به گزارش خبرنگار فرهنگي «شهر»، يكشنبه 26 شهريور ماه، نمايش «سيمرغ» با حضور محمد چرم شير (نويسنده)، کيومرث مرادي (کارگردان)، نرمين نظمي (طراح صحنه و لباس) و فارس باقري به عنوان منتقد ميهمان و امين عظيمي منتقد و مجري اين نشست در فرهنگسراي رسانه نقد و بررسي شد. قرار بود پيام دهكردي هم در اين نشست حضور داشته باشد اما به علت پدر شدن در بيمارستان حضور داشت. بر اساس اين گزارش، «سيمرغ» برداشت آزادي از منطقالطير نوشته شيخ عطار نيشابوري است.
در ابتداي نشست فارس باقري به عنوان منتقد ميهمان، با بيان اينكه از شكل و شماي متن اين نمايش اينطور برميآيد كه از متن اصلي ـ كه متعلق به شيخ عطار شيرازي استـ فاصله گرفته و خود اجرا از متن نمايشنامه محمد چرمشير هم فاصله گرفته است، گفت: همه ما نسبت به متن اصلي اثر شيخ عطار اطلاعاتي داريم و كليتش را ميدانيم كه تعدادي حيواناند و مشكلي برايشان ايجاد ميشود اما شاهي براي رياست آنها وجود ندارد و به دنبال يافتن پادشاه طي طريق به راهنمايي هدهد با طيفي از داستان اتفاق ميافتد.
باقري ادامه داد: شيخ عطار در آن داستان، دنيا را از كابوسي و آشفتگي شروع و در پايان هم ماجرا را به يك نظمي ميرساند. روندي كه داستان پيدا ميكند در نهايت همه چيز به يك وحدت، انسجام و يكي شدن ميرسد. با اجراي اين نمايش، اين داستان با سه روند مختلف نشان داده ميشود. اول، داستاني كه شيخ عطار گفته، دوم، داستاني كه چرمشير داستان اصلي را وارونه كرده و سوم داستاني كه مرادي از روال متن اصلي ماجرا تبعيت كرده است. در اين ميان كاراكترها و تمام تكههاي ماجرا از پرندگان گرفته تا قصهها و داستانهاي ديگر به مرور سعي ميشوند همچون در قاب عكس گرد هم آيند اما اين گردآوري طوري هست كه مركز ثقل انسجام در طول نمايش از بين ميرود و به مرداب و كابوس تبديل ميشود. در واقع اين وارونگي كه مرادي براي متن چرمشير در نظر گرفته است، دچار مشكل شده است.
مرداي در ادامه صحبتهاي باقري، افزود: وارونگي اجراي اثر در رابطه با متن چرمشير، كجاي نمايش من وجود دارد؟ آيا اين يك ايراد به كار من است؟ درست مثل كودكي هستم كه كاري را انجام داده و دلايل مستقل خود را هم دارد. هر آنچه در اثر ميبينيد نشانه است و با جهاني از نشانهها سروكار دارم كه در متن مستتر است اما بايد آن نشانهها را به مخاطب نشان داد. همانطور كه رولان بارت ميگويد، ساحت نشانه را نشان دهيد و ميتوانيد به سادگي آن را بيان كنيد. در واقع در اين نمايش خواستيم از شكل ساده به عمق مطلب برسيم و به سادهترين شكل ممكن، مخاطب را با متن روبرو كنيم.
باقري گفت: وقتي از بازخواني متن حرف ميزنيم، از نوع پديدارشناسي حرف ميزنيم و عطار طوري داستانش را بيان ميكند كه توانسته با فاصله تاريخي ايدههايش را براي ما مطرح و منتقل كند. اما چرمشير هر چه ميخواهد در متن موضوع داستان خود را القا كند و اصل داستانش را بفهمد اما اثر مثل ماهي شده است كه از دستش ليز ميخورد و در ميرود و در نهايت همه چيز به يك آشفتگي ميرسد. به طور مثال در نوع نگاه اتيوپيايي در يك آرمان شهر همه چيز در آن انسجام پيدا ميكند اما كار چرمشير يك ضد اتيوپيايي است و جهاني كه در آن وجود دارد هر چقدر جلوتر ميشود آشفتهتر و نامنسجمتر ميشود. مسألهاي كه در اينجا وجود دارد اين است كه قرار است در اين اثر چيزي را جستجو كنيم اما وقتي همه چيز تبديل به كابوس ميشود، چرخشهايي را براي ما در نمايش به وجود ميآورد كه در اجرا نميتوان پاسخ سوالها را پيدا كرد و نميدانيم كه اين كابوس و آشتفتگي از كجا پيدا شده و منشا آن چيست؟ در واقع روند نمايش بگونهاي است كه تكههاي پازل ما را از اصل ماجرا دور ميكند.
مرادي در ادامه صحبتهاي باقري گفت: در رابطه با كابوس بودن اين نمايش بايد عنوان كنم كه مدتها اين اثر مورد بازبييني قرار گرفت و به همه هم توضيح دادم كه اين يك كابوس نيست. به دليل اينكه در كابوس چيزي به نام هولناك و دهليز وجود دارد اما در رويا چيزي به نام آرمان وجود دارد كه ممكن است درآن هر چيزي اتفاق بيفتد.
در ادامه باقري با اشاره به اينكه مرادي در اجرا متن را به ايده اصلي داستان (ايده اصلي متعلق به شيخ عطار است) برميگرداند و به وحدت نهايي و يك شدن پديدهها توجه دارد. در اين ميان شكل ساختاري متن اين گونهاست كه قرار است تكهها و پارههايي مشخص باشند و هر كدام به يك مقولهاي بپردازند اما هرگز در مسير داستان نميتوانند با هم باشند. در واقع زمان و نسبت كاراكترها را نميفهيمم و به جواب سوالهايمان در اين نمايش نميرسيم.
كارگردان نمايش «سيمرغ» در اين رابطه اظهار داشت: به نظر من اجرا از كابوس شروع نميشود و خيلي خيلي ساده از دكور و غيره شروع ميشود و از ابتدا با مخاطب اين قرارداد را ميگذارد كه با نوري كه سالن روشن ميشود نمايش شروع ميشود نه با تاريكي و امثال آن. من نمايش را با كابوس شروع نكردم بلكه با رويا شروع كردم و خواستم مثل روال رويا در كارم حرف بزنم. در فرهنگ اساطيري هم درمو رد رويا و هم درمورد كابوس بسيار مطالب وجود دارد بطوريكه رويا به خير و شر ختم نميشود اما كابوس هميشه به شر ختم ميشود. من به ساختار نمايش دست نزدم حتي ديالوگها و كاراكترها را عوض نكردم. سعي كردم نشانهها را به طور ساده بيان كنم و اين خود مخاطب باشد كه تخيل ميكند و من فقط تلاش كردم تخيل مخاطب را در نمايشم روشن كنم تا او شروع به تخيل كردن كند.
محمد چرمشير نويسنده نمايش «سيمرغ» با بيان اينكه بايد ببينيم خط سير داستاني كه عطار ايجاد كرده است چه خطي است و چطور ميتواند به دنياي امروز ما گره بخورد، گفت: من در رابطه با داستان عطار به اين فكر كردم كه اگر بخواهم نعل به نعل داستان عطار جلو بروم و داستان را از او اقتباس كنم به مشكل برخواهم خورد. به دليل اينكه شايد عطار در آن زمان به دوره و زمان خود نزديك شده اما من نتوانم به آن لحظات داستان عطار نزديك شوم. در واقع در داستان عطار در دوره خاص خودش با روندي به جلو پيش ميرود كه طبق مقدمات خود به يك نتيجه منطقي دست پيدا ميكند اما در دوران ما كه دوران ضداستدلال زمان و روزگار است و اگر چه در زمان عطار 30 تا مرغ ميروند خود را پيدا ميكنند اما اين روند در زمان ما جواب نميدهد چون زمان ما عملها انفعالي و روالها غيرفعال است. چون 30 نفر در زمان ما نميتوانند اتصال اجتماعي پيدا كنند.
وي ادامه داد: از ايدهاي كه آدمي ميخواهد به 30 مرغ برسد و اين سيري كه به طور مثال كارگردان طي ميكند خودم هم طي كردم و ديدم كم كم دارم درمورد پرندهها اطلاعات جمع ميكنم و به تناقضهايي ميرسم و نميتوانم اين همه جهاني به فلسفه نگاه كنم. در واقع با اينكه پر ندگان را در همه جاي زندگيمان ميبينيم اما هر چقدر وقتي به آنها فكر ميكنيم و جلوتر ميرويم اين شناخت درست اتفاق نميافتد و در اين اثر كار را كابوسي و رويايي در نظر نميگيرم. چيزي كه در اثر هست مهم آن است كه موضوعي كه از آن كابوس نتيجه و برآيند ميشود نتيجهاي است كه سفر سيمرغ از اين داستان ميگيرد و آن اين است كه معجزه گناه را پنهان ميكند. سفر بازگشت مرغها خيلي مهمتر بود. در داستان سيمرغ اين 30 مرغي كه حركت ميكنند، در نهايت به يك مفهومي دست پيدا ميكنند و وقتي در آينه خود را 30 مرغ يافتند اين 30 مرغ بودن آنها اصل ماجرا نبود بلكه كل داستان در مورد اصل گناه صحبت ميكند، اين گناه را سيمرغ كشف ميكند و مد نظر من هم مونولوگ هدهد بود. در واقع بسيار سورئاليستيتر و كابوسوارگيتر از اين (پرداخت ما) در شناخت اين داستان نهفته است.
مرادي در ادامه گفت: در تئاتر مدام به متن اثر برميگرديم و اثر و اجرا را با متن تئاتر مقايسه ميكنيم اما اين به پيشبرد تئاتر كمك نميكند و همه ما عوامل و كارگردانها ميآييم تجربههاي تئاتري مان را در اجراها از ابتدا آغاز ميكنيم و مدام فكر ميكنيم كه اين فقط تجربه ماست اما اگر تجربههاي اجراها را نگه ميداشتند ما بسيار در اين زمينه به جلو حركت ميكرديم بنابراين بايد اجرا را بايد با خود اجرا مقايسه كرد و آن را به عنوان يك پيشنهاد مستقل در نظر گرفت. در اجرا قراردادهايي با مخاطب ميگذاريم و در انتهاي همان اجرا هم به همان قرارداد با مخاطب بر ميگرديم. تلاش كردم آن چيزهايي كه به عنوان نشانه ـ و نه نمادي كه از دل متن بيرون ميآيد ـ را به مخاطب نشان دهم و در انتهاي داستان هم مخاطب را به مقصود مورد نظر داستان رهنمون كنم. در واقع من در اجرا گسستي را در ماجرا ايجاد نميكنم و هم رئاليسم و هم سوررئاليسم را در اثر گنجاندهام.
چرمشير در رابطه با بازگويي داستانها، گفتوگو (آن تعريف بخصوصي كه از داستانها اتفاق ميافتد)، گفت: وقتي وارد حيطه سليقه ميشويم به معناي اين نيست كه گفتوگو (شكل بيان موضوعي) را پايان يافته ميدانيم. در واقع گفتوگو و بيان را بايد وارد فاز ديگر كنيم. اينكه به مكان نمايش توجه داشته باشيم به دليل اينكه چقدر مكان با اين دسته نمايشها تناسب دارد چقدر مكاني كه براي نمايش درنظر گرفتيم با موقعيت حتي بازيگران يا با موقعيت نمادين و نمايشي خود اثر تناسب دارد؟ يا اصلا ميتوانيم بگوييم كه مكان براي ما چه مقياسي را ايجاد ميكند و نسبتاش با محل رئاليستي خود چقدر است و چقدر توانسته در اين محيط نشانهاي را منظور كند يا اينكه از همين مكان مورد نظر داستان از هم ميپاشد و درست نميتواند شكل بگيرد. در واقع نوع شيوه برخورد با اين متنهايس كه داراي اهميت است به اين گونه كه آنچه كه ميخواهيم در مورد سيمرغ صحبت كنيم، درستش اين است كه چه قراردادي با مخاطب بستيم و چگونه داريم به اين قرارداد عمل ميكنيم. اگر سيمرغ قرارغيررئاليستي و به دور از نشانهشناسي با مخاطبش بسته است، ايرادش از اينجا شروع خواهد شد كه آيا در خلال داستان، اين قراردادش را با مخاطب نقض ميكند؟
وي ادامه داد: هر اجرايي تعريف خود را از اجراي خود دارد، ساختاري را براي خود در نظر گرفته است و اين اثر براي خود يك پيشنهاد و پكيج است كه يك انسجام دارد، در واقع بايد با خودش مقايسه شود. بنابراين حق را نداريم كه اجراي سيمرغ را با متن سيمرغ مقايسه كنيم. چون جهاني را ساخته است كه منطق خاص خود را دارد. مرادي عناصري را در اجراي خود در جاهايي قرار داده است كه يك پكيج را به وجود آورده و چيز جديدي را تحويل مخاطب داده است، اينجاست كه بايد سوال و نقد را به آن وارد كرد وبايد ديد كه آيا واقعا آن طور كه خود مرادي ميگويد؛ همه چيز در جاهاي خودش قرار گرفته است يا نه؟
چرمشير افزود: مهندسپور دراماتورژ اين اثر به اولين چيزي كه در اجراي اثر توجه ميكند و برايش مهم است مكان نمايش است. عنصري كه همه دارماتورژها و كارگردانها در آخر جوياي آن ميشوند. اما مهندس پور در ابتداي كار به مكان وقوع رخدادهاي نمايش فكر ميكند. اين مكان مورد نظر آيا با خاطرههاي ما سنجيده ميشود با نه مختص آن نمايش مورد نظر و براي ساختار آن در نظر گرفته ميشود؟ نميتوانيم دستور عمومي در مورد مكانبدهيم مثلا همه در آن به يك شكل برخورد داشته باشند اما به مرور مكان را با آنچه در وقوع داستان وجود دارد و با شخصيتها منطبق ميكنيم. البته غير از مكان عناصر ديگري هم در ارايه نمايش تاثيرگذار است از جمله لباس پوشيدن و موارد ديگر.
وي ادامه داد: همانطور كه گفتم اولين سوالي كه دراماتورژ در تمام دنيا انجام ميدهد؛ اين است كه مكان و سالن اجرا را جستجو ميكند. در واقع ما نبايد بخاطر سالن، نمايش را بزرگ يل كوچژك كنيم. هر مكان متفاوت، اجرا متفوات و كاركردم متفاوت را در پي دارد. در كل شيوه و شكل اجرا متاثر از مكان اجرا ميشود. آن پكيجي(اجرايي) كه آماده كردي تناسبش با مكاني كه ميخواهي در آن اجرا كني، درو اقع آيا آن مكان ظرف مناسبي براي كار هست يا نه؟ وآيا نشانهگذاري كه در اجرا انجام دادي با مكاني كه انتخاب كردي آنها قابل رخ دادن و قابل ترسيم براي مخاطب هست يا نه؟ بنابراين نشانهاي را مه انتخاب كردي بايد سالني براي آن وجود داشته باشد كه با آن نشانهها همخواني و منطبق شود.
نرمين نظمي در پاسخ به پرسش امين عظيمي منتقد و مجري اين نشست، مبني بر اينكه اين مكان در فرايند ماجرا براي شما چگونه شكل گرفت و براي اثر آن را به عينيت درآورديد، گفت: نمايشنامه براي ممن طوري بود كه مكان مشخصي را به من پيشنهاد نميكردو بهتر اينطور بگويم كه شايد نمايشنامه ذهنيتي از مكان براي من موقعي كه ان را ميخواندم به وجود ميآورد اما زماني كه با مرادي در مورد اجرا صحبت ميكرديم و بيشتر جلو ميرفتيم براي اجراي اين نمايش و نوع اجرايي كه مرادي پيشنهاد ميداد ناخودآگاه ما را از مكان ابتدايي كه با خواندن نمايش مجشم ميكردم دور ميكرد و به يك تصور جديد از مكان براي اجرا به وجود آمد كه نمايش اجرا در آن جا گرفت.
باقري در پايان، با بيان اينكه هنر اجرا و هنر نمايشنامه را جدا از هم ميدانم، اظهار داشت: هر كدام از اينها از يك منطق جهاني، روايي و حتي دروني برخورداند و قرار است آن منطق مخصوص هر يك را اجرا كنيم. اجرا و نمايشنامه هر كدام يك ايده و انتخاب است؛ اما در جاهايي هست كه اجراي سيمرغ دچار تناقض ميشود و بقيه عوامل را هم كم كم به تكههايي تبديل ميكند كه شايد اين تكهها بطور جداگانه هر كدام زيبا باشد اما وقتي در اين نمايش كاربردي پيدا نميكنند تزييني ميشوند. ممكن است كه هر كدام بتوانند جاي ديگري قرار بگيرند و اتفاقي هم نيفتد بخاطر اينكه در جايي كه قرار گرفتهناد اهيميتي ندارند و من منطق اين اثر را در نمييابم درو اقع اجرا يك منطق اوليه ندارد و در طول اجرا دنبال منطق رخداد ميگرديم اما پيدا نميكنيم دليلش هم بخاطر سستي منطق اوليه و نسبتهايي است كه بين تصاوير و بازيگران وجود دارد.