دوشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۰۹:۰۲
کد خبر: ۵۵۷۴۸
|
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۳۹۱ - ۱۱:۴۸
جنگي که بود راهي که هست/5
فرزند يک جانباز مي گويد: الگويي از يک شهيد در ذهن ندارم اما کم و بيش با زندگي بعضي از آن‌ها آشنام.

به گزارش خبرنگار اجتماعي شهر، 24 سال از پايان جنگ تحميلي مي‌گذرد. امروز افراد زير 25 سال نزديک به نيمي از جمعيت کشور را تشکيل مي‌دهند. نسل جوان نسبت به گذشته و آن روزها چه شناختي دارند؟ چه تصويري از دفاع مقدس در ذهن آن‌ها است؟ چه نگاهي به جانبازان و خانواده شهدا دارند؟ بدون پيش‌داوري به صحبت با تعدادي از نسل سومي‌ها پرداخته‌ايم.

 

صحبت از جانباز و شهيد ذهن‌ها را به سمت مزايا و سهميه مي‏برد

حسين 21 ساله /فرزند جانباز/

«دوبار با کاروان راهيان نور به مناطق جنگي رفتم. به نظر من يک بارش براي همه ارزش رفتن دارد. من اين فضاها را دوست دارم. اما مجموعا هم سن و‌سال‌هاي من زياد به اين چيزها علاقه ندارند و اطلاعاتشان خيلي پايين است.

من خودم به صورت پراکنده مطالعاتي داشته‌ام اما بيشتر اطلاعاتم از شنيده‌ها است. الگويي از يک شهيد در ذهن ندارم اما کم و بيش با زندگي بعضي از آن‌ها آشنام. مطالعاتي هم داشتم اما چون دغدغه من نبوده است تنها کليات را مي‌دانم و به خاطر مي‌آورم.

من چون فرزند جانباز هستم هيچگاه نگاه اسطوره‌اي به جانبازان و شهيدان نداشته‌ام. شايد برايم بعضي از مسائل عادي شده است. هيچوقت به اين شکل نبود که بخواهم آن‌ها را قهرمان ملي در نظر بگيرم. اما به آن‌ها افتخار مي‌کنم.

به نظرم اگر دوباره جنگ شود اولش مقداري مردم سست خواهند بود اما به مرور به خودشان مي‌آيند و مانند گذشته حضور خواهند داشت.

وقتي صحبت از شهيد و جانباز مي‌شود همه توجه و نگاه‌ها رفته است به سمت مزايايي که خانواده شهدا و جانبازان مي‌گيرند. از اصل موضوع منحرف شده‌اند. اين موضوعات به خوبي معرفي نشده است.»

 

احساس متفاوتي دارم

رکسانا 21 ساله / عمويش 5 سال در اسارت بوده است/

«برعکس همه بچه‌ها که اولين کلمه مامان يا بابا مي‌گويند من به عنوان اولين کلمه گفته‌ام عمو. آن زمان همه خانواده ما در انتظار و نگران عموي اسيرم بوده‌اند. من هم به عکس عمويم مي‌گفته‌ام عمو.

خاطره‌اي مبهمي از بازگشت عمويم و شادي و کوچه‌اي که چراغان بود دارم. يک نقاشي هم دارم که يکي از اسرا و دوستان عمويم در اسارت از روي عکس صورت من کشيده است که برايم خيلي عزيز است.

 

وقتي بچه بودم نسبت به شهيدان و جانبازان و آن فضاها حس قداست داشتم. برايم مقدس بودند. اما در دوره نوجواني تقريبا وقتي 16 ساله بودم حس بد و منفي به اين قشر داشتم. الان که خوب فکر مي‌کنم در حال حاضر احساسم بسيار متفاوت است. نه مي‌توانم بگويم برايم مقدس و اسطوره و قهرمان هستند و نه مي‌توانم راحت از کنارشان رد شوم. هم نسلي‌هاي ما فکر کنم از من هم بي‌تفاوت تر هستند. بالاخره فکر کنم همه فرق کردند.

 

بايد از آن روزها، درس صبر گرفت

آرش 23 ساله /

من آشنايي نزديکي با جانبازان و خانواده شهدا ندارم. هيچ خاطره‌اي هم که مربوط به جنگ باشد ندارم. اسم جنگ که مي‌آيد ياد حرف‌هاي خانواده‌ام مي‌افتم از دوراني که صداي آژِير در شهر مي‌پيچيده و همه با هم پناه مي‌گرفتند. افرادي را مي‌شناسم که رزمنده بودن و جانباز شدند. اما زياد با آن‌ها دمخور نبودم.

من احترام زيادي براي افرادي که به خاطر ما و مملکت جنگيدند قائلم. گذشتي که داشتند براي ما مي‌تواند درس داشته باشد. امروز سر چراغ قرمز مردم صبر ندارند و همه براي چند ثانيه زود رسيدن از هم سبقت مي‌گيرند و جلوي هم مي‌پيچند. بعضي اوقات با خودم فکر مي‌کنم اين‌ها همان مردمي هستند که براي حضور در جبهه و فداکاري صف مي‌کشيدند. من نمي‌دانم مشکل چيست. اين همه درس و کتاب داريم و همه چيز سريع پيش ميره واقعا حوصله و وقتي براي نسل من باقي نمي‌ماند. فکر کنم آن زمان مردم وقت بيشتري داشتند. الان کسي فرصت سرخاراندن ندارند. من هم برايم مهم است درسم را بخوانم گذشته آنقدر برايم مهم نيست که بخواهم پيگيرانه دنبالش کنم من يک سري چيزهاي کلي را مي‌دانم. و فکر مي‌کنم تا همين حد کافي است.

 

نسل ما در برابر اطلاعات گارد مي‌گيرد

حامد 23 ساله/

وقتي حرف جنگ مي‌شود. اغلب هم سن و سال‌هاي من يک سري پيش فرض ها در ذهنشان مي‌آيد. اين‌ها باعث مي‌شود علاقه‌اي براي پيگيري نداشته باشيم. به نظرم اطلاعات جوري به نسل من منتقل مي‌شود که ناخودآگاه در برابرش گارد مي‌گيريم. وقتي چيزي مجاني به دستم برسد برايش ارزش قائل نيستم. من تا به حال دو سه کتاب راجع‌به جنگ به دستم رسيده است. حقيقت اين است که هيچکدامشان را نخواندم. اما وقتي نوجوان بودم راجع به تاريخچه جنگ کتابي خريدم که هنوز هم در کتابخانه من است. يا يک از دوستام داستان نويس است و داستان دفاع مقدسي مي‌نويسد و من داستان‌هايش را خواندم.

به دوستم هم گفته‌ام وقتي حرف جنگ و دفاع از کشور است همش يک سري حرف‌هاي تکراري مي‌گويند. آدم هيچ حوصله‌اي ندارد که گوش دهد. کشور در زمان‌هاي مختلفي با جنگ روبه‌رو بوده، ما همش مفاهيم را شخصي مي‌کنيم. اما دلاوري و ايستادگي مفهوم است.

مردم در هنگام بحران هواي هم را بيشتر خواهند داشت. من فکر مي‌کنم اگر اتفاقي بيافتد مردم به مرور بيشتر به هم نزديک شوند البته اما اگرهايي دارد. الان به نظرم نسل من خيلي بي اعتماد شدند. بعضي اوقات فکر مي‌کنم شايد بعضي‌ها از جنگيدن پشيمان شده باشند چون ما آنچيزي که از گذشته داشته‌ايم را قدر ندانستيم.

نظر شما