يکشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۳
ساعت : ۰۶:۴۱
کد خبر: ۴۷۳۵۶
|
تاریخ انتشار: ۲۶ آذر ۱۳۹۰ - ۱۵:۰۴
همه چيز يک موقعيت هيچ و پوچ است، موقعيتي که از فرط فلاکت و سياهي به سمت مشنگيِ دلنشيني گرايش دارد که لحن اثر را هم شکل مي‌دهد، درست مثل منطق خود عنوان فيلم که «اسب حيوان نجيبي است» و اشاره‌ي شيطنت‌آميزي به رسم و آداب خاصي دارد.

به گزارش «شهر»، فيلم «اسب حيوان نجيبي است» با وجود قصه و شخصيت‌هاي استخوان‌دارش، موقعيت محور هم هست، موقعيتي که به خلق فضايي يک‌دست و منسجم منجر شده و صاحب لحن نابي است که از اين نظر هم در کارنامه‌ي خود عبدالرضا کاهاني قدمي رو به جلو به حساب مي‌آيد و هم يکي از معدود فيلم‌هاي سال‌هاي اخير است که در عين ميزانسن‌هاي کنترل شده به واقعيت وفادار است.


با اينکه وضعيتي که در اين فيلم به کار رفته چندان ناب نيست- وضعيتي کليشه‌اي که در آن نياز مبرم به يک عنصر حياتي، مثلا پول، داستان را به پيش مي‌برد- ولي بر خلاف اين نوع از پيرنگ‌ها در «اسب حيوان نجيبي است» تنش و اضطرار، موتور اصلي حرکت نيست بلکه همه چيز با يک سرخوشي ناخوشايندي پيش مي‌رود که به پرسه زدن‌هاي تحميلي شباهت دارد.


لحن ناب فيلم حتي در همان موزيکي که به شکل موتيف از گوشي موبايل دختر سودايي فيلم (با بازي باران کوثري) پخش مي‌شود هم پيداست، موزيکي که پيداست متن شوخ و شنگش در تضاد با صداي خش‌دار و خسته‌ي خواننده است.


«اسب...» به عنوان يک سفر شبانه، بر لبه‌ي باريک ميان فضاهاي گروتسک از يک طرف و از طرفي ديگر برش‌هاي واقع‌گرايانه‌ي نابي که حتي ابزورد مي‌زنند در حرکت است، اين حالت موازنه‌ي ظريفي به‌وجود آورده که محصولش خلق فضايي سهل و ممتنع است که همه چيز به شکلي ساده و بي‌تکلف در خدمت بسط و گسترش ماجراست.


گسترشي که شبيه به کلافي سرگردان باز مي‌شود تا در نهايت با يک پايان غافلگير کننده جمع مي‌شود، پاياني که بيشتر از آن که عبور هوشمندانه‌اي از مميزي به حساب ‌آيد، محصول همنشيني درست و درمانِ ساختار و محتواست.


همه چيز جستجوي پولي است که جور نمي‌شود و همين استيصال به عنصري هيچ و پوچ بدل شده تا شبي قلندرانه را براي جمعي درمانده و مستاصل رقم بزند، جستجوي بي‌فايده‌ي پولي که بحران مرکزي اثر است و قرار است همچون پديده‌اي سکرآور، شرايط سياه وگزنده را به موقعيتي کميک و سرخوشانه بدل کند.


وسواسي که در شکيبا (رضا عطاران) به عنوان شخصيت مرکزي فيلم وجود دارد – حتي به شکلي عمومي در ميزانسن و کاربرد جزئيات روان‌شناسانه‌ي شخصيت‌ها و لحظه‌هاي ابزورد فيلم هم ديده مي‌شود- قرار است به رهايي متناقضي منجر شود که در قبض و خستگي است.


چنين وسواسي حتي يادآور روان رنجور شخصيت محوري «بيست» هم هست که به خاطر برگزاري مراسم ختم و عزا، ملول شده بود و تنها مرگ مي‌توانست لحظه‌اي شوخ و شلخته برايش بسازد که در زندگي نيافته بود.


اما ماجراي «اسب...» فرق مي‌کند، در پايان «شکيبا» با تن خرد و خسته از يک شب زنده‌داري، پله‌هاي کله‌پزي را پايين مي‌رود تا در اتاقک استراحت لباس‌هايش را عوض کند، قرار نيست اينجا بياسايد، قرار است ساکش را بردارد و برود به فضاي بسته‌تري که بايد برود.


کاهاني در اين فيلم مايه‌ي داستان‌هاي شگفتي را که در ديگر آثارش کم و بيش به کار مي‌برد به کنار گذاشته و موقعيتي صريح و واقعي از شبي خلق کرده که از هياهوي يک مهماني شروع و به سکوت سحرگاه يک ندامتگاه، منتهي مي‌شود، جايي که شايد بشود به قول سهراب سپهري بند کفش‌ها را به انگشت‌هاي نرم فراغت گشود!

 

(مهدي تراب بيگي)

منبع:فرارو

نظر شما