي ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوي قتل‏گاه حرکت کرد. يکي از سپاهيان دشمن پرسيد:کجا مي‏روي؟رقيه عليهاالسلامفرمود: بابايم تشنه بود، مي‏خواهم براي او آب ببرم. او گفت: اي دختر! آب را خودت بخور که پدرت را با لب تشنه کشتند.

حضرت رقيه عليهاالسلام با شنيدن اين سخن با گريه گفت:پس من هم آب نمي‏خورم.






ظهر عاشورا


در کتاب «سرور المؤمنين» نقل شده است: حضرت رقيه عليهاالسلام هميشه هنگام نماز، سجاده‏ي پدر را پهن مي‏کرد و امام حسين عليه‏السلامبر روي آن نماز مي‏خواند. ظهر عاشورا نيز بنا بر عادت هميشگي، سجاده‏ي پدر را پهن کرد و به انتظار نشست، ولي پس از مدتي ناگهان ديد شمر ملعون وارد خيمه شد. رقيه عليهاالسلام به او گفت: آيا پدرم را نديدي؟

شمر پس از آن که رقيه را در کنار سجاده‏ي پدرش ديد، به غلام خود گفت:او را بزن!

غلام به دستور شمر عمل نکرد. از اين رو، شمر خود پيش آمد و چنان سيلي به رخ رقيه عليهاالسلامزد که عرش الهي به لرزه در آمد».



رقيه عليهاالسلام در شام غريبان


در کتاب «مبکي العيون» آمده است: در شام غريبان، حضرت زينب عليهاالسلام در زير خيمه‏ي نيمه سوخته‏اي خوابيده بود. در عالم خواب، مادرش، حضرت زهرا عليهاالسلام را ديد. گفت: مادر جان! آيا از حال ما خبر داري؟!

حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: تاب شنيدن آن ندارم. حضرت زينب عليهاالسلام گفت: پس شکوه‏ام را به چه کسي بگويم؟

حضرت پاسخ داد: من هنگامي که سر از بدن فرزند عزيزم حسين جدا مي‏کردند، حاضر بودم. اکنون برخيز و رقيه را پيدا کن.

حضرت زينب عليهاالسلام برخاست و هر چه رقيه عليهاالسلام را صدا زد، او را نيافت. سپس با خواهرش ام کلثوم، در حالي که پريشان بودند، از خيمه بيرون آمدند و به جست جو پرداختند. تا نزديک قتل‏گاه، صداي او را شنيدند. ديدند که رقيه عليهاالسلام، خود را بر روي بدن بي‏سر حضرت حسين عليه‏السلام انداخته و در حالي که دست‏هاي کوچکش را به سينه‏ي پدر چسبانيده است، با پدر درد دل مي‏کند. حضرت زينب عليهاالسلام، او را نوازش کرد. در اين لحظه حضرت سکينه عليهاالسلام نيز آمد و همگي به خيمه‏گاه بازگشتند. در راه، سکينه عليهاالسلام از رقيه عليهاالسلام پرسيد:

خواهرم! چگونه پيکر پدر را با آن حال در تاريکي جستي؟ پاسخ داد:

آن قدر او را صدا زدم و گريستم که ناگاه صداي پدرم را شنيدم که به من مي‏گفت: بيا اينجا! من اين جا هستم.






پس از درگذشت در خرابه


هنگامي که حضرت رقيه عليهاالسلام شبانه درگذشت، بدن او را زني غسّاله بردند تا او را بشويد. وقتي زن، بدن رقيه عليهاالسلام را غسل مي‏داد، ناگاه دست از غسل کشيد و گفت:سرپرست اين اسيران کيست؟حضرت زينب عليهاالسلام فرمود: چه مي‏خواهي؟

زن گفت: اين دخترک به چه بيماريي مبتلا بوده که بدنش کبود است؟

حضرت فرمود: اي زن! او بيمار نبود، بلکه اين کبودي‏ها آثار تازيانه‏هاي دشمن است.

نويسنده: غلام رضا سازگار

نظر شما