يکشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۱۳:۰۸
کد خبر: ۴۸۹۶۹
|
تاریخ انتشار: ۱۸ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۵:۵۱
يادداشت چيستا يثربي به بهانه اجراي نمايش «چنگيزخان»
«تاآفتاب دردستت بود و من شمشير و نمي‌دانستي آن كس كه شمشير به دست دارد، هميشه اول زخم مي‌خورد، تو بارها به زمين مي‌افتي زخم مي‌خوري، تحقير مي‌شوي اما فقط يك بار از زمين بلند شو... » از متن نمايش «چنگيزخان». وقتي كه دو سال پيش خواب «چنگيزخان» راديدم از خودم، بدم آمد. فكر كردم چرا از بين اين همه شخصيت تاريخي، «چنگيزخان» بايد به خواب من بيايد، شايد دو سال طول كشيد كه معناي آن خواب را فهميدم.

به گزارش «شهر»، هركسي چنگيزي در قلب خود دارد، چنگيزي كه تيغ به دست آماده است تا شاهرگ زندگي را قطع كند. تيغ افسردگي، تيغ سرخوردگي، تيغ ياس و ناكامي، تيغ دلتنگي و ملالت و به جايي نرسيدن... و تيغ آخر تيغ، نا اميديست كه آدمي را يك شبه از «احسن الخالقين» به«چنگيزخان» بدل مي‌كند. و اين‌گونه بود كه نمايش من كم كم شكل گرفت، نمايشي كه ظاهرا درباره «چنگيزخان» است، امادر ژرفاي خود درباره قربانيان چنگيزخان است.




عطار كه به دست مغولان كشته شد و تمام روشنفكران و متفكراني كه هميشه با قلم در برابر شمشير، چنگيزخاني ايستادگي كردند و جان خود را در اين راه از دست دادند. من بايد «چنگيزخان»را مي‌نوشتم چون مسئوليت را پذيرفته بودم، مسئوليت بيان حرمت قلم، و اين نمايش به «اكبررادي» تقديم شده است، نمايشنامه‌نويسي كه تا آخر عمر نوشت و خسته نشد و حتي تا دم مرگ، قلمش را برزمين نگذاشت.




هم او بود، «اكبر رادي» كه دركتاب «پشت صحنه آبي»، گفت: «چيستا يثربي ماليخولياي خلاق دارد و ذهنيت عجيب و پيچيده سوررئالي كه هيچ?چيز راضيش نمي‌كند. » و همان «اكبررادي» بود كه به من گفت: «يثربي هرگز از نوشتن خسته نشو كه اگر تو قلم را بر زمين بگذاري به دست نا اهلان خواهد افتاد».




و اين‌گونه بود كه «چنگيزخان» نوشته شد، با شور و تپش دل به خانه آگاه انديشان خاموش تاريخ سفر كردم سفري دردناك در امتداد مرگ‌هاي طولاني از حمام فين كاشان، و رد خون «امير كبير» گرفته تا مرگ جان خراش «پروين اعتصامي» در بستر از يك بيماري گمنام، كه نامش را خسته گذاشتند. ديگر مانده بودم كه چه كنم با متني كه پنج بار بازنويسي شد تا به شكل دلخواه من رسيد.




يك بار آن را در قالب شكسپيري و با تمركز بر نمايش «مكبث» نوشتم و در آن «چنگيزخان» شخصيت محوري بود. بار دوم نمايشي رئال درباره قربانيان قلم نوشتم كه در آن «لوركا» و«شيخ اشراق» همان‌گونه برادر بودند كه «حلاج» و «اميركبير». و همه را «چنگيزخا ن» از پاي درآورده بود، يكي را به ضرب شمشير، يكي را با طناب دار، يكي را باشليك گلوله، و ديگري را با سرب داغ.




و بار سوم نمايش به سمت سوردال پيش رفت و قصه آن نمايشي‌تر شد، يعني جنگ قلم و شمشير، مثل جنگ خير وشر كه هميشه بوده و هست. «پروين اعتصامي» عمري رنج كشيدکه درباره طبقه تهيدست و بي‌پناه جامعه بنويسد وحاصلش جز تب و هذيان نبود، اما اشعاري كه از خود بجا گذاشته است، پيروزي او بر فقر وسياهي ست.




«ملك الشعراي بهار» بارها به زندان وثوق زندان رضا خان رفت تا اشعاري خلق كند كه بوي بهار مي‌دهد، بوي نو شدن و تحول در شعر ايران به «اميركبير» به‌خاطر عشق و علاقه‌اش به آگاهي كشته شد، مدرسه‌اي كه بنيان گذاشت «دارالفنون» مهد تمام هنرها و علوم ايراني قرارگرفت، و هنوز هم صداي «اميركبير» از تك تك آجرهاي «دارالفنون» به گوش مي‌رسد كه به اين مدرسه سنگ نزنيد فرزندان خود را به اين مدرسه بفرستيد تا سرنوشت شما را پيدا نكنند و شاهي ظالم چون «ناصرالدين شاه» آنها را در جهل و ناداني مدفون نكند.




نوبت به اجرا رسيد اصلا باور نمي‌كردم كه بتوانم اين نمايش را باشرايط دشوار اجراي تئاتر در ايران براي صحنه آماده كنم. بي‌پولي، بازيگر سالاري، نمايش‌هاي سخيف، اما پرفروش، چهره سالاري در تئاتر ايران وتعويض مداوم مديران، تئاتر ما را چنان بيمار كرده بود كه بعيد مي‌دانستم حتي خود«اميركبير» هم سالن دارالفنونش را براي اجرا به من قرض بدهد. «فجر» سي‌ام از راه رسيد ومن فكر كردم:






«چيستا حالا زمانش است، فجر هميشه شتاب وجهندگي مي‌خواهد فجر پويايي و خستگي ناپذيري مي‌خواهد وحالا وقت «چنگيزخان» است. كه دست تو را در فجر بگيرد، يا تو دست او را بگيري و هر دو آن خواب زمستاني را تعبير كنيد. گروهي جوان تشكيل شدكه با وجود جواني، به‌شدت عاشق نمايشنامه‌ام شدند. حدود 10نفر بوديم كه كار را شروع كرديم وبعد از بازبيني اول فقط سه نفرشان به جا ماندند هفت نفر ديگر پر كشيدند مثل گروه مرغاني كه از گروه «سي مرغ » عطار جدا مي‌شوند.




متن تغييرات فراواني را در پي داشت وبازي‌ها بسيار دشوار بود، فرصت كم وخستگي زياد بودو هفت تن از بهترينان گروهم پر كشيدند و بر تارك شاخه‌ها نشستند و مرا تماشا كردند تا ببينند تنهايي با«چنگيز خان» چه مي‌كنم. اما من كه تسليم شدني نيستم آن هم با پر كشيدن چند تن از بهترين دوستانم. يادشان در قلبم جاريست وصدايشان در گوشم مي‌پيچد، اما نمايش بايد به راهش ادامه دهد. پس جمعي از بازيگران حرفه‌اي ديگر به كار اضافه شدند، تا در كنار جوانان قبلي «چنگيزخان» جديدي خلق كنند.




«آنا نعمتي»، نخستين تجربه‌اش را با اين كار شروع كرد، و اين شجاعت فراواني مي‌طلبد، او بايد همزمان در دو نقش بازي مي‌كرد در حالي كه فقط پنج روز به بازبيني زمان باقي مانده بود و «آنا نعمتي» دوست وهمكارم با سابقه 12 سال پيش كلاس‌هاي «حميد سمندريان»، با شور وعشق خود به متن وعلاقه‌اش به بازي در اين كار در بازبيني دوم سنگ تمام گذاشت همان‌گونه كه «محمدحاتمي»كه قبلا نيز با او كار كرده بودم،






«بهزاد جاودان فر»و عزيزاني چون «پگاه خسروي» و «مريم نظري» آهنگساز ونوازنده كه از گروه قبلي با من مانده بودند والبته دستيار بسيار زحمتكشم «سوسن سلامت» كه پا به پاي من شب‌ها «چنگيزخان» را گريه كرد، تا به سرانجام رسيد. حالا آماده‌ايم اما كه مي‌تواند بگويد آماده است، اما به قول «هملت»:






مهم اين است كه فقط فكر كنيم آماده‌ايم. پنجشنبه اين هفته در سالن چهارسوي تاتر شهر يا «اميركبير» زنده مي‌ماند يا قاتلش، يا «چنگيز» مي‌ماند وميل به ويرانگري در انسان يا «پروين» مي‌ماند وعشق به تمامي همنوعانش. از همه آنها كه تركمان كردند وتركمان نكردندتشكر مي‌كنم. چون مجموعه‌اي از اين رفت وآمدها بود كه «چنگيزخان» امروز را ساخت، حتي اگر ايده آل من نباشد.




واكنون اگرچه سخت بيمارم اما صداي «پروين»در گوشم طنين دارد كه، «آن‌كه خاك سيهش بالين است اختر چرخ ادب پروين است»براي همين اختران است كه مي‌نويسم وادامه مي‌دهم.
منبع: ملت ما


نظر شما